شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۷۹۷۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۹
شوشان - مهری کیانوش راد:

دبیرستانی بودم ، بایک اتاق کوچک کوچک ، با یک تخت و جایی برای نشستن.

به دیوار اتاقم  در طول ایام دانش آموزی  خود ، دو عکس چسبانده بودم . و یک نوشته .

چند جلد کتاب  مورد علاقه ام ، در طاقچه ی کوچکی جا گرفته بودند.

 عکسی از مردی لاغر اندام ، قهرمان دوست داشتنی من  ، با پوستی  تیره  ، با عینکی ته استکانی و گرد ، با پارچه ای که خود را با اَن پوشانده بود ،از روی دیوار با نگاهی ژرف و مهربان به من نگاه می کرد .

کسی که آن روزها نامش با صلح و دوستی ، مبارزه ی بدون خشونت ، یا به اصطلاح آن روز ، مبارزه ی منفی ، گره خو رده بود ؛ اما با اسلحه خشونت، کشته شد.

بعدها با قرآن آشنا شدم  و آیه ای مرا مجذوب خود کرد . 

عاشق زیبایی بودم و آن آیه ، تجلی زیبایی بود ، نوشتم و به دیوار  اتاق چسباندم.

« رنگ خدایی ، و چه رنگی زیباتر از رنگ خدایی است.

«... صبغه الله و من احسن من الله صبغه »

آن روزهای جوانی ،آشنایی من با اسلام با دکتر شریعتی و  خواندن  قرآن بود .

برای من  این آیه ، معنای همه ی زیبایی ها بود.

خدای من زیبا بود و من عاشق زیبایی، خدای من عقل را بر نادانی برتری داده بود و من شیفته ی اندیشیدن ، خدای من به آزادی و انتخاب مردم بها داده بود و من عاشق آزادی .

خدای خود را انتخاب کردم ، به دور خود دیواری کشیدم تا جز او را نبینم و جز اراده ی او را نخواهم ، یک زندانی که عاشق زندانبان خود شده بود.

ان روزها می دانستم که خدای زیبای من ، زیر نگاه گرمش ، به من نگاه می کند ، تا چون بذری  کوچک رشدکنم، قد بکشم ، زیبا فکر کنم و زیبا عمل کنم . 

خدای من رنگین‌کمان همه ی رنگ ها بود ، خدای من ترکیب همه ی رنگ ها بود ، یعنی سفید ، رنگ صلح و آرامش .

آیا قهرمان دوست داشتنی من نیز عاشق این خدا شده بود ، که مهربانانه جهان را نگاه می کرد؟
مبارزه می کرد ؛ اما بدون خون ریزی.

هر وقت به آیه و زیبایی رنگ خدا فکر می کردم ، سبز  را رنگ رویش می دیدم و فکر می کردم باید رشد کنم ، تا جلوه ای از زیبایی خدا را داشته باشم .

آبی خدا را رنگ آرامش می دیدم و با خود تکرار می کردم ، با یاد خدا، با طیف اَبی خدا ، آرامش حاصل می شود. یاد می کردم و طیف اَبی گرما بخش او را حس می کردم و آرام می شدم .

به رنگ زردش فکر می کردم ، آیه ی« تسر الناظرین » یادم می آمد و شاد می شدم .

به رنگ سرخ که فکر می کردم  ، والعادیات به یادم می آمد  و صدای سم اسبانی که جرقه از نور دارند و صبحگاهان به جستجوی عدالت ، سوارکاران خود را می برند 
خلاصه باور کرده بودم که زیبایی رنگ خدا ، یعنی تجمع همه ی زیبایی ها در نام او .

آن روزها از رادیو و تلویزیون گاهی نامی از خدا بود ، شاهی حکومت می کرد با قوانین خاص خودش .

این روزها هر وقت تلویزیون یا رادیو را باز می کنم ، فوران نام خداست ، نام دین است.  سخن از مردان خداست ؛ اما نمی دانم چرا رنگ‌ها معنای خود را از دست داده اند؟

به دور خودم که نگاه می کنم ، شاد نمی شوم ،به وجد نمی آیم ، احساس جوشش و رویش نمی کنم .

این روزها ،  رنگ زرد،  نفرت را به یادم می آورد ، رنگ سرخ ، خونی که جاری است و تمام نمی شود .

انگار همه ی سبزها ، همه ی آبی ها ، همه ی رنگ ها ، سیاه شده اند.

رنگ فقر و بی پناهی ، بر همه ی رنگ ها پیروز شده است . 

صدای سم اسبان ، صعود کسانی را به یادم می آورد ؛ که بیخبر از مردم ، اختلاس می کنند ، اندوخته ی اندک مردم را از بانک ها را به یغما می برند ، دزدی را به یکدیگر می آموزند و مردم ، و مردم بی پناه و حیران ایستاده اند.

من هم مردم هستم ، خسته ، حیران ، حیرت زده و مانند همه ی مردم فکر می کنم ، کجای کار اشتباه شد ؟ 

چرا دیگر  رنگ ها معنا ندارند ؟ 

خدای زیبای من ، چرا این همه زشتی را می بیند و رنگین کمان خود را کمان نابودی زشتی ها نمی کند ؟ 

چرای من هزار بار تکرار می شود و کمان رنگین کمان به من پشت می کند .

واقعا رنگ خدای زیبای من ، کجا رفت ؟ 

 تا به حال به رنگ خدای خود   فکر کرده ای؟

خدای تو چه رنگی دارد ؟

comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
comment
comment
فریده بهاالدینی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۲۳ - ۱۴۰۰/۱۰/۲۵
comment
0
0
comment زیبا نوشته بود خانم کیانوش راد اما معمولا جوانی است که به همه چیز رنگ و زیبایی میبخشد
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار