شوشان - غلامرضاجعفری:
برایش دست زدند،برای او دست زدند، برای او در میان یک جلسه دست زدند، همگی نگاه کردند،همگی بودند،همگی نشسته بودند و نگاهشان به روبرو خیره بود.
زدند، برای او دست زدند، هلهله کردند، برای او که نامش تشنگی مفرط بود! عطش را دست زدند و مردمان در میانه ایستاده، مردمانی که خاموش نبودند وآمده بودند تا بپرسند، تا بگویند با کودکان ما چه میکنید؟ آمارهایتان را در خانه پنهان کنید همانگونه که ثروت های ما را! از کودکان خسته خبر دادند، از ماهیهای مرده، از گاومیشهای رو به زوال، از نیزارهای گر گرفته، از خاکی بلا زده، خاک سوخته.
گفتند در آمارهای پر از عدد و رقم نشانی از کودکان محصور در زباله هست؟ کودکانی که شب های شان با گرسنگی و خستگی آمیخته و از بازی، تنها خاطرهای دور به یاد دارند و حالا باید شاهد مرگ آبها و هور العظیمشان باشند!
زدند، برای او دست زدند، با دستهایی که همه آورده شان نکبت و توسعه جهالت است، چندین سازمان، چندین هزار آدم،نتیجه اما پژواک مکرر مرگ و عطش بود. صدای الله اکبر مردم در راهروها و اتاقهای تهی پیچید، سلام کردند و نکردند؛سخن گفتند و نگفتند؛ صدا زدند و نزدند؛ فریاد کشیدند و... و مشتی جاهل از پستوهای ی پر از اشباح جاری شدند و هلهله کنان کف و سوت زدند! و مردم را،مردم خسته از زخم و عطش را نگاه کردند، همان مردمی که چندماه پیش در محاصره طوفان و سیل بودند، محصور در نوعی مدیریت بحران ساز،ناسازهای آکنده از اشتهایی دوزخی برای سدسازی، همان که زمستان آدم را مملو از مرگ و سیل میکند و تابستانش را لبالب از عطشی قاتل!
چندین جلسه، اطواری نشستن، آمدن وزیر و معاون وزیر و مشتی مدیر همراه با وکلایی که نیستند، نائبانیِ غایب،غائبهایی که فصل درو را تنها به یاد دارند، فصل صندوقهای بیکس و کار! جلسههای تکراری، جلسههای لهو و لعب، نشسته، ایستاده، گوشها و چشم ها وزبانها جملگی صم بکم عمی؛ هزاری مدح و ثنا،کرور کرور دروغ، میلیونها بار تکرار عددهایی که تنها بر صفحه کاغذ دروغ نیستند، کارخانه آمارسازی، آمارهایی که مصداقی روشن از ترور واقعیتند و کودکان و نوجوانان و جوانانی که در پس پشت این کرور مکرر دروغ، زندگیشان به جهنمی شبیه تر است تا به بهشتی که روزگاری هور نام داشت و امروز دوزخی است از دکلهای نفتی .
در برابر اما مردم با صدایی خسته داد زدند و فریاد؛ هوار! آهای! آی! های! به داد کودکانمان برسید که آمارتان از زندگی رودها،ذبح حقیقت است و حال و روز کرخه و کارون و جراحی و … بد است، رو به وخامت است، بیماری که دارد نزع روح میشود و در کنار جسدش، فامیل های دور و نزدیک مترقب میراث رسیده هستند، صنعت کویری، کویر حقیقت، جهنمی به نام بهشت آباد، زنده رودی که کشتند تا فولاد سبز شود و در آخر سقوط دمادم .
صدای سقط شدن دام و آدم صحنه را پر میکند، به هورالعظیم نگاه کنید.