کد خبر: ۱۱۳۷۶۸
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۴۰۴ - ۲۰:۴۱

کلبــه

شوشان ـ فاضل خمیسی :

خیلی ها دارند می روند! آب و هوا ،درآمد، درمان ، مدرسه و دانشگاه و …  هم بهانه است!
  مهاجرت نوعی فرار از اتفاقات و رویدادهاست، فراری که نه تنها مشکل را حل نمی کند بلکه محل زایش معضلاتی پیچیده و غیر منتظره است..
 گفته می شود در بسیاری از پسا مهاجرت ها، رفتارهای رضایتمندی،  تصنعی و نمایشی برای توجیه ناکامی است!
  متاسفانه خیلی دیر می فهمیم که دیر است، هر چقدر هم ادای شادی و آرامش و موفقیت را درآوریم باز خودمان میدانیم این طور نیست!
 حتی هجرت داوطلبانه به بهانه ی منازعات سیاسی قابل توجیه نیست ، زیرا این دعواها از شروع تاریخ بوده و هیچوقت با جابجایی قدرت و دولت ها پایان نیافته اند.
 با اندکی تأمل باید گفت «مهاجرت» به این سبک و سیاق و گستردگی ، در حال تبدیل شدن به یک کالای ضروری خانواده ها شده که اگر 
 توانایی خرید آن را نداشته باشی حداقل به فکر تهیه ی آن هستی!
 عزیزترین و آشناترین یاران و تکه های جانمان را رها کرده و روی محبت غریبه ها حساب می کنیم! محبتی که دارای شروط و شکننده و فاقد دلتنگی است و کیست که نداند، دلتنگی بُرشی از «عشق» است، عشقی که از همخونی، همسایگی، بچه گی و از کوچه های آشنا منشاء می گیرد.
    خیلی از ما تغییر را دوست داریم اما به اشتباه فکر 
می کنیم آن تغییر، «نشانی» است.
 تغییر نشانی، هیچوقت متضمن حال خوبمان نیست و چه بسا ما را در یک سردرگمی و بحران غوطه ور می سازد. 
  در اکثر مواقع مهاجرت نه تنها موجب نشده زندگی آرام‌تر گردد بلکه باری بر مشکلات افزوده و بار و بندیل را سنگین تر ساخته است.
 لیست کردن دلایل جابجایی بدون توجه به ستون های وابستگی، واقعیت نگری بیش از حد معمول است، «آدمی» ملغمه ای از همه ی حالات است، از عقل محض گرفته تا خیال و عشق بی پایان!
   بازنده شدن عقل در برابر دل یا برعکس ، انسان را به وجودی سردرگم و پریشان تبدیل می کند،
 چارچوب زندگی در خلق و خوی تعریف می شود،خلق و خویی که قابل «گذاشتن» و «رفتن» نبوده و هر کجا که باشیم همراه ما است… خوشبختی در «طعم ذهن» است و ذهن تلخ در دورترین جغرافیای زمین ، شیرین نخواهد شد.
 در شهری که نمی تواند تداعی خاطرات باشد غریبه ای بیش نیستم، حتی اگر روزی صد بار به دیوار و پارکهایش ذل بزنیم..
 تب مهاجرت را باید پایین کشید، زیرا سنگینی بهانه های «ماندن» نه تنها وزین تر بلکه به روح و روان وابسته اند..
 وقتی متمول ترین آدم‌ها برای اندکی آرامش آرزوی 
کلبه ای دوردست و بازگشت به دوران بچگی خود دارند، باید قدر کوچه های آشنا را دانست…
 ای کاش می شد از «رفتگان» پرسید ، آرزویشان چیست؟
 

نظرات بینندگان