امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
محمد كيانوش راد
شب به دقت آن را خواند، جزوه از سوي دانشجويان خارج كشور وهوادارِ نهضت آزادي بود. در
جزوه آمده بود كه بايد فرض كند چاقويي زير گلويش هست، با گفتن آري چاقو در گلويش خواهد
نشست و به ميزاني كه درگفتن نه نمي دانم به بازجوها ثابت قدم باشد و تحمل و شكيبايي
كند گلويش از تيغ دور و خود و دوستانش را نجات خواهدداد.
نزديك سه راه خرمشهر درست سمت چپ " كاباره ميترا
" بود. آن رابه صديقه نشان داد و گفت
كارِ بعدي بچه ها همين كاباره است. صديقه تعجب كرد كه چطوري اين را به او گفت ؟ صديقه
گفت برادركروشاوي ،ساواكي هاگفتند كه ما پوست اسماعيل را مي كنيم. اسماعيل با آرامش
گفت : نه ما پوستمون كلفته ، ما پوست اونا را مي كنيم. صبر كن.
اتوبوس
دور ميدان رفت و برگشت .آخرخط بود،دوباره بليط دادند .اسماعيل دربرگشت جلوي ايستگاه
اداره راهنمايي و رانندگي پياده شد و صديقه
مسير را ادامه داد. سمت چپ خيابان "سازمان
زنان " بود با ساختمانهايي دايره واروسفيدرنگ، با معماري مدرن كه تازگي داشت ودر
اهواز بي نظير بود. سمت راست خيابان نرسيده به مسجد آذربايجاني ها ، صفدر را مغازه
كتابفروشي اش ديد.
صفدر فرهت از بچه هاي خراسان بود كه كتاب فروشي ارشاد
را با كمك بچه ها ي دانشكده كشاورزي راه انداخته بود ، هدف اصلي توزيع كتب ممنوعه و
انقلابي و پوششي براي توزيع اعلاميه ها بود. براي صفدر بعدها حوادثي پيش آمد ، احمد
خيامي ازدانشجويان دانشكده كشاورزي از وضعيت
او مطلع است.
علي و عباس هردو پيشنهاد ازدواج به صديقه داده بودند .صديقه
اين مساله راهم با خود مروركرد .به هر دو احترام مي گذاشت اما از هردو هم ترسي پنهان
داشت. يكي مذهبي و ديگري كمونيست بود. جز ايدئولوژي و شعارهايشان ،خصلت هاي هردو نزديك
به هم بود. اينها تيپ ايده آل و مورد علاقه اش نبود،اما اصرار آنها كلافه اش كرده بود.
داستان
مرجان و باقر را كه بصورتي تراژيك از هم جدا شده بودند رامي دانست .مرجان بااشك وغصه براي صديقه تعريف كرده بود.
باقر و مرجان دوتيپ متفاوت بودند ،باقربه شدت مذهبي ،وگاه تند
مزاج بود،تند تندحرف مي زد،با كلي دليل واستدلال ، آدم با سوادي بود،آدم از حرّافي
هايش خسته نمي شد،الفاظ ركيك راگاه در ميان
ِصحبت هايش بكارمي گرفت .البته تنها درميان حلقه خاصش اينگونه بود.
در
بيرون، جدي وبا صلابت مي نمود. غذاخوردنش هم
ديدني بود ، صداي غذا خوردنش را ازچند متري هم مي شد شنيد .مي گفت آدم هايي كه زياد
كار مي كنند زياد هم بايد بخورند.
باقراهل
خطر،بي باك و ماجراجو بود و اين خصلت او راميان بچه ها نمايان مي كرد.
اما
چرا باقر و مرجان دلباخته هم شده بودند معلوم نيست ؟ مرجان درست برعكس باقربود، اصلا
مذهبي نبود. آرام بود، اهل سياست نبود،ازنظرعلمي بسيارتاپ بود،معتقد به باسوادكردنِ
مردم بود. به باقر گفت اگرجامعه آماده نباشد و رژيمي با ترس وترور فروريزد ، با دست
يافتن به آزادي ،دوباره به راه اول خود برمي گردد ،مبارزه مسلحانه قدمي نادرست در راهي
درست است . مرجان گفت رفع محروميت مردم به دانش ،برنامه و زمان نيازمند است و نه سرعت
و احساسات صرفِ مردم.
باقركه اين حرف ها را از مرجان شنيده بود،چرا دراظهارعلاقه به اواصرارداشت ؟ وچرا مرجان ، عقل را رها وبا احساسش
دلباخته باقر شد ؟
مرجان بروجردي بود، خودرا زيبا مي انگاشت ، دوستانش هم مثل صديقه اين را
به
او گفته مي گفتند. مرجان جزء زرنگترين دانشجويان كلاس هم بود، باقر هم جزء نفرات اول
كلاس بود. باقرمرجان را مي خواست و درست است كه مرجان هم شيفته و دلباخته باقرشده بود
، اما اين باقر بود كه سايه وار دنبال مرجان بود . گاه پنهاني يكديكر رامي ديدند ،
اما مرجان هميشه با خودمي گفت، حس مي كنم باقر روزي مرا به خاطر عقيده اش ترك مي كند
. همين اتفاق هم افتاد.
باقربيش
از هرچيزو هركس به خودش اهميت مي داد.اين استراتژيِ زندگي او بود. "براي خودت
زندگي كن و نه هيچكس ديگر ". نتيجه اين
استراتژي خودخواهي و خودشيفتگي و جاه طلبي و فرصت طلبيِ محض بود. باقر علي رغم آنچه
مي نمود با اين استراتژي زندگي مي كرد. اماچراباقرعكسِ اين ايده را به مرجان گفته بود
و ازآنهمه فداكاري ها سخن گفته بود ؟
دكترعلي شريعتي درسال ١٣٤٨ در دانشكده نفت آبادان سخنراني كرده
بود .موضوع سخنراني دكتر "چهارزندان انسان" بود. در همين سخنراني شريعتي
گفته بود "من دراين دوسه مرتبه اي كه به آبادان آمده ام بيشتر روي مساله انسان
بحث داشته ام واين امر تصادفي نيست چون بزرگترين مشكل زندگي امروزِانسان همين است ،انسان
كيست؟". شريعتي درمورد عشق هم گفته بود "عشق يعني همه چيز را براي يك هدف
(كسي يا چيزي ) دادن، و به پاداشش،هيچ چيزي را نخواستن است ".
همه حرف هاي شريعتي راباقرجمله به جمله براي مرجان گفته بود ،اما حالا بعدازچند ماه زندگي مشترك، مرجان مي ديد باقرعوض شده است .
نمي داند چرا
؟ آيا اين پيوند تند،آتشين وعجولانه ،براساس ميلي غريزي بوده است ؟ آيا تفاوت سبك مبارزه
و زندگي تا اين حد باعث كناره گيري باقر شده است ؟آيا باقر درفضاي جديد و براي حفظ
موقعيتِ خود مي خواهد مرا رها كند؟ چرامرجان قبلا متوجه استراتژي زندگي باقرنشده بود ؟ آيا باقر كس ديگري را براي همراهي با خود برگزيده
است ؟ آيا چون مرجان اعتقادي به مبارزه مسلحانه ندارد بايد باقراو رارها كند ؟
مرجان
نمي توانست درك كند چرا بايد تعهد عاطفي اش
به باقر وتعهدش به انتخاب روشي ديگر براي تاثير گذاشتن برمردم اينگونه بايد ازديدباقرمتناقض
باشد ؟.
صديقه در تمام مسيرازپيچ استوديوم تا دانشگاه درگير داستان
مرجان و باقر است . با خود مي گويد ،مرجان و باقر هر دو مقصراند ،و درحق هم جنايتي
نابخشودني مرتكب شده اند.اما باقر را بيشتر مقصر مي داند ،با خود مي گويد، راستي مردان
چراروح و جان زنان را اينگونه كوچك مي شمارند ؟
صديقه
غرق در افكارش بود كه به فلكه ساسان رسيد. فلكه ساسان در ورودي ِساختمان دانشكده علوم
بود. از قسمت پله هاي شمالي كه بالا برويد سمت راست كتابخانه و سمت چپ دفتر رئيس دانشكده
بود ، حالا هم ظاهرا همان طور است . دكتر ساسانِ رئيسي ،رئيس دانشكده علوم بود و بچه
ها اين باغچه دايره را كه دور پله ها قراردارد فلكه ساسان مي گويند.
مهوش
و فرزانه ازپله ها بالا مي رفتند.صديقه كمي تندتر خود را به آنهارساند وپس از سلام
و عليكي همراه آنها به كتابخانه رفت.
فرزانه
و مهوش منتظرديدن فريد بودند. فريد مذهبي بود.همين جا توضيح دهم كه در آن زمان براي
بچه هاي مسلمان و بچه هاي كمونيست ، از تقسيم بندي چپ و مذهبي استفاده مي شد.مباحث
شريعتي و طرحِ جهان بيني مذهبي و جهان بيني ماترياليسم در اين بكارگيري و درشيوع اين
اصطلاح تاثير داشت.
مهوش به فرزانه گفته بود كه مذهبي ها هم مثل بقيه بچه هاهستند.فرقشان اين است كه يواشكي و زيرچشمي به دخترها نگاه مي كنند. حالا مي خواستند فريد راآزمايش كنند. حدود يكساعت با فريد گپ و گفت داشتند ،در تمام اين مدت نگاه فريد به پائين و به كتابي كه روي ميز بود دوخته شده بود. صديقه هم در بحث گاهي نظري مي داد.
براي رفتن به سلف غذاخوري فريد از آنها خداحافظي كرد.از روي صندلي
هاي چوبي كتابخانه بلند شد و بيرون رفت ، فرزانه به مهوش گفت ديدي در مورد فريد اشتباه
مي كردي ! صديقه گفت در مورد چه چيزي؟ مهوش گفت چيزي نيست ، مساله اي بود مي خواستيم
مطمئن بشويم . چيزمهمي نبود . مهوش اكنون درامريكا و در يكي از دانشگاههاي معتبر تدريس
مي كند. فرزانه چندماه بعد با فريد ازدواج كرد.
اسماعيل
عصر همان روز به سراغ محمد فلاح رفت. و داستان صديقه را گفت. فلاح شجاع و بي باك بود.
توداروخونسرد بودو با آرامي كارش راانجام مي داد. فلاح نقشي محوري درفعاليت هاي انقلابي
اهوازداشت. بسياري از جريانات انقلابي دراهوازوخوزستان زيرسرفلاحِ كرماني بود.
بلافاصله
تصميم گرفتند برنامه انفجارساواك در امانيه رااجرايي كنند. بمب سه راهي دست ساز توسط
اسماعيل و محمد آماده و از پنجره ساواك به داخل ساواك پرتاپ شداما منفجرنشده بود. پس
از بازگشت ازانفجارنشدن بمب خوشحال بودند. آنها گفتند اگر درآن لحظه انقلابيون در ساواك
بودند و بمب منفجر مي شداين يك فاجعه بود.
دررويداهاي
انقلابي دهه پنجاه در اهواز ، اگر نگويم غير خوزستاني ها نقشان پررنگ تر بوده است ،بي
شك از خوزستاني ها كمتر نبوده است . حضور دانشجويان غيربومي از سراسر كشور و تنوع قومي
باعث پويايي فرهنگي - اجتماهي در خوزستان بود. اين امرمثبتي بود امااكنون با سياست
هاي بومي گزيني دانشجويان ،تنوع فرهنگي وقومي كمتر و تنازعات قومي افرون تر گرديده
است.نگاهي به تاثيرگذارترين افراد ِمبارز در دهه پنجاه در اهواز اين را گواهي مي دهد.
سال ٥١ سيرك مصري ها در اهواز و در زميني در ٢٤متري جايي كه
بعدها خوابگاه دانشجويان شد دائربود. نوجواني ١٤ ساله با انگيزه هاي ديني تصميم گرفت
سيرك را به آتش بكشد . حسين علم الهدي با همفكري محسن اشعري و همراهيِ سيد جوادزرگران،
بخشي از سيرك را آتش مي زنند. برخورد با مظاهر فساد و بي بندباري بخشي از سياست هاي
مخالفت با رژيم شاه شده بود.
محمدفلاح
هم چند سال بعد، با همين انگيزه با موتوركاواساكي اش به آبادان رفت . مهدي آلبوغبيش
از خرمشهر ، محمد مسلمي زاده ،علي غريبي كه ماشين ژيان اش را آورده بود و كروشاوي با
يك موتور ياماها ١١٠، در ساعت ٢/٥ نيمه شب با اطمينان از تعطيل بودن سيرك ايتاليايي
كه در كنار سينما تاج ( نفت فعلي ) دائرشده بود آن رابه آتش كشيدند.پس از عمليات ،
به كوت شيخ منزل مهدي آلبوغبيش برگشتند.
آبادان رادرگذشته با نفت و پالايشگاه و با مردمان خونگرم و شوخ طبعش مي شناختند. شهري مدرن با سيستم اجتماعي طبقه بندي شده براي كاركنانش.
شركت نفت مهمترين عامل حيات اقتصادي آبادان بود. منطقه كارمندان عالي رتبه ، منطقه كارمندان و منطقه كارگران ، اين سه طبقه درسه نوع منزل زندگي و فروشگاههاي آنان استخر ها و زمين بازي و ديگرخدمات تفكيك شده بود. مردم نيز در حاشيه و يا در مناطقي مثل محله آخرآسفالت ،سَدِّه، ايستگاه دوازده ، و... اسكان داشتند.
آبادان براي اكثر مردم خوزستان محلي براي تردد و ديد و بازديد با اقوام خويش هم بود. عموي پدرم مصطفي ،و عمه پدرم ساكن آبادان بودند .
پسر عموي پدرم علي اكبركاويان (نام خانوادگي اش راتغيير داده بود )حقوق خوانده وكارمند شركت نفت بود . يكي دوباردر كودكي به آبادان رفته بودم .
تنها خاطره شيرين ِآن سفرها به آبادان خريدن قايقي كوچكي بود كه با كمي نفت روشن مي شد و لحظاتي در حوض كوچكِ منزل پدر بزرگ وزيردرخت خرمايي كه خرماي "حلّاوي " ثمره آن بود شادي كنيم .
خاطره ديگر آبادان برايم كلوچه هاي خوش مزه و خوش عطرِ بيضي شكلي بود كه سال ها پس از جنگ درسفر به آبادان در شيريني فروشي هاي آبادان به همان شكل يافتم . اين خاطره مرا به ياد لحظه خاص ِ پروستي انداخت كه بامشاهده كيك هاي كوچك فرانسوي مَدلِين ،پرتاپِ مارسل پروست به كودكي اش برد . دمِ پروستي مرا هم به بازاركويتي هاي آبادان و كلوچه هايش برد. سمبوسه ، قليه ماهي ، دال عدس تند ، هر آباداني راهمچون دمِ پروستي ، به كوچه هاي قديم آبادان خواهد برد.
براي شنيدن اشعار مهري خواهرم كه گاهي در راديو نفت ،برنامه رنگانگ توسط مجري آن كريمي خوانده مي شد ، به راديو نفت گوش مي دادم
صدايي
زيبا، باشكوه واثرگذارو با لحني متفاوت مي گفت :
"به نماز بايستيد اي مسلمانان
،
كه
نماز نيازِ روح است
و نماز
معراجي است به سوي آسمان ها " .
اين
صدا صداي كياوش بود. سيد محمد عربي يا سيد محمد عرب تبار كه بعدها نامش را به كياوش
و پس از انقلاب به علوي تبار تغيبر داد.
عصرهاي جمعه در راديو نفت آبادان ،برنامه اي اجرا مي شد با نام "ايده ها و انديشه ها " كه درآن كياوش يا علوي تبار امروز سخن مي گفت. كياوش در اين ايام نقش علي شريعتي را در خوزستان پيدا كرده بود. او دبير ادبيات بود،ديني هم درس مي داد .
عبدالرحمن كاكازاده ،كه در سال٥٣در دانشسراي راهنمايي
آبادان تحصيل مي كرد مي گفت : كياوش از شريعتي با نام " آن معلم بزرگ" نام
مي برد و سخنان شريعتي را بدون ذكر نام اما با اين عبارت بيان مي كرد. كاكاوند از دبيران
فعال و انقلابي است كه نوارهاي كاست سخنراني هاي كياوش را پياده مي نمود و اكنون نيز
با او مانوس است.
كياوش
با گفتنِ شعرِترانه معروف داريوش كه درآن زمان رنگي سياسي داشت مي گفت : "بچه
ها بوي گندم مال من ، هرچه مي كارم مال تو ، يك وجب خاك مالِ من ، هرچي مي كارم مالِ
تو " و با كنايه واشاره مي گفت آيا مي توانيد با اين ترانه بندري برقصيد؟.و بدين
شكل دانش آموزان رابه سياست فرا مي خواند.
ظاهرزيباي كياوش ،ريش پروفسوري ، لباس هاي تميز و سِت شده همراه
با زيبايي لحن وكلامش ،روحي تازه به شنونده اش مي داد. امروز هم علوي تبارچنين است.
كاكاوند
هم كلاسي شهيد نورالدين شاه صفدري و شاگرد كياوش بود ومي گويد :،در جواني با همه علاقه
اي كه به فوتبال داشتم اگر فوتبال باسخنراني آقاي كياوش تلاقي داشت ، فوتبال را رها
مي كردم و پاي راديو مي نشستم.
حسينيه اصفهاني ها هم در آبادان محل اصلي جريانات انقلابي بود. اولين تظاهرات درآبادان با حضور هادي غفاري واز اين حسينيه آغاز شد. قبل از انقلاب نمايشگاه كتابي در حسينيه راه اندازي شده بود و كتب مختلف اسلامي وانقلابي به فروش مي رسيد. با مهدي روحاني به آبادان رفتيم و تعدادي كتاب براي خود و كتابخانه مسجد فاطميه كيانپارس خريداري كرديم.
ازجمله آنچه براي خود خريدم كتاب چهار جلدي اصول كافي و كتاب ِصلح امام حسن، با عنوان فرعي "پرشكوه ترين نرمش ِقهرمانانه تاريخ " از شيخ راضي آل ياسين وبا ترجمه سيد علي خامنه اي بود. حسينيه در كنار بازار كويتي ها پايگاه سخنرانان انقلابي شده بود.
كياوش ، رشيديان و ايرج صفاتي دزفولي مطرح ترين فعالانِ سياسي
آبادان در اين ايام هستند كه در اطراف جمي فعاليت داشتند.
ايرج
صفاتي دبير رياضي دردبيرستان آريا بود. اوبرادر غلامحسين صفاتي بود، ايرج اواسط٥٥ دستگير،شكنجه
و به زندان قصر برده شد .درسال ٥٦ متوجه شهادت غلامحسين برادرش شده بود امااز مقاومت
او چيزي كم نشد.
زهره
صفاتي دزفولي نيزاز درخشان ترين زنان خوزستاني وآباداني است.
او خواهرايرج ،متولد آبادان و مجتهدي بنام و شناخته شده در كشوراست و از بزرگان حوزه علميه قم همچون صافي گلپايگاني و فاضل لنكراني اجازه روايت و اجتهاد يافت. او تنها زني است كه در خوزستان و شايد در زمان خويش درايران رسما اجازه اجتهاد را يافته بود .زهره صفاتي ،بياني رسا ،لحني آرام و دلنشين و منطقي روشنگرانه دردفاع از دين داشت.
همسر وي محمد حسن احمدي فقيه يزدي بود كه در مجلس خبرگان دوم ،از خوزستان كانديدا شده بود و مورد حمايت جبهه دوم خرداد خوزستان قرارگرفت اما راي كافي براي ورود به مجلس را احراز نكرد.
محمد
رشيديان نيز دبيرِجامعه شناسي و ديني بود و با سخنان تند وآتشين خود و در كنارجمي ،در
تربيت وهدايت جوانان نقش مهمي داشت . مردم آبادان رشيديان را كه بهبهاني بود قبول وباور
داشتند و چهار دوره او را نماينده خود در مجلس شوراي اسلامي نمودند. رشيديان تا پايان
عمر،بدون خستگي وپرتلاش بود.
دايره
فعاليت هاي رشيديان و كياوش به آبادان محدود نمي شد. به دليل همين فعاليت ها ، هردو
در كنارمحمد كرمي و موسوي جزايري به مجلس خبرگان قانون اساسي راه يافتند. كياوش نفر
اول انتخابات شد. پس از او كرمي ، موسوي جزايري و رشيديان قرارگرفتند.
جمي
حلقه وصل انقلابيون آبادان بود. جمي با صفا و صميمي ، مردمي و مقاوم بود ،خانه او محل
تجمع انقلابيون بود.در كناراو روحانيوني چون صدر هاشمي ، دهدشتي و عيسي طرفي هم قرارداشتند.
در
آبادان حلقه هاي متعددي از جوانان شكل گرفته بود كه حلقه " حسن - هاشم "
از مهمترين آنهاست. حسن ظريفيان و هاشم آغاجري نقش مهمي در اداره جلسات مخفيِ عقيدتي
براي تربيت ديني و سياسي جوانان داشتند. آنان رساله امام خميني رانزد جمي مي آموختند.
جلسات تفسير نهج البلاغه را علي اكبرنصيري اداره مي نمود.نصيري پس از انقلاب به مدت
٩ ماه سرپرست فرمانداري اهواز شد .
حسن
ظريفيان درمحله ِآخرآسفالت و هاشم درمحلهِ سَدّه منزل داشتند. در اين هسته ، افرادي
چون محمد صدرهاشمي ، مسعود خداپرست ، ايرج مسجدي ( سفير فعلي ايران در عراق) ، محمود
ظريفيان و افراد جوان تري چون حسن دادخواه
بعضا شركت داشتند.
هاشم
در سال 55 در دانشگاه ملي ( بهشتي فعلي ) رشته تاريخ پذيرفته شد اما ارتباطش با بچه
هاي آبادان ادامه يافت.
در
بازار كويتي ها نيز بازاريان ِ معروفي چون حاج ذغالي و جلالي ها فعال بودند. سخنرانان
زيادي كه بعدها در شمار چهره هاي مهم علمي ، ديني و سياسي كشورقرارگرفتند ، كرارا به
حسينيه اصفهاني ها و بازار كويتي ها،محل اجراي سخنراني ها حضور مي يافتند.
سعيد نعماني ، حسن فاضلي ،كاظم صالحي ( هرسه از بچه هاي محله
شاه آباد ) علي زارعي، مرتضي ممويي، ثقفي ، نسيم خاكسار ، احمد جمي ،محمود محمدجعفري
و...... و محمد نصراللهي نيز از فعالان اين زمان بودند. .محمد نصراللهي دستگيرو يكسال
زندان مي شود.پس از انقلاب او نماينده دوره اول آبادان بود كه در حادثه اي جان باخت .
نسيم خاكسار با بازشدن زندان كارون توسط مردم ،آزاد شد. در دانشگاه اهواز به عنوان نماينده چپ ها سخن گفت . او گفت "قناري ها درقفس هم آواز مي خوانند " و جمعيت يكپارچه گفتند "درود بر قناري درود بر قناري". سپس به آبادان آمد.
عطاران
نيزازجمله كساني است كه به انقلابيون آبادان كمك مي كرد .علي فضيلتي ، عطاران را در
آبادان با كروشاوي آشنا مي كند. عطاران اصفهانيِ شيك پوش ، حامي بچه هاانقلابي مي شود.
علي
فلاحيان هم در لين ١٥ احمد آباد شاگردِنانوايي محمدعلي نامي است .پيش از انقلاب به
حوزه مي رفته و طلبه مي شود .پس از پيروزي انقلاب مسول كميته ٤٨ مي شود. كميته ٤٨ جايي
در منطقه زيباي "بريم" است .ويلاي پلاك ٤٨ محل اقامت مقامات عالي رتبه كشوري
در زمان شاه بود. گفته اند"بريم " نام همان محله "ابوابراهيم
" است و انگليسي ها بدليل سختي تلفظ ابوابراهيم "بريم " مي گفتند.
تلخ ترين حادثه ِ انقلاب سوختن سينما ركس آبادان بود. آبادان در سال ٥٧ بيش از ١٥ سينما داشت .آبادان دومين شهر از نظر تعداد سينما در كشوربود. سينماهايي چون تاج ، گلستان ، سهيلا ، شيرين ،خورشيد ،ايران ، كيهان ،شهناز،متروپل ،ساحل ،ايران ...... درآبادان فعال بودند. در حادثه سينما ركس بيش از ٣٧٠نفر در آتش سوختند.اين غم بارترين حادثه انقلاب بود.
گوزن ها ، فيلمي ساخته مسعود كيميايي و با بازيگري بهروز وثوقي است .انقلابيون
و اكثرمردم عامل اين آتش سوزي را شاه و ساواك معرفي نمودند، به همين علت خشم مردم رابيش
از هميشه بر عليه شاه شعله ور ساخت.
اما آيا شاه و ساواك سينما ركس رابه آتش كشاندند؟.
علي
رغم قوت گرفتن اين شايعه ، و اعدام شش نفر در دادگاه انقلاب (به رياست موسوي تبريزي
) ، از جمله حسين تكبعلي زاده و صاحب و مدير
داخلي و برخي از ماموران شهرباني و ساواك ،دليل قاطع و قانع كننده اي براي اثبات ِ
برنامه ريزي ساواك براي به آتش كشيدن سينما ركس وجود ندارد.
سال هاي منتهي به انقلاب ، سوزاندن و تخريب مشروب فروشي ها، كاباره ها ،سيرك ها، سينماها ، بانك ها بارهدف مبارزه با مظاهر رژيم شاه انجام مي شد ، اما انجام هر اقدامي از سوي هسته هاي انقلابي با برنامه ريزي و دقت و با ملاحظه همه جوانب كار و نهايت احتياط انجام مي شده است. واقعيت آن است كه از اواسط سال ٥٧ نهضت شكلي كاملا خودجوش و بعضا غيرقابل كنترل بخود گرفت.
در چنين فضايي بروز اقداماتِ ماجراجويانه و خارج از برنامه هسته هاي انقلابيون قابل تصور است. گفته شده است كه در نحوه اطفاء حريق توسط مسولين وقت ، كم كاري و بي مبالاتي ويا بي توجهي صورت گرفته است.
اين مي تواند قابل قبول باشد اما انداختن اين
حادثه به گردن شاه و دستگاه او ،بنظر غيرواقعي است ، به همين شكل عكس اين ماجرا يعني
مقصرجلوه دادن انقلابيون بنان آبادان نيزقابل قبول واثبات نيست . مگر آنكه در آينده
وبا انتشارِاسناد و دلايل متقن ، از جمله خاطرات افراد ، بتوان نظرقاطعي در مورد اين
حادثه غم بار ارائه كرد.
آبادان
به رغم اين حادثه تاسف بار، شهربي نظيري است . مترجمان ونويسندگان و بازيگران و كارگردانان
بزرگي را در دامن خويش پروراند.
خاطرات
آبادان براي مردمش هميشگي است. هلهله جمشيد آباد ، هلهله خسروآباد ، سينما تاج و سَدّه
و احمد آباد ، بريم و باورده ، كافه لادن ، كافه آهنگ، رستوران پاكستاني ، سمبوسه ها
، آدم هاي متنوع و رنگارنگ كه از كشتي ها به جزيره پامي گذاشتند و با زبان هاي
و مليت هاي مختلف فراموش شدني نيست.بقول آغاسي در ترانه دخترآباداني ،
"پسراي آباداني - مهربون و مرد
جنگي " اند.
مردان
و زنان آبادان در دفاع و جنگ حماسه ها آفريدند و آبادان را آبادان نگه داشتند.