امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ روزبه کردونی :
قدرت همیشه پیش از آنکه با شمشیر سقوط کند، با زمزمه نجواگران فرو میپاشد.
بیهقی در داستان حسنک وزیر، یکی از این چهرههای نجواگر را جاودانه کرده است: بوسهل زوزنی، مردی که ، سرنوشت حسنک را رقم زد و یکی از شریفترین چهرههای سیاست ایرانی را به پای دار برد. بیهقی دربارهاش مینویسد: "فتنهانگیزی در سرشتِ او استوار بود."
بوسهل از تحقیر لذت میبرد، لذتی که در سرشت اوست. بیهقی در وصف او مینویسد: « همیشه منتظر بود تا پادشاهی بزرگ و قدرتمند بر غلامی خشم گیرد ... این مرد از گوشهای درمیپرید و سخنچینی میکرد. »
در مجلسی که خواجه احمد حسن میمندی با احترام از حسنک یاد کرد، بوسهل فریاد زد: «برای خواجه ارزشی دارد که با این سگ قرمطی چنین سخن گوید؟» حسنک در پاسخ گفت: «نمیدانم سگ کیست. این بوسهل که مرا سگ میخواند، پیش از این در خانهٔ من مدح میگفت و خواهش میکرد.» *در این جمله، نقابِ بوسهل فرو میافتد؛ همان زبانی که روزی برای تملق میچرخید، امروز برای تهمت میچرخد.*
در ماجرای حسنک وزیر، آنچه مسیر رویداد را تغییر داد، نه حکم خلیفه بود و نه فرمان سلطان، بلکه گزارشهای خلاف و چندلایهای بود که حقیقت را به میل قدرت دگرگون کرد.
بیهقی با دقتی حیرتانگیز لحظهای را ثبت میکند که سلطان از بونصر مشکان، استادش، میپرسد: «نظرت در مورد دین و اعتقاد این مرد و هدیه پذیرفتن او از مصریان چیست؟» بونصر پاسخ میدهد که خلیفه بر پایهٔ گزارشهای متناقض و چندباره به خشم آمده و حسنک را «قرمطی» دانسته است .
همین چند واژه، خلاصهٔ بزرگترین بیماری سیاست دربارامیرمسعود است: تکثیر روایت برای تولید یقین. هر گزارش، تکهای از واقعیت را تحریف میکند تا در نهایت، حقیقت در مهِ تأییدها گم شود.
👈بیهقی با روایت بوسهل به یادمان میآورد که خطرناکترین چهرههای قدرت، آنها نیستند که فرمان میدهند، بلکه نجواگرانی هستند که زمزمه میکنند، نزدیکانی هستند که دروغ می گویند و خردمندانی هستند که سکوت می کنند.
🔵 *این چهره در تاریخ تکرار میشود. قرنها بعد، در دربار هنری هشتم، مردی به نام ریچارد ریچ همین نقش را بازی کرد: جوانی جاهطلب که با شهادت دروغ، تامس مور راستگو را به پای دار فرستاد. وقتی مور در دادگاه دید او به پاداش دروغش، مقام «دادستان ولز» گرفته است، با لبخندی تلخ گفت: «ریچارد، اگر انسان همهٔ دنیا را در برابر روحش بگیرد، چه سود؟ حال، تو روحت را برای ولز فروختی."*