امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - حسن نسیمی :
مداح میخواند. صدای روضهی حضرت رقیه (س) در تاریکی پیچیده بود. پر از سوز… روایت نالههای دختری سهساله در خرابهی شام…
روایت دختری که چشمانتظار و بیتاب دیدن پدر بود و به جای آغوش، سر بریدهی پدر را برایش آوردند…و او آنقدر گریست… که دیگر نگریست.
روضه خوان میخواند و من دیگر چیزی نمیشنیدم... صدای روضهخوان در میان هقهق مستمعین و در میان زاری دلها، گم و محو شده بود.
اشک، راه نگاه را بسته بود. اما بغضم، شکل دیگری داشت.
در همان لحظه که صدای روضه خوان میخواند، تصویر دخترکی که لابلای اخبار چند روز اخیر، در فضای مجازی دست به دست می شود، در ذهنم مرور شد. نه از خرابه شام، که از غزه بود.. قاطی صدها تصویر و فیلم دیگر از رنج مردم آن سامان.
دیدم دختری مشوش، بر سنگی از آوار نشسته، موهایش خاکستری از غبار و ترس… با چشمهای لرزان، از میان دود و آتش، به آسمان نگاه میکرد و زیر لب حرف میزد. آسمانی که دیگر آبی نبود... خاکستری شده بود، مثل روزگارش.
پسرکی دیدم خاک را با دستان نحیفش جمع میکرد و قاطی خون دلمه بسته کنار لب میخورد...
همانجا بود که لرزیدم و زمزمه کردم:
"کل یوم عاشورا، و کل ارض کربلا..."
و اینبار، این جمله را نه از زبان، که از عمق جانم حس کردم.
آری...
کربلا تمام نشده است. روایت رقیه امتداد تاریخ است و غزه، امتداد خرابههای شام است.
رقیه هنوز تنهاست. دخترک غزّهای که زیر بمباران، بهانهی پدرش را میگیرد،
همان رقیهایست که در آن شب مسموم خرابه، به خواب رفت…
پسرکی که پیکر مادرش را تکان میدهد و با صدایی لرزان میگوید:
_ انهض أمي، أنا جائع
همان طفل کاروان خورشید است که لبهای خشکیدهاش، هنوز فریاد العطش دارد.
یزید، سال ۶۱ هجری، یزید، امروز هم هست. در شمایل آنان که بر سر کودک، بمب میریزند… در دلهای سنگشدهای که اشکهای مادران را میبینند، اما باز ماشه را می چکانند.
و وای بر ما، اگر تنها تماشا کنیم و فقط بغض کنیم… و از کاروان زینب (س) جا بمانیم.
امشب در روضه، که نام رقیه آمد، اشکم روان شد… نه فقط برای دخترک مظلوم امام بی سر در خرابه شام، برای تمام رقیههای امروز…
برای کودکان غزه که در خاموشی جهان،
با چشمهای پر اشک، از زیر آوار، پدرشان را صدا میزنند…
و ایمان دارم کربلا خاموش نشده است…
هنوز نیزهها بلند هستند و هنوز خیمهها در آتشاند…
هنوز صدای «هل من ناصر» میآید…
اما دنیا پر شده از سکوت و بیخبری…
و ما که میگوییم «یا لیتنا کنا معکم»
آیا واقعاً امروز در کنار غزهایها ایستادهایم؟
آیا صدای نالهی کودکان بیپناه را میشنویم؟
یا فقط اشک میریزیم و عبور میکنیم؟
غزه، زمین کربلاست…
کودکانش، ادامهی نسل رقیهاند…
و هر شب، شب عاشوراست…
اگر دلی باشد که ببیند،
و بغضی باشد که بسوزد،
و قدمی باشد که برخیزد…
ای خدای اشکهای بیپناه…
ای خدای بغضهای بیصدا…
در دل خاکستر و آوار،
هنوز صدای گریهی کودکی میآید…
کودکی که نه مادری برایش مانده، نه گهوارهای، نه پناهی… و نه غذایی.
تنها، زیر باران انفجار. توی بوی تند باروت و دود ، چشم به آسمانی دارد که دیگر لبخند نمیزند…
و او، همانیست که رقیه نام داشت…
همانیست که صدای نالهاش هنوز در دل تاریخ میپیچد…
و فریاد میزند:
«ای فرزندان فریادگر اگر دین ندارید آزاده باشید،... کربلا ادامه دارد…»
بامداد جمعه ۲۹ محرم ۱۴۴۹
۳ اَمردادماه 1404