امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ لفته منصوری :
یادداشت ژرفاندیش و دقیق جناب آقای *هادی حزباوی* با عنوان «جای پای مالتوس در نگرش سیاستورزان اهوازی» یک مداخله فکری ارزشمند در سپهر سیاست محلی است. این متن، نه فقط بازخوانی یک نظریه کلاسیک (مالتوس)، بلکه تبیین سازوکارهای ناکارآمدی است که فضای سیاسی و اداری استان را در چرخهای معیوب گرفتار کرده است.
در این پاسخ، تلاش شده است تحلیلی جامعهشناختی و ساختاری به برخی نکات مهم این یادداشت افزوده شود.
*۱- نویسندهای در جایگاه قربانی ساختار؛ «دانشِ بیاجازه» در برابر بروکراسی آفتزده*
متن آقای حزباوی از دل تجربه زیسته کارشناسی برمیخیزد؛ تجربه کسی که خود در لایههای پنهان و سختجان بروکراسی، قربانی همان ذهنیتهای رانتی و قبیلهای شده است که در یادداشت نقد میکند.
در جامعهشناسی سازمانها، به این وضعیت *“دانش بیاجازه”* میگویند:
کارشناس متخصص حضور دارد، توان دارد، تجربه دارد، اما اجازه اثرگذاری ندارد.
دانش، بهجای اینکه منبع تولید ارزش عمومی باشد، در سایه «ساختارهای انحصاری قدرت» پنهان میماند و بیاثر میشود. متن حزباوی نشان میدهد که بینش او معطوف به *مصالح عمومی* است، نه بازیهای فرساینده قدرت.
*۲- قدرت به مثابه پست: چرا صندلی مهمتر از مسئله است؟*
یکی از خطوط تحلیلی ارزشمند این یادداشت، اشاره به برداشت کالایی از قدرت است؛
یعنی پست مدیریتی نه بهعنوان یک «وظیفه عمومی»، بلکه بهمنزله یک دارایی که سه منبع کمیاب را تولید میکند:
*- قدرت*
*- ثروت*
*- شهرت*
این سهگانه، همان چیزی است که پیربوردیو آن را سرمایههای قابل تبدیل در میدان قدرت مینامد.
وقتی این سه سرمایه در یک نقطه متمرکز شود، رقابت بر سر پست، نه از جنس خدمت، بلکه از جنس «تصاحب دارایی» خواهد شد.
از همینجاست که ساختار اداری از حل مسئله فاصله گرفته و به میدان تصرف منابع تبدیل میشود.
*۳- فرسایش کارشناسی؛ بیماری مزمن سازمانهای ما*
حزباوی با دقت به مسئلهای خطیر اشاره میکند:
*کاهش وزن کارشناسی و انتقال تصمیمسازی به مدیران.*
این رخداد، از منظر جامعهشناسی سازمانها، یکی از نشانههای «سازمانهای قبیلهای» است:
سازمانی که در آن مدیر همهچیزدان جای نظام کارشناسی را میگیرد و دانش تخصصی به حاشیه رانده میشود.
نتیجه این فرآیند:
- تصمیمات غیرعلمی
- سیاستهای آزمون و خطایی
- فرسایش کارشناسان
- و نهایتاً «باخت-باخت» برای مدیر و سازمان
زیرا مدیر بدون کارشناسی، همچون خلبانی است که پنل ابزارهای پرواز را از کار انداخته است.
*۴- «انتظار کاذب» و فاجعه مقایسههای ناعادلانه*
یکی از نکات بسیار مهم یادداشت، اشاره به انتظار کاذب در شرایط محدودیت پستهای مدیریتی است.
وقتی:
- پستها محدود است،
- گزینشها مبهم یا مبتنی بر لابی است،
- و افراد کمصلاحیت در جایگاههای تخصصی قرار میگیرند، طبیعی است که دیگران، حتی کسانی که میدانند برای یک پست آماده نیستند، با خود بگویند:
*«اگر او شد، من هم میتوانم.»*
این همان چرخه ویرانگر بیعدالتی ادراکشده است.
از دل این چرخه، آسیبهای سنگینی زاده میشود:
*- هجوم افراد غیرتخصصی به جایگاههای تخصصی*
*- فرسایش سرمایه انسانی واقعی*
*- سیاسیشدن عرصههای علمی و فنی*
*- ورشکستگی کنشگری عقلانی*
این همان «فروپاشی عقلانی سیستم» است که به صورت مستقیم به جامعه ضربه میزند.
*۵- نکات علمی تکمیلی درباره متن ارزشمند آقای حزباوی*
در کنار نکات زیبای ایشان، چند ملاحظه علمی قابل افزودن است:
*الف) مسئله فقط کمیابی موقعیت نیست؛ مسئله «تصور ما از سیاست» است*
تحلیل مالتوسی در اینجا کاربرد دارد، اما آنچه بحران را تداوم میدهد، پندار ذهنی کمیابی است.
درواقع، قدرت لزوماً کمیاب نیست؛
*شیوه توزیع آن کمیابساز است.*
*ب) سیاست در خوزستان بیش از حد «شخصمحور» و کمتر «مسئلهمحور» است*
سیاست وقتی به «شخص» تقلیل یابد، رقابتها ناگزیر حذفی میشوند.
اما سیاست مسئلهمحور، ظرفیت گسترش «کیک اثرگذاری» را دارد.
*پ) نبود نهادهای میانجی، چرخه مالتوسی را تشدید میکند*
در جوامعی که نهادهای کارشناسی، اتاقهای فکر، انجمنها و نظامهای ارزیابی حرفهای قوی هستند،
کمیابی پست اثرگذاری کمتری دارد.
در فقدان این نهادها، صندلی به تنها راه اثرگذاری تبدیل میشود.
*ت) جامعهشناسی امید و یأس: چگونه چرخه بیاعتمادی بازتولید میشود؟*
توضیح نویسنده درباره «امیدهای کاذب و یأس ساختاری» کاملاً با نظریههای امید اجتماعی همخوان است.
وقتی ساختار به افراد وعدههای غیرواقعی میدهد و سپس از عمل بازمیماند،
بیاعتمادی عمومی بهطور تصاعدی افزایش مییابد.
*ث) اهمیت تبدیل گفتوگوی پنهان به گفتوگوی آشکار*
راه رهایی از این چرخه، همانگونه که نویسنده اشاره کرده،
«آشکارسازی منطق پنهان ساختار» است؛
کاری که نیازمند شجاعت روشنفکری و نهادسازی موازی است.
*جمعبندی: از رقابت برای صندلی تا همکاری برای حل مسئله*
یادداشت آقای حزباوی، با زبانی علمی و متکی بر تجربه زیسته، درواقع فراخوانی است برای *گذار از سیاست مبتنی بر منازعه به سیاست مبتنی بر حل مسئله.*
این متن ما را وادار میکند بپرسیم:
آیا پستها کمیاباند، یا تخیل ما درباره سیاست فقیر است؟
آیا مشکل محدودیت ظرفیت نظام است، یا تنگنظری در تصور ما از امکانها؟
آیا چاره در جابهجایی افراد است، یا در بازسازی میدان سیاست و نظام کارشناسی؟
تردیدی نیست که آینده خوزستان تنها با *گسترش دایره اثرگذاری و بازگرداندن حیثیت کارشناسی* به دست خواهد آمد.