امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ لهراسب زنگنه :
امروز یکی از روزهای تیرماه بود . ولو بودم درخیابان نادری. ازآن روز های تعطیل . همه جاهم به کارکنان گفته بودندخاک است ریزگردها هم هستند،درخانه بمانید مبادا خفه شوید،مبادا عطسه کنید. ازانتهای پل نادری کج کردم سمت بیست وچهار متری. فلکه شلوغ بوداما سکوت که نمی گذاشت صدای بوق وهلهله ی جماعت رابشنوم ،درخیال ازکنارکتاب هایی که نبودگذشتم، آره پاتوق مجید شاعرپیاده روبود اما نه کتاب هایش بودونه خودش، فکرکردم حتمن دوباره قندش عودکرده باشد روبروی فلکه ی مجسمه که قند خون اش کشیده بودبالا . آنجا همه چیزبود ،بازار ارزفروشان، دلارداری عمو؟ .قهوه ای تلخ نوشیدم سیگاری گیراندم ودیدم کتاب نیست کلمه نیست،لبخندنیست وروزنامه هایی که روی دکه ها زردشده بود. اخبارزرد وسکوت خیابان و تاربودن دیدچشمهایم اجازه نمی دادچیزهایی را که نبود ببینم .اما جماعتی خرما چپان دربلعیدن فلافل ونوشابه ، یکدیگررا گازمی زدند. نبش خیابان تاکسی ها ،مسافران را داخل تاکسی می چپاندند،آنجا که در شعرمن کسی،درتاکسی خرده های عرق را می شمرد.ولی شرمنده بود.
آنجاهمهمه بود وهمگان می دیدند، ایستگاههای شکم را، اما کسی ندید، عکس شاعر خون را....فصلنامه ای
روی پیشخوان دکه ازباد پسینگاهی ، درخودمی لرزید و ورق می خورد ، صفحه ی چندمش را می دیدم امابرای مختاری نوشته بود، چقدر دلهره آوربودو پر شور :
قدی بلند داشتی و پیرهن راه راه به تنت می آمد پیرهنی راه...راه می دانی که؟ گردنی داشتی مثل حسنک وزیر
جان می داد برای گردنبندی نقره ای از ریسمان.......
نمیدانم چرا یاد فیض افتادم باقطار می گذشت بارش کلمه بود ولبخند یاد رضابختیاری اصل و شطحیات ویرانگر یامین پور و سیروس دکتر هم بود با عزت منظومه ا و عمو حیات بااسب وتفنگ مشروطه و آنسوی آرامستان آرام فرشته ای خفته را می پایید امید بود و داشت نصیحت می کرد آنسوی خیابان عمو نیک ایستاده بود و به ما می خندید.
آنسوترک عمو هرمز می گفت: هر که باشی و هرکجا باشی به یک گوسفند و سرپناهی ازحصیر نیازمندی.!
تابستان ۱۴۰۱