شوشان - محمد شریفی:
شهردار یکی از بلاد معظم جنوب در راستای توسعه و عمران و سامان دادن به معابر و شوارع و مرمت جداول فاضلاب و توسعه بساتین و کاشت سبزه و درخت و سایر اموراتی از این دست، سخت در اندیشه و تفکر فرو رفت ، چهل شب و چهل روز به چله نشست تا راهی بیابد و بر این امر فائق آید، روز چهلم چوپانی او را پریشان بدید، سبب را از شهردار جویا بشد، وی شرح ماجرا گفت، چوپان خنده ملیحی بر لبان بنشاند و گفت: اوضاع شهر که اظهر من الشمس است.
خیابان ها که مثل جگر زلیخا تکه تکه و هزارپاره است.
جداول فاضلاب که باران نزده ابوعطا می خوانند، فضای سبز و بساطین که در عالم خزان نفس های آخر را می کشند، کارگران که چهارماه ، پنج ماه مواجب مختصر می گیرند، مابقی امور هم به همین منوال است.
شهردار با شنیدن حرف های چوپان سخت برآشفت و گفت: ای شبان اینهمه اخبار دقیق را از کدامین منابع و مآخذ و جامعه ی آماری و پژوهشی کسب کرده اید؟ چوپان گفت: چندی پیش برای معالجت و درمان به شهر آمدم ، بعدش گشتی زدم و به لطف و عنایات خاصه ی حضرتعالی دیدنی ها را دیدم و یافتنی ها را یافتم و فی الفور آهنگ ولایت کردم تا امزاج اربعه منجر به غلبه و طغیان سودا در بدنم نگردد، از روی اخلاص برای شادی روح خیل شهرداران و اعضای معزز شوراهای شهر قدیم و جدید فاتحه و سبع المثانی خواندم که شهر را به این حال و روز انداختند.
شهردار گفت: برای غلبه بر مصائب و معاضل شهری چه کنم؟
چوپان گفت: برو و در دفترت خاطرات و حکایات بخوان، شاید عبرتی از آن حکایات در وجودت ختم به تحولی عظما گردد.
شهردار گفت: فی الحال برایم حکایتی بگو ، چرا که حکما گفته اند، سرکه نقد به از حلوای نسیه است.
چوپان گفت: چنین روایت نموده اند که یک روز شاه عباس صفوی از وزیر خود پرسید: "امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟"
وزیر گفت: "الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند!!"
شاه عباس گفت: "نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود کفاشان می بایست به مکه می رفتند نه پینه دوزان، چونکه مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی کن و علت آنرا پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم."
شهردار با شنیدن این حکایت سخت بگریست و جامه از تن بدرید و گفت: یک روز مشاورین خود را بحضور طلبیدم و از آنها خواستم که در ارتباط با وضعیت مالی و اقتصادی صنوف مختلفه از خباز و نانوا گرفته تا کبابی و جگرکی و فلافلی و اوراقچی و مکانیک و جلوبند ساز و سپر ساز و سایرین تحقیق جامع نمایند و به من گزارش بدهند، بعد از چند ماه آماده اند و گفتند: نان فلافل فروش ها توی روغن است و وضع مالی و اقتصادی جلوبند سازها و اوراقی ها کویت است(یعنی وضع مالیشان کوک کوک است) وقتی سبب را پرسیدم، جمیع مشاوران تا الان که پیش شما هستم از پاسخ درمانده اند.
پس با توجه به حکایت شاه عباس نتیجه می گیریم که خرابی خیابان ها بازار جلوبندسازها و ارزانی بازار فلافل فروش ها را رونق بخشید.
شهردار سراسیمه بسوی شهر به راه افتاد و بانگ می زد که یافتم ... یافتم!!!
چوپان قصه ی ما، نی لبک را از توبره اش بیرون بکشید و با نای نی سیر بگریست.