امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - ابراهیم متینسیرت :
شب، تاریکی، احتیاط... کمی ترس و اضطراب، و چشمانی که جاده را دنبال میکرد. مثل همیشه بود؛ تاریک و سوتوکور. آنقدر رفتوآمد داشتم که حتی پهن و باریک شدن جاده را از بر بودم. بخار چای نیمهریخته آرامآرام محو میشد و من جرعهجرعه مینوشیدم.
چند مسافر انتهایی هنوز بیدار بودند؛ مطمئن شدم وقتی پسرکی دهدوازدهساله برای مادرش آب خواست. مادر با چشمانی خسته بطری را گرفت و آرام دست بر موهای پسر کشید. زن دیگری کمی جلوتر، سرش را به شیشه تکیه داده بود و در دل تاریکی بیرون محو شده بود. صدای نفسهای سنگین مسافران دیگر، درهمتنیده با تکانهای مینیبوس، ریتم آرامی ساخته بود که به سکوت شب جان میداد. برای لحظهای حس کردم همهچیز عادی است؛ سفری مثل همیشه، بیهیچ نشانی از حادثه...
یکباره همهچیز تیره و تار شد. راه و بیراهه یکی شدند. فرمان از دستم رها شد و سرخود به اینسو و آنسو میچرخید. صدای جیغ و شیون مسافران در فضا پیچید. به گردنه نرسیدیم؛ تغییر مسیر دادیم و به دره سقوط کردیم.
سکوتی سنگین همهجا را گرفت. از آن همه ضجه و فریاد، جز چند نالهی خفیف باقی نمانده بود. آرزوهایی رنگ باختند، امیدهایی خشکیدند و صداهایی برای همیشه خاموش شدند. همانجا فهمیدم که از هفت مسافر دیگر هیچ آوایی برنخواهد خاست.
ای جاده، چرا اینقدر بیرحم شدی؟ مگر قرار نبود لذت مقصد را به ما برسانی؟ مگر قرار نبود وقتی قدم در راهت گذاشتیم، تا انتها همراه باشی؟
به خودم که آمدم، دیدم تو سالهاست همینی؛
آسفالتی فرسوده که در باران میلغزد، پیچهایی بیگاردریل که آغوششان مرگ است، تاریکی مطلقی که چشمها را میبلعد و تابلوهایی که هرگز خبر از خطر نمیدهند.
هر کدام از اینها شاید جان عزیزی را گرفته باشد، بیآنکه کسی صدای فریادشان را شنیده باشد.
و حالا، ناچارم فریاد بزنم:
جادهی جانی؛ اینبار قربانیان از لالی
بامداد ۲۰ شهریورماه ۱۴۰۴ تاریکتر، سیاهتر و بیصداتر از همیشه بود، شبی که هفت صدایی که هنوز فرصت زندگی داشتند، در گردنه چری برای همیشه خاموش شدند.