اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوهً کَثیرَهً تآمَّهً زاکِیَهً مُتَواصِلَهً مُتَواتِرَهً مُتَرادِفَهً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ
امروز توفیق یافتم در آیین استقبال از بیست پیکر شهید در غربیترین غُربت ایران – شلمچه – حضور پیدا کنم.
زیارتی ساده و بیپیرایه که هرازچندگاهی نصیبم میشود. گمان میکنم تجدید پیامی باشد و نه حتی تجدید بیعتی! که من کی هستم و با چه کسی بیعت کنم؟! آخه آنها که بیعت نخستین را نشکستند، اما ما چی؟! آیا هنوز بر آن بیعت با شهیدان ایستادهایم؟! در سیاست و فرهنگ و اقتصاد و مردمداری و حکومتداری بهراستی چه گزارشی برای آنها آماده کردهایم؟! به همیندلیل میگویم که آنها نه پیامبر، که خودِ «پیام» هستند.
پیامی برای اندیشیدن در آنچه که بر ما و آنها گذشت، آمده و خواهد آمد. اینچنین است که زیارت شهیدان هم سخت و هم متفاوت مینماید.
زیارتی نه از شوق محو گناهی و نه تکاثر مالی و نه گشودن گرهی از کلافه پیچدرپیچ زندگی! که البته اینها نزد آنکس که از او روزی میخورند، سهل است و بخل نمیورزند! اما اگر طلوع پیدرپی این کواکب درخشان را از غُربت غرب ایران بهمثابه «پیامی» بپنداریم؛ اینجاست که شهیدان فرقانی بین ما و عهدها و پیمانها و بیعتهایمان خواهند شد! عهدهایی که شکستیم! پیمانهایی که پاره کردیم! و بیعتهایی که بر باد دادیم!
این طلوعها هرگز تکراری و ملالآور نخواهند شد! گویی که ما را به الست خود رهنمون خواهند کرد! آنها میآیند و چون آیههایی ما را مورد خطاب و عتاب قرار خواهند داد!
امروز در شلمچه بهدلیل شرایط کرونایی مراسمی برای استقبال از شهیدان برگزار نکرده بودند.
تعداد اندکی بودیم. نمیدانم، شاید این خواست دلِ آنها باشد که غریبانه وارد ایران شوند!
اما امروز من، سر در گریبان یکی از آنها گذاشتم و چون رفیقی پرت شده از او، زیارتش کردم. زیارتی پر از آه و ناله و درددل. خدایا شهیدان را از ما راضی و خشنود بفرما.