شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۶۷
تاریخ انتشار: ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۴:۰۵

چرا همواره ازدل جریان روشنفکری در ایران نوعی رادیکالیسم بیرون زده است؟ چرا روشنفکر ایرانی در مسیر حرکت تاریخی خود و در ایجاد حلقه ارتباطی خود با مردم همواره فرصت گفت وگو با آنها را از دست داده است و در نتیجه درگیر نوعی مونولوگ خودمحورانه با خودش شده است ؟ به عبارت دیگر چرا روشنفکران هنوز خودشان پای بند به اساس وبنیان روشنگری که " نقد و گفت وگو" است نیستند؟ و اینکه آیا درطول همین سه دهه اخیر چقدر وتا چه اندازه شاهد دیالوگ میان مثلا روشنفکر مذهبی با روشنفکر غیر مذهبی بوده ایم؟واگر بسیار کم و یا هرگز، چرا؟

اگر بپذیریم که اقبال عمومی از روشنفکران مذهبی به دلیل قرابت بیشترشان با فرهنگ وسنت ایرانی بیش از سایر جریانات روشنفکری بوده است، آیا برقراری دیالوگ وارتباط بین این دو به سهم خودش نمی تواند هم سبب ارتباط بیشتر با سنت وفرهنگ ایرانی شود وهم باعث شناختن برخی تنگناها در یافتن حلقه های گم شده ارتباطی میان فرهنگ وسنت ایرانی ومدرنیته غربی گردد؟

به همان اندازه که به آسانی می توان  به تعداد این سئوالات به میزان زیادی افزود ، اما به سختی می توان  پاسخ های قانع کننده وقاطعی را برای هریک از این سئوالات جست وجو کرد . در عین حال به اعتقاد من طرح خود این سئوالات وسئوالاتی از این دست که  در حقیقت از مکانیزم  "پرسش" به عنوان ابزاری که وسیله نفوذ روشنفکری در دل جامعه است علیه خود او بهره می گیرد ، می توان تا اندازه ای برای فهم بهتر مسایل مبتلا به جامعه ایرانی  استفاده کرد.

به ویژه آنکه ناگفته پیداست  از آنجایی که هر کدام از جریان های روشنفکری بخش های مختلفی از طبقات اجتماعی اعم از تحصیل کردگان، کارشناسان ،نخبگان فرهنگی وسیاسی را رهبری می کنند ، کنش ها و واکنش های آنان می تواند تاثیر مستقیم وغیر مستقیمی  در افکار ورفتار پیروان وعلاقه مندان آنها داشته باشد.

بدیهی است در نتیجه پدیدار شدن جزیره کوچک در جمع نخبگان ورهبران فکری جامعه در نهایت مجمع الجزایر پراکنده وبزرگی به نام جامعه  ایرانی  با همه تکثر وتنوع دلپذیرش پدیدار می شود؛ بدون آنکه هیچ پل ارتباطی میان این جزایر کوچک واز هم گسیخته وجود داشته باشد.

این قضیه در مورد رهبران سیاسی هم صادق و واضح است که البته در اینجا فعلا موضوع بحث نیستند ، اما سئوال اینجاست که اگر چنانچه میان  نخبگان فکری به حاشیه رانده شده ویا در حاشیه رفته کنونی ورهبران سیاسی در متن قدرت باقی مانده در مقطعی کوتاه وفرضی جابه جایی صورت پذیرد  ، آیا تفاوتی  آشکار وحقیقی در نتیجه این جابه جایی برای جامعه ایرانی  حاصل خواهد شد؟ پاسخ انصافا منفی است .اما چرا؟

قطعا به این پرسش وپرسش های پیشین می توان از منظرهای متفاوت تاریخی و فرهنگی نگریست؛  اما در اینجا تنها به چند نکته اشاره می شود:

1-اگر فکر وعمل روشنفکری را مانند سایر جریانات فکری وفرهنگی به چهار حوزه خصوصی، حوزه جامعه مدنی ، جامعه سیاسی و دولت تقسیم کنیم ، اولین مسئله ای که مطرح می شود این است که حوزه کار روشنفکر کجاست؟ پاسخ به این سئوال همان گونه که از سوی روشنفکران دین مدار متفاوت ومتکثر است ، در نزد روشنفکران سکولار هم متنوع ومتکثر است. اما نکته مهم در اینجاست  که تاکنون هم روشنفکر مذهبی وهم غیر آن  در عمل نگاهی حداکثری به حوزه نفوذ خود در حیطه های چهار گانه داشته است . به همین دلیل او به همان اندازه که  به قصد  چاره جویی ویافتن راه حل برای مسایل اجتماعی پیرامون خود  بر آمده و دست به کار تئوری سازی و نظریه پردازی شده است ، به همان اندازه نیز دست به کار سیاسی شده ودر عمل خواسته است از تئوری ها ونظریات خود غیرتمندانه جانبداری کند. به عبارت دیگر او از یک سو چشم به آگاهی بخشی جامعه مدنی  ویا حوزه عمومی دوخته است واز سوی دیگر به حوزه سیاست و قدرت دل سپرده است . غافل از اینکه همین شیفتگی به حوزه قدرت است که دست آخر از او نیز مانند هر ایدئولوگ دیگری یک ایدئولوژیست متعصب می سازد که به هیچ حاضر به پاسخ گویی به نقدهای مخالف نیست.به عبارت روشن تروبه دلیل نگاه حداکثری روشنفکر به حوزه کار روشنفکری او از مقام یک روشنفکر متخصص و مسئول که کارش شناخت مسایل اجتماعی پیرامون خودش است ، به یک روشنفکر متعهد که هدفش دفاع جانبدارانه از تئوری های  گاها بی ارتباط با جامعه خودی است  تنزل یافته است و بدین ترتیب به تدریج به مونولوگ وتک گویی  و روی گردانی از حوزه عمومی روی آورده  است.

2-در این نوع نگرش حداکثری که ناشی از عدم تعیین جایگاه مشخص برای فکر وحوزه عمل روشنفکری ودر نتیجه عدم تفکیک مرزهای دقیق تعهد وتخصص است ، وقوع یک اتفاق دیگر نیز قابل پیش بینی است وآن جایگزین شدن ارزشمندی تئوری ها ونظریات به جای روشمندی آنهاست.

به عبارت دیگر روشنفکر به جای اینکه به نظریات مورد توجه خودش به عنوان راه  حل های احتمالی  برای برون رفت از وضعیت موجود ورسیدن به وضعیت مطلوب  بنگرد ، به آنها به عنوان تنها گزینه های ارزشمند موجود وقطعی‌ای می نگرد  که تنها راه حل موجود برای رسیدن به یک جامعه آرمانی است.فرق نمی کند این جامعه آرمانی در پشت سر ودر تاریخ چند هزار ساله دیروز نهفته باشد و یا در پیش رو ودر فاصله چند صد هزار کیلومتری امروزو در جهان کنونی جای گرفته باشد. مسئله این جاست که مرز میان ارزشمندی وروشمندی چیزی به مثابه فاصله میان عقل واحساس است. این بدین معناست که در نوردیدن این فاصله ممکن نیست مگر به مدد تخیل! خواه  این تخیل آمریکایی باشد خواه اشراقی!

واقعیت این است که آنچه بیش از هرچیز بر فضای فکری موجود جامعه روشنفکری حاکم است بیشتر ارزشمند است تا روشمند. به همین دلیل قائل به این است که چه چیزی باید باشد ، اما اینکه چگونه؟ معلوم نیست!

3-واما از نظر نگارنده نکته غفلت شده از سوی اغلب روشنفکران ایرانی موضوعی است که به بحث هویت ایرانی باز می گردد.البته این بحثی مفصل است که در جای خودش بسیار مناقشه برانگیز است. اما در حد اشاره به نظر می رسد هر روشنفکر ایرانی مثل هر انسان دیگر درهر کجای جهان اول لازم است  به این پرسش ها که چه کسی است ، چه تاریخ فکری، سیاسی واجتماعی را پشت سر گذاشته است ودر دل چه فرهنگی پرورش یافته ؟ پاسخ روشن وبه دور از تعصبی ارائه دهد. چرا که پاسخ به همین سئوالات است که می تواند راه پیرایش وآرایش فرهنگی  امروز ما را نسبت به گذشته تاریخی مان حفظ کند وهویت امروزین ما را تعیین کند. اما این هویت تنها یک هویت تاریخی نیست، بلکه از دل این هویت تاریخی ، یک هویت روان شناختی هم سر بر می آورد که حاصل آن ارتباط هر انسان ایرانی با خودش است. این خود همان شخصیت ایرانی است با همه ویژگی هایش .

چرا که در نهایت آنچه از ارتباط  ما با هر کس در ذهن  می ماند همان ویژگی های شخصیتی اوست .در بازگشتی کوتاه به همان پرسش های نخست  باید گفت که رادیکالیسم و یکجانبه نگری بیش از هر چیز ناشی از همین ویژگی های شخصیتی است . و هر روشنفکرایرانی  مثل هر انسان این جهانی بیش وپیش از آنکه بخواهد وارد مقوله شناخت جامعه پیرامونی اش بشود ، لازم است تلاش کند اول مقوله و  مسئله ای به نام خودش را بشناسد و حل کند  . این مرحله ای است که به اعتقاد نگارنده اولین گامی است که درست از  انتهای همین سطوروقاعده هرم آغاز می شود ودر ادامه حرکت خود در نقطه های میانی به شناخت فرهنگ جامعه ودر راس  هرم به شناخت چگونگی شکل گیری ساخت حوزه های سیاست وقدرت در هر جامعه  می انجامد. بدون تردید در نتیجه همین خود آگاهی است که مرزهای دقیق میان عقل و احساس، ارزش وروش ، فلسفه وعلم مشخص می شود. مرزی که در نهایت می تواند فاصله  میان ایده روشنگرانه وروشمند را از عمل متعصبانه ویکسو نگرانه تعیین کند.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار