امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ عبدالسلام درویش :
بهمناسبت هجدهم دسامبر، روز جهانی زبان عربی، این یادداشت به تأملی در گفتار یکی از شاعران برجستهٔ ادبیات عرب اختصاص دارد. احمد شوقی، شاعر بزرگ جهان عرب، در قطعهای کوتاه اما پرمعنا، دست بر یکی از ظریفترین ظرفیتهای زبان عربی میگذارد: تذکیر و تأنیث. او نشان میدهد که چگونه یک قاعدهٔ دستوری، اگر درست دیده و شنیده شود، میتواند از سطح نحو فراتر رود و به ابزاری برای اندیشیدن و تفسیر جهان بدل شود.
امیرالشعراء، احمد شوقی، در بیان گرایش نمادین زبان عربی به تاءِ تأنیث میگوید:
الحرفُ بمحدوديته ذَكَرٌ واللغةُ بشمولها أُنْثَى.
والسجنُ بضيق مساحته ذَكَرٌ والحريةُ بفضائها أُنْثَى.
والبردُ بلسعته ذَكَرٌ والحرارةُ بدفئها أُنْثَى.
والجهلُ بكل خيباته ذَكَرٌ والمعرفةُ بعمقها أُنْثَى.
والفقرُ بكل معاناته ذَكَرٌ والرفاهيةُ بدلالها أُنْثَى.
والجحيمُ بناره ذَكَرٌ والجنةُ بنعيمها أُنْثَى.
والظلمُ بوحشيته ذَكَرٌ والعدالةُ بميزاتها أُنْثَى.
والتخلفُ برجعيته ذَكَرٌ والحضارةُ برقيها أُنْثَى.
والمرضُ بذله ذَكَرٌ والصحةُ بعافيتها أُنْثَى.
والموتُ بحقيقته ذَكَرٌ والحياةُ بألوانها أُنْثَى.
ترجمهٔ دقیق این عبارات به فارسی چنین است:
حرف، به سبب محدودیتش، مذکر است و زبان، به سبب شمول و فراگیریاش، مؤنث است.
زندان، به تنگی فضای خود، مذکر است و آزادی، به گسترهٔ افقش، مؤنث است.
سرما، به سوزندگیاش، مذکر است و گرما، به گرمیبخشیاش، مؤنث است.
جهل، با همهٔ ناکامیهایش، مذکر است و معرفت، به ژرفایش، مؤنث است.
فقر، با تمام رنجهایش، مذکر است و رفاه، با آسایش و نازش، مؤنث است.
دوزخ، با آتش خود، مذکر است و بهشت، با نعمتهایش، مؤنث است.
ستم، با درندگیاش، مذکر است و عدالت، با ترازویش، مؤنث است.
عقبماندگی، با واپسگراییاش، مذکر است و تمدن، با تعالی و پیشرفتاش، مؤنث است.
بیماری، با خواریاش، مذکر است و تندرستی، با عافیتش، مؤنث است.
مرگ، با حقیقت سردش، مذکر است و زندگی، با رنگارنگیاش، مؤنث است.
برای خوانندهٔ فارسیزبان، نخستین مواجهه با این متن ممکن است ابهامبرانگیز باشد. در زبان فارسی، اسمها فاقد جنس دستوریاند؛ نه «زندان» مذکر است و نه «آزادی» مؤنث. اما در زبان عربی، هر اسم حتی انتزاعیترین مفاهیم بهصورت قراردادی مذکر یا مؤنث است: «السجن» مذکر است و «الحرية» مؤنث؛ «الجهل» مذکر است و «المعرفة» مؤنث. این تفاوت، در اصل، تفاوتی زبانی است.
اما زبان هرگز در همین سطح خنثی باقی نمیماند. احمد شوقی دقیقاً از همین نقطه آغاز میکند. او جنس دستوری را از وضعیت صرفاً نحوی خارج میسازد و به آن بار معنایی میبخشد. در متن او، مذکر و مؤنث به دو قطب ارزشی بدل میشوند: یکی تنگ، خشن و فرساینده؛ و دیگری گشوده، زایا و حیاتبخش.
مفاهیمی که شوقی در سوی مذکر قرار میدهد، همگی با تجربهٔ انسداد پیوند دارند: زندان، جهل، فقر، ظلم، بیماری و مرگ. اینها مفاهیمیاند که افق را میبندند و امکان را کاهش میدهند. در برابر، مفاهیم مؤنث آزادی، معرفت، رفاه، عدالت، سلامت و زندگی همگی افقگشا هستند و با معناهایی چون تعادل، عمق و استمرار پیوند میخورند.
از منظر نظری، این ساختار را میتوان نمونهای از استعارهٔ مفهومی دانست؛ جایی که زبان، از طریق تقابلهای نحوی، جهان را معنا میکند. شوقی نشان میدهد که دستور زبان، اگر بهدرستی شنیده شود، خود حامل نوعی فلسفهٔ نهفته است.
*زبان و جنسیت در قرائت معاصر*
در قرائت معاصر، زبان دیگر صرفاً ابزار انتقال معنا تلقی نمیشود، بلکه بهعنوان سازندهٔ معنا فهم میگردد. نظریههای جدید زبانشناسی نشان دادهاند که ساختارهای زبانی بر شیوهٔ ادراک و تفسیر جهان اثر میگذارند.
در این چارچوب، تذکیر و تأنیث صرفاً قواعد نحوی نیستند، بلکه حامل بارهای فرهنگی و نمادیناند. زبان عربی، بهسبب حضور پررنگ جنس دستوری، ظرفیت بالایی برای نمادپردازی دارد. احمد شوقی از این ظرفیت نه بهصورت ایدئولوژیک، بلکه بهشیوهای شاعرانه بهره میگیرد.
در خوانشهای جنسیتی امروز، چنین متنی میتواند محل سوءتفاهم باشد. برخی ممکن است آن را ستایش مؤنث یا نفی مذکر تلقی کنند، اما این برداشت، متن را از بستر زبانیاش جدا میکند. شوقی دربارهٔ زن و مردِ اجتماعی سخن نمیگوید؛ او از معنا حرف میزند. مؤنث در این متن، نماد شمول، پرورش و امکان است و مذکر، نماد محدودیت، سختی و ایستایی.
این نمادپردازی ریشه در تجربهٔ انسانی دارد، نه در داوریهای زیستی. زبان، در اینجا، آیینهٔ تجربهٔ زیستهٔ بشر است. قرائت معاصر اگر این تمایز را نبیند، متن را ایدئولوژیک میخواند؛ اما اگر زبان را جدی بگیرد، آن را متنی اندیشمندانه میفهمد.
شوقی نشان میدهد که چگونه میتوان از دل زبان معنا استخراج کرد، بیآنکه به شعار فروغلتید یا به داوریهای اجتماعی شتابزده تن داد. گفتار احمد شوقی، در نهایت، نه بیانیهای جنسیتی است و نه صرفاً بازی لفظی؛ بلکه تأملی است در توان زبان برای اندیشیدن. تذکیر و تأنیث، در دست او، از قاعده به استعاره بدل میشوند و از نحو به جهانبینی راه مییابند. شوقی به ما یادآوری میکند که زبان، پیش از آنکه ما با آن بیندیشیم، خود اندیشیده است؛ و شاعر کسی است که این اندیشهٔ پنهان را به سخن درمیآورد.