امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ بهمن گلبانکی :
مسجد سلیمان مقصد نهایی اکثر ما
مسجد سلیمانی ها (مسلیمونی ها) است فرقی نمیکند قبرستان مجسمه کلگه باشد یا قبرستان چهار بیشه یا شاید نفتون و شاید هم سر شوادون و خلاصه هر کجا که بشود مرده ها و زنده هایمان جمع بشود، فقط مسلیمون باشد بوی نفت و گِیس ( گاز) که ایکاش نداشتیمش بدهد، تانکی بالای تپه ای از گچ باشد و شعله آتشی در تیرس چشم در حال رقصیدن باشد.
وقتی که شب شومِ نهم مهر بعد از چند ساعت که به اجبار از گوشی دور بودم ساعت ۲ نصف شب نت گوشی را روشن کردم که رگباری پیام ها و استوری های یکی یکی بالای سامسونگ درب و داغونم عرض اندام کردند و آمدند
عکس پیمان و اغلب با کپشن (روحت شاد کاکا)
تکه کلام خودش
عجب شوخیه نابهنگامی! اما همینطور که رمق پیام آمدن کمتر شد و تونستم درست پیام ها را ببینم دیدم مخاطبینم عکس پیمان با ریش سفید و کمی قدیمی تر مشکی دارد و یا آخرین مصاحبه پخش شده اش در روز خبرنگار به همه ما نشان میدهد که چه قلب مهربانی در سینه این چهره مهربان نهفته است. و خبر واقعی بود بدون تیتر و لید
قلبش ایستاد
یاد تماس چند روز پیشش افتادم که توی بیمارستان بقایی بودم و زنگ زد که بهمن بیا برای نشست خبری اتاق اصناف عکاسی کن و بدون درنگ عذر نرفتنم را پذیرفت و چند روز بعد توی افتتاحیه خانه مطبوعات دیدمش گفتم: پیمان ببخشید اون روز گیر بیمارستان مادرم بودم که نیومدم، نزدیک صورتم شد طوری که بوی عطرش حالم را عوض کرد و با همان نگاه همیشگی از بالای عینک گفت: نگو گیر بودم، وظیفت بود.
وقتی قرار شد ۱۱ روز از پاییز گذشته، برای همیشه به مسجد سلیمان کوچ کند زودتر از تشییع کنندگان رسیدم قبرستان
خیلی ها نشسته اند و صدای سُرو های غمبار زنان به گوشم رسید و یک نفر با بی رمقی تمام دارد خاک های اضافی اطراف مزاری را جمع و جور میکند، سیگاری گُر لب دارد و یه مشت خاک را چندین بار با بیل و بی هدف جابجا میکند آنقدر حواسش نبود که حتی کام از سیگارش نمیگیرد و سیگار سِلو دارد اسم برندش را هم میسوزاند و به پنبه میرسد.
بعضی از مردم که زیر شَندی های مزارهای بغل صاحب سایه شده اند با همدیگر
چاق سلامتی میکنند و منتظر، و من این گوشه هنوز به آن مردی که سیگارش تمام شده و این بار نشسته است نگاه میکنم که صدای گاگریو خوان از دور لای تپه های مزارای سر شوادون بی بیان هوا را شکافت و مستقیم نشانه رفت به مغزم.
جمعیت کم کم که نه تند تند اضافه می شدند، همه آمدند توی مراسم ترحیم اهواز و تشییع مسجد سلیمان حتی اونی که همیشه نوک پیکان نقدِ با احترام پیمان سمتش بود.
قبر حاضر و آماده است اما بعید میدانم این جغرافیای کوچک خاکی بتواند بار همه غیرت و مهربانی پیمان را در خود جا دهد واقعا بعید میدانم.
نمازش را خواندند و همچنان که گاگریو خوان شعرهای خبرنگاری و مردانگی و اخلاق در وصفش هوار میزد سرازیر شد به سمت خانه ابدی و رفت در آغوش خداوند.
بیل ها را دیدم که مردان با تمام توانشان به خاک میزدند و یک قدم آنطرفتر توی قبر ریختند و برای لحظاتی هم در غبار خاک گم میشدند.
پیش خودم گفتم پیمان حتما گزارش خوب و سرشار از امید برای مردم شهر و استان را در آن دنیا خواهی شنید
نقطه سر خط.