پژوهشی از دکتر غفار پوربختیار / با اقتباس از مجله تاریخ اسلام و ایران دانشگاه الزهرا / شماره ۵۱ پاییز ۱۴۰۰
مقدمه
یکی از مسائل حائز اهمیت در امر پزشکی و سلامت در نیمه دوم روزگار قاجار، مسئله روابط میان بیمار-پزشک است که چگونگی این روابط بر کیفیت معاینه و معالجه بیماران اثربخشی خاص خود را داشته است.
اینکه فراز و نشیبهای این روابط چگونه بوده و طرفین چگونه میتوانستند نقش اجتماعی خود را به عنوان بیمار یا پزشک ایفاء نمایند، در این مقاله مدنظر پژوهشگر قرار دارد.
نظریهپردازان و جامعهشناسان متعددی در خصوص مقوله روابط بیمار-پزشک به ارائه الگوهای نظری خود پرداختهاند که تالکوت پارسونز جامعهشناس کارکردگرای آمریکایی از مهمترین آنها است.
پارسونز بیماری را یک انحراف یا کجروی اجتماعی میداند و معتقد است برای رفع این انحراف، هم بیمار و هم پزشک بایستی نقش اجتماعی خود را به عنوان بیمار یا پزشک بخوبی و بطور کامل ایفا نمایند تا یک رابطه متقابل و مورد رضایت طرفین شکل گیرد.
در این پژوهش، با روش توصیفی تحلیلی مبتنی بر جامعهشناسی تاریخی و با بهرهگیری از منابع دست اول تاریخی همچون کتب خاطرات و سفرنامهها به مقوله روابط میان بیماران طبقات فرادست و پزشکان اروپایی در نیمه دوم عصر قاجار بر اساس مدل مفهومی پارسونز پرداخته میشود و روابط طرفین مبتنی بر ایفای نقش اجتماعی آنها مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
سوالاتی که پژوهشگر با آنها مواجه است عبارتند از: آیا بیماران طبقه فرادست در این دوران شرایط واقعی ایفای نقش اجتماعی بیمار را بطور کامل داشتهاند؟ آیا پزشکان اروپایی در این عصر میتوانستند به ایفای نقش اجتماعی پزشک بپردازند؟ آیا چگونگی روابط بیمار-پزشک بر فرایند معاینه و معالجه بیماران در آن دوره اثرگذار بوده است؟ فرضیه پژوهش بر این اساس استوار است که در این دوره هم بیماران طبقه فرادست و هم پزشکان اروپایی میتوانستند به ایفای نقش اجتماعی خود در چرخه روابط بیمار-پزشک آنگونه که پارسونز مطرح میکند، بپردازند.
درباره روابط بیمار- پزشک در ایران عصر قاجار تا کنون پژوهشهایی صورت گرفته است. ویلم فلور در کتاب«سلامت مردم ایران قاجار» اگرچه انواع بیماریها و معالجات را بطور مفصل شرح داده است اما به چگونگی روابط بیماران و پزشکان در این دوره نگاهی گذرا داشته است.
سحر برجسته و همکاران(۱۳۹۳)در کتاب «سلامت، بهداشت و زیبایی در عصر قاجار» تنها به مقوله آموزش پزشکی و سلامت در این دوره پرداخته و انواع معالجات را بطور مفصلتر تشریح نموده و طب سنتی و طب مدرن دوره قاجاررا ذکر کردهاند.
حمید حاجیان پور و اکبر حکیمیپور(۱۳۹۵) در مقاله «عوامل و موانع موثر بر حضور پزشکان اروپایی در جامعه ایران عصر قاجار»به روابط پزشکان اروپایی با بیماران ایرانی اشاراتی نموده است.
زینب کریمی و همکاران(۱۳۹۸)در مقاله«بررسی نقش فرانسه در تاریخ پزشکی و خدمات درمانی دوره قاجار» و محسن گنجبخش زمانی(۱۳۸۹)در مقاله «استفاده ابزاری انگلستان و روسیه از توسعه پزشکی و بهداشتی ایران دوره قاجار برای بسط نفوذ سیاسی و اقتصادی» به نقش سیاسی،اقتصادی و مذهبی پزشکان این کشورها در ایران پرداختهاند.
مهدی علیجانی(۱۳۹۴) در مقاله »معاینه و مداوای زنان در عصر قاجار به روایت پزشکان و سیاحان غربی» نیز بطور خاص به چگونگی معاینه و معالجه زنان ایرانی در عصر قاجار براساس طب سنتی یا مدرن پرداخته و تنها اشاراتی به نوع نگاه زنان قاجار به پزشکان بویژه پزشکان اروپایی داشته است.
بیشتر این پژوهشها بیش از اینکه به نوع روابط بیمار-پزشک و تاثیر آن بر فرایند درمان بپردازند، به چگونگی طبابت در عصر قاجار و یا آموزش پزشکی در آن دوره پرداختهاند.
چهارچوب نظری
روابط میان پزشک و بیمار اگرچه از گذشتههای دور در نقاط مختلف دنیا وجود داشته است اما با گذشت زمان دغدغه ذهنی عدهای از جامعهشناسان تبیین الگویی جامعه شناختی برای حل معضلات موجود در روابط متقابل بیمار-پزشک گردید و جامعهشناسانی همچون میشل فوکو[۱]، تالکوت پارسونز[۲]، اروینگ گافمن[۳] در صدد بر آمدند تا با ارائه مدلهایی از روابط میان بیمار و پزشک به حل مشکلات موجود در روابط این دو پرداخته و چالشهای بین آنها را برطرف سازند.
در این پژوهش تنها مدل ارائه شده پارسونز برای حل معضلات میان بیمار- پزشک را مورد بررسی قرار داده و روابط این دو را در نیمه دوم دوره قاجار بر اساس همین الگو تبیین خواهیم کرد.
تالکوت پارسونز اولین جامعه شناسی بود که ارتباط پزشک و بیمار را تئوریزه و در اوایل دهه ۱۹۵۰م مدل کارکردی و نقش محور خود را ارائه نمود.
مدل وی بر این فرض استوار گردیده است که بیماری، شکلی از یک انحراف از حالت طبیعی، همراه با یک نقص عملکردی است و بنابراین نیاز به همسو شدن مجدد با کل ارگانیسم اجتماعی احساس میشود(آسمانی،۱۳۹۱:۳۸).
به نظر او سلامتی برای گردش خوب کار جامعه ضروری است و چون فرد نیروی مولّد محسوب میشود، بنابراین باید در کمال سلامت زندگی و اشتغال داشته باشد.
اما بیماری میتواند عامل بازدارنده این نیروی مولّد گردیده و روند تولید را قطع نماید (روشه،۱۳۷۶:۲۱۹).
در این حالت پزشکی حکم نمادی را دارد که باید با این تهدید یعنی بیماری مقابله کند. پارسونز در چارچوب بینش کارکردگرایانه خود، پزشکی را به مثابه چرخی ضروری برای گردش کار منطقی و آرام جامعه میداند.
پزشکی، ثبات اجتماعی را با تشخیص بیماری و مداوای آن تضمین میکند و انحراف بالقوهای را که ممکن است بیماری ایجاد کند، مهار مینماید.
به عقیده او پزشکی تنها قدرتی است که میتواند بر اساس تخصص بگوید چه کسی بیمار است و با تعیین بیمار وی را از انجام وظایفش معاف بدارد(آدام و هرتسلیک،۱۳۸۵:۱۱۴).
بدینگونه پارسونز الگوی نقش محور خود را بر اساس سطح اهداف و انتظارات هم پزشک و هم بیمار ارائه میدهد: بیماران به کمک پزشکان نیاز دارند، متقابلاً پزشکان نیز نوع دوستانه رفتار میکنند و با داشتن معلومات تخصصی، امکان رسیدن به هدف مشترک بیمار و پزشک را که همان معالجه باشد، فراهم میسازند.
نقش بیمار
آنچه از نظر پارسونزِ کارکردگرا در فرایند رابطه پزشک- بیمار اهمیت دارد، مسئله نقش یا عملکرد هر دوی آنهاست.
او از مفهوم «نقش بیمار» برای توصیف الگوهای رفتاری استفاده کرده که بیمار برای به حداقل رساندن اثرات مخرب بیماری به کار میبرد.
تفکر کارکردگرایی بر این باور است که جامعه معمولاً به شیوهای هموار و براساس وفاق عمل میکند.
از این رو بیماری، به عنوان یک ناکارکرد نگریسته میشود که میتواند روند طبیعی بیمار را برهم زند( گیدنز،۱۳۸۷: ۲۳۳).
از نظر پارسونز، بیماری، کارآیی زندگی عادی فرد و روابط او را از بین میبرد و لذا فرد از نظر رفتاری دچار انحراف میشود.
او معتقد به نقشی اجتماعی به نام« نقش بیمار» است که از طریق وظایف طرفین در رابطه پزشک- بیمار مشخص میشود و در اجتماعی شکل میگیرد که طرفین به آن تعلق دارند.
بنابراین از دیدگاه پارسونز بیماری یک نقش اجتماعی است که مردم آن را در جریان اجتماعی شدن میآموزند و به هنگام بیمار شدن با همکاری دیگران آن را به اجرا میگذارند. این نقش چهار رکن اساسی دارد:
الف) بیمار از ایفای نقشهای اجتماعی عادی معاف است.
ب) بیمار مسئول بیماری خود نیست.
پ) بیمار وظیفه دارد برای سلامتی خود کوشش کند. ج) بیمار باید در جستجوی بهترین کمک درمانی بوده و با پزشک خود همکاری کند(شفعتی و زاهدی،۱۳۹۳:۱۱۴).
نقش پزشک
پارسونز «نقش پزشک» را مکمل نقش بیمار و دارای ویژگی کارکردی میداند(مسعودنیا، ۱۳۸۹:۲۰۰؛ آدام و هرتسلیک، ۱۳۸۵:۱۱۵ ).
او برای نقش پزشک نیز چهار رکن اساسی در نظر میگیرد:
الف) بیتفاوتی عاطفی، که سبب میود پزشک احساسات شخصی خود را در برخورد با بیماران مداخله ندهد.
ب) فقدان سودجویی و دگردوستی که به بیمار این امکان را میدهد که تصور کند مورد استثمار پزشک قرار نمیگیرد.
پ) ویژگی حرفهای و لیاقت فنی، چون پزشک نسبت به بیمار آگاهی و دانش تخصصی دارد.
ج) عمومیت نقش که به معنی درمان تمامی بیماران به یک صورت و در یک حالت است( محسنی،۱۳۸۸: ۲۳۴).
محدوده پژوهش
این پژوهش قلمرو زمانی، مکانی و موضوعی معینی را در بر میگیرد. قلمرو زمانی آن نیمه دوم عصر قاجار یعنی از آغاز سلطنت ناصرالدینشاه در سال۱۲۶۴ه.ق/ ۱۸۴۸م تا زوال سلطنت قاجار در سال ۱۳۴۴ه.ق/۱۹۲۶م را دربر میگیرد که طب مدرن غربی بتدریج در ایران جای خود را باز کرده و رواج پیدا کرده بود. قلمرو مکانی این پژوهش نیز شهر تهران پایتخت دولت قاجار می باشد و سایر مناطق و شهرها در این اینجا مورد بررسی قرار نمیگیرد.
از نظر موضوعی نیز این پژوهش بیماران طبقات بالای جامعه همچون شاه، شاهزادگان، رجال، مقامات و اعیان و اشراف را در دوره مورد نظر بررسی میکند.
پزشکان مورد بررسی قرار گرفته در این تحقیق نیز پزشکان اروپایی هستند که تحصیلات طبی خود را در دانشگاهها و مراکز آکادمیک غرب گذراندهاند.
بنابراین هم بیماران طبقات فرودست و عامه مردم، و هم پزشکان ایرانی خواه حکیمان سنتی که طبق سنت جالینوسی- اسلامی فعالیت پزشکی میکنند و خواه پزشکانی که براساس طب غربی طبابت میکنند در شمول و محدوده این پژوهش قرار نمیگیرند.
بیماران و رفتار آنها با پزشکان اروپایی
بدون شک از عناصر اثرگذار در روابط دوگانه بیمار- پزشک در نیمه دوم عصر قاجار، نقش بیمار است که در این فرایند اهمیت زیادی دارد.
در این دوران بدان علت که طب سنتی دیگر کارآمد و پاسخگوی نیاز جامعه نبوده و در رقابت با طب مدرن نمیتوانست منجر به درمان بیماران و در نتیجه کسب رضایت آنان گردد، تقاضای عمومی به سوی طب مدرن کشیده شده و بیشتر بیماران بویژه بیماران طبقات بالای جامعه به دنبال بهره یری از دانش نوین پزشکی بودند که در ابتدای امر توسط پزشکان اروپایی عرضه میگردید.
بدین خاطر به تدریج مسیر این روابط دوگانه از حالت روابط بیمار-حکیم سنتی به حالت روابط بیمار- پزشک مدرن تغییر شکل داد.
بنابراین پر واضح است که شیوه رفتار و روابط متقابل بیماران ایرانی و پزشکان غربی دیگر نمیتوانست بر همان نوع و شکل روابط و رفتاری باشد که تا پیش از آن میان بیماران و حکیمان سنتی ایران خود برقرار بوده است.
اگرچه بیماران طبقات پایین هم به علت عدم آگاهی و هم بهخاطر فقر و عدم تمکن مالی توجه و حساسیت زیادی نسبت به بهداشت و سلامتی خود نداشتند، اما طبقات ممتاز و اشراف جامعه دقت و حساسیت بیشتری نسبت به بهداشت و سلامتی خود داشته و در همین راستا کوششهای زیادی بهعمل میآوردند.
آنان برای مسئله سلامت جسم و درمان خود اهمیت زیادی قایل بوده و به محض اینکه کوچکترین کسالتی برایشان رخ میداد، پزشک را بر بالین خود فرا خوانده و توصیههای طبی او را اجرا مینمودند.
رجال، مقامات و اشراف قاجاری نه تنها به هنگام بیماری به پزشکان موجود در پایتخت مراجعه میدند بلکه در پی آن بودند تا بهترین پزشکان اروپایی را به عنوان پزشک شخصی و خانوادگی خود بکار گیرند تا این پزشکان در همه حال بر وضعیت جسمی و سلامتی خود و خانوادهشان نظارت داشته باشند.
شاهان، شاهزادگان، اشراف و طبقات ممتاز، شأن و منزلت بسیاری برای پزشکان خارجی قائل بودند و احترام و اکرام زیادی نسبت به آنها بهعمل میآوردند.
اعتمادالسلطنه در خصوص تشریفات ورود دکتر گالزفسکی[۴] به کاخ ناصرالدینشاه و چگونگی استقبال شاه و درباریان از او مینویسد:«…با تشریفاتی او را ورود دادند که یک امپراطوری را هم به این جلال وارد نمیکردند.
اگرچه حق علم و دانش مقتضی این تشریفات است…و شأن این قبیل اشخاص از هر پادشاهی بالاتر است»(اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۹۵۴).
شاه و مقامات اگرچه بعضی مواقع نسبت به پزشکان ایرانی خود به خشم آمده و آنها را مورد تهدید و توهین قرار میدادند اما این امر در خصوص پزشکان اروپایی کمتر اتفاق افتاده و غالباً شأن آنها حفظ میگردید.
طبقات حاکمه و ممتاز حتی حاضر بودند برای کسب و بازیابی سلامتی خود مبالغ هنگفتی هزینه نمایند.
هیچ هزینهکردی برای آنان مهمتر از سلامتیشان نبود و چنانچه پزشکی را حاذق و ماهر تشخیص میدادند، قرارداد سخاوتمندانهای با او منعقد مینمودند.
طبقات ممتاز معمولاً دستمزد بسیاری به پزشکانی که طبابت شخصی و خانوادگیشان را میذیرفتند پرداخت میکردند.
حاذقترین و البته گرانترین پزشکان اروپایی را شخص اول مملکت یعنی شاه و پس از او سایر مقامات در اختیار داشتند.
همه شاهان قاجار برای سلامتی و درمان خود بیشترین هزینه را میکردند اما شاهانی چون محمدشاه و مظفرالدینشاه که غالباً بیمار بودند پزشکان متعددی داخلی و خارجی را در دربار خود گردآورده و هزینههای پزشکی بیشتری را پذیرا میشدند.
شاهزاده ظلالسلطان به پزشکانی که به معاینه و معالجه او میپرداختند، خلعت و یا دستمزد و پاداشهای بسیار میداد(ویلز،۱۳۶۸: ۲۹۲).
او در سال۱۳۱۲ه.ق برای معاینه و درمان چشم خود، دو تن از بهترین چشم پزشکان دنیا را از پاریس و لندن با هزینه هنگفت شصت هزار تومان به اصفهان دعوت نمود که به دکتر گالزفسکی چشم پزشک لهستانیتبار ساکن پاریس سی هزار تومان و به دکتر انگلیسی بهنام کولنس[۵] بیست هزار تومان دستمزد پرداخت نمود و مابقی مبلغ را هزینه اقامت، خوراک و رفت و آمد آنها در داخل ایران نمود(اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۹۵۳-۹۵۴؛ عینالسلطنه،۱۳۷۴: ۱/۵۹۵؛هدایت،۱۳۷۵: ۶۹).
کامرانمیرزا نایبالسلطنه نیز دکتر شنیدر[۶] فرانسوی را با قرارداد سالی دو هزارتومان به عنوان پزشک شخصی خود استخدام کرده بود(اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۹۱۶).
علیقلی خان مخبرالدوله دکتر راتوله[۷] چشم پزشک و شاگرد گالزفسکی را با قرارداد سالی دو هزار تومان بهکار گرفت(هدایت،۱۳۷۵: ۶۹). شاهزادگانی چون عزالدوله، رکنالسلطنه، شعاع سلطنه و همینطور سایر شاهزادگان، رجال و مقامات متمول قاجار نیز پزشک شخصی و خانوادگی داشتند. ادکوک[۸] پزشک انگلیسی مظفرالدینشاه سالی چهار پنج هزارتومان مواجب و انعام دریافت میکرد(عینالسلطنه،۱۳۷۴: ۲/۱۳۵۰).
این پزشکان به معاینه و درمان عالیترین شخص خانواده گرفته تا حتی خدمتکاران منزل میپرداختند(برجسته و همکاران،۱۳۹۳: ۵۴).
شاهی چون ناصرالدین شاه علاقه و توجه زیادی به پزشکان اروپایی خود داشت، آنها را همچون فووریه[۹] و پولاک[۱۰] در التزام رکاب خود به شکار میبرد(پولاک،۱۳۶۸: ۴۰۸؛فووریه،۱۳۸۹: ۲۱۴) و یا اجازهنامه مخصوص شکار در شکارگاه سلطنتی برایشان صادر میکرد یا از سر لطف برایشان از غذا و میوههای مخصوصی که در اختیار داشت میفرستاد(فووریه،۱۳۸۹: ۱۲۱و۲۱۴).
یکی از سرافرازیهای خاص پزشک این بود که شاه از سفره شاهانه خود کاسه غذایی برای او بفرستد زیرا همگان بر این باور میشدند که او مورد توجه و مرحمت خاص پادشاه بوده و میتواند به هرآنچه آرزو کند دست یابد.
ناصرالدینشاه حتی غالباً گوشت شکاری را که صید کرده بود جهت نشان دادن لطف و عنایت مخصوص خود برای پزشک اروپاییاش هدیه میفرستاد(پولاک،۱۳۶۸: ۴۰۸).
شاه، شاهزادگان و اعیان و اشراف تهران همه جور امکانات و وسایل زندگی و آسایش پزشکان خارجی خود را فراهم میآوردند و بهخصوص پس از موفقیت پزشکان در معالجه بیماری خود و وابستگانشان، پاداش و مزایای بسیاری به آنها میدادند.
تهیه محل سکونت مناسب و راحت، واگذاری قطعاتی از زمین و باغ(فووریه،۱۳۸۹: ۲۲۰) اهداء انگشتریهای یاقوتنشان و الماسنشان، جواهرآلات گرانقیمت، انفیهدان مرصع(ناصرالدینشاه قاجار،۱۳۷۸: ۵۰۱) جبه و شال کشمیر(مستوفی،۱۳۸۴: ۱/۵۲۸)، و اسبان عربی زیبا(فووریه،۱۳۸۹: ۲۸۸ و ۲۱۵)از جمله این پاداش و مزایا بود.
عینالسلطنه مینویسد:«]مظفرالدین[ شاه به این ادکوک شش هزار ذرع زمین در جلوی ذخیره دولتی خریده مرحمت فرمودند و تمام اخراجات بنائی آن را حکیمالملک بدهد»(عینالسلطنه،۱۳۷۶: ۲/۱۳۴۹).
شاهان و مقامات معمولاً در صورت کسب رضایت از معالجات پزشکان خود حتی به آنها مدال و نشانهای چون نشان «شیر و خورشید» نیز میدادند(ویلز،۱۳۶۸: ۲۹۲؛ فووریه،۱۳۸۹: ۳۹۹ و ۲۴۱) و یا القابی به آنها میدادند، همچنانکه ناصرالدینشاه هیبنت[۱۱] دندانپزشک سوئدی خود را به فکّالممالک یا مسننالممالک(عینالسلطنه،۱۳۷۶: ۱/۶۳۵؛دالمانی،۱۳۷۸:۲/۳۴۲) و بکمز[۱۲] پزشک دربار را به عمادالاطباء ملقب کرده بود(مستوفی،۱۳۸۴: ۱/۵۲۸ ؛شهیدی مازندرانی،۱۳۸۳: ۱۹۸) و البته گاهی نیز درجات نظامی نیز به پزشکان شخصی خود میدادند(پولاک،۱۳۶۸: ۴۰۶).
همه این هزینهکردها و لطف و عنایت رجال و مقامات عالی قاجار به پزشکان اروپایی خود، در راستای حفظ سلامتی خود و با این هدف صورت میگرفت که با پرداخت حقوق و پاداش مناسبی به آنها و فراهم نمودن امکانات زندگیشان آنان را به فعالیت پزشکی دلگرم نموده و رضایت آنها برای درمان بهموقع و مناسب و تداوم خدمات پزشکیشان نسبت به خود، خانواده و بستگانشان را بهدست آورند.
البته علیرغم این همه لطف و عنایت بیماران طبقات ممتاز، پزشکان اروپایی در دوره قاجار مشکلات و مخاطراتی نیز هم از جانب بیماران خود و هم از جانب دیگران داشتند که باعث دلسردی نسبت به بیماران ایرانی و در نتیجه موجبات اختلال در روابطشان با آنها را فراهم میآورد.
دستمزد هنگفتی که شاهزاده ظلالسلطان به دکترگالزفسکی داده بود به راحتی توسط راهزنان سرقت گردید(عینالسلطنه،۱۳۷۴: ۱/۵۹۶) بعضی روایتگران این عمل را به اشاره خود ظلالسلطان و برای بازگرداندن آن مبلغ به خزانه خود دانستهاند که باعث ناراحتی شدید و فریاد عصبانیت آن پزشک گردید(هاردینگ،۱۳۷۰: ۱۶۹).
خانه فووریه پزشک شاه نیز در۱۳۱۰ه.ق چنان مورد دستبرد سارقان قرار گرفت که در نتیجه آن وی مجبور شد تا با تمام کسان و اسباب و اثاثیه خود به سفارت فرانسه نقل مکان نماید
این مسئله و نیز رنج و مرارتی که وی در رکاب شاه طی پنج ماه مسافرت در زیر چادر متحمل شده بود هم در رویگردانی او از ایران چندان بی نقش نبود (فووریه،۱۳۸۹: ۳۹۹-۳۹۸).
خطر بدتر شدن حال بیمار تحت مداوا و به خصوص خطر مرگ او نیز میتوانست پیامدهای فاجعهباری را برای پزشک وی رقم بزند.
در این صورت پزشک نه تنها حق ادعای هیچ نوع دستمزدی نداشت بلکه گناه مرگ بیمار را نیز مستقیماً متوجه پزشک او میدانستند.
اگرچه در این گونه مواقع هم پزشکان ایرانی و هم پزشکان خارجی-به تقلید از ایرانیان- تدابیر لازم را اتخاذ میکردند تا خود را از مخمصه نجات دهند مثلا خبرچینی را اجیر میکردند تا آخرین اخبار وضعیت بهبود یا عدم بهبود بیمارشان را به آنها گزارش دهد تا در صورت رسیدن خبر مرگ بیمار بتوانند فرصتی برای گریختن داشته باشند(پولاک،۱۳۶۸: ۴۱۲).
اما در صورت عدم اطلاع و هوشیاری به موقع پزشک و عدم گریختن او، گرفتار بستگان عصبانی بیمار متوفی میگردید و خطر کتک خوردن و حتی خطر مرگ برای او وجود داشت.
پزشکان درباری همیشه بیشتر از دیگر پزشکان در معرض خطر قرار داشته و نگران آینده خود بودهاند که در صورت مرگ پادشاه یا شاهزادهای متهم به قتل او از طریق خوراندن زهر، سم و یا حداقل اتهام قصور و کمکاری در معالجه خواهند شد( مولن،۱۳۹۳: ۶۵-۶۳).
با این وجود خطراتی که پزشکان خارجی شاه را تهدید میکرد نسبت به همکاران ایرانیشان خیلی کمتر بود.
پولاک مینویسد:« در واقعه مرگ فرزند دلبند شاه فعلی[ناصر الدین شاه][۱۳]…به من فقط یادآوری کردند به علت عدم لیاقتی که در کار نشان دادهام دیگر به خدمتم احتیاجی ندارند.
اما این اشاره نیز پس از سه روز بدون اینکه من خود تقاضایی کرده باشم، منتفی شد»( پولاک،۱۳۶۸:۴۱۲).
رفتار تمارضگرایانه
یکی از ویژگیهای مهم بیماران ایرانی در دوره مورد نظر رفتار تمارضگرایانه آنان است. این ویژگی در میان ایرانیان ریشه تاریخی داشته و از قدیم فارغ از هر نوع طبقه، صنف و گروهی در خلق و خوی آنان وجود داشته است.
البته میزان این تمارضگرایی بسته به افراد، طبقات، نوع مشاغل و… با شدت و ضعف همراه بود.
واقعیت این است که رابطه بیمار-پزشک در میان طبقات بالا از شاه و شاهزادگان گرفته تا سایر رجال و سیاستمداران با اهداف و اغراض سیاسی و اقتصادی زیادی همراه بود و بنابراین گاهی تشخیص بیمار از غیر بیمار برای پزشک بسیار مشکل بود و او واقعاً نمیدانست بیمار با چه هدفی او را به بالین خود فراخوانده است.
در بعضی از موارد تمارضگرایی به مثابه رفتاری کاملاً دروغین بود اما در موارد دیگری به مثابه مبالغهگرایی افراد بوده است.
بعضی از این افراد به طور حقیقی هیچگونه بیماری نداشتند بلکه بهخاطر اهداف و بهانههای مختلف خود را به بیماری میزدند و به اصطلاح تمارض مینمودند.
همین تمارضگرایی مرسوم در آن روزگار باعث میگردید تا فرایند روابط بیمار-پزشک با اختلال و ناهماهنگی مواجه گردد و حتی موجبات افزایش ضریب خطا و اشتباه پزشک را فراهم آورد.
گاهی افراد از سر کنجکاوی و علاقه خود را به تمارض میزدند تا بتوانند یک پزشک اروپایی را از نزدیک ببینند و با او گفتگو کنند(ماساهارو،۱۳۷۳:۱۰۱). اما تمارض افراد تنها به دلیل کنجکاوی برای دیدن پزشک نبوده است.
بعضی مواقع افراد به بهانه بیماری و معاینه توسط پزشک اما در حقیقت برای این خود را به تمارض میزدند تا برای مدتی از خانه خارج شوند.
این امر در روزگار قاجار بهخصوص برای زنان طبقات بالا، بیشتر اتفاق میافتاد که اجازه بیرون رفتن از خانه نمییافتند لذا آنان خود را به بیماری میزدند تا به بهانه رفتن به نزد پزشک از خانه خارج شده و حال و هوایی هم عوض کنند(پولاک،۱۳۶۸:۳۹۸).
تمارضگرایی در میان زنان طبقات عالی جامعه با اهداف دیگری نیز صورت میگرفت که چشم و همچشمی، حسادت و رقابت میان زنان حرم شاه و سایر مقامات نیز یکی دیگر از علل آن بود.
این زنان به ویژه در حرمسرای شاهان و شاهزادگان خود را به بیماری زده و طبیب را به بالین خود فرا میخواندند تا قدرت و نفوذ خودشان را به رخ دیگر زنان دربار بکشند، بهخصوص اینکه عیادت یک پزشک اروپایی از آنان میتوانست زمینه فخر فروشی آنان نسبت به دیگران را فراهم آورد.
البته در دوره قاجار بیماران طبقات عالی و مرفه جامعه درکنار معاینه توسط پزشک خارجی، تمایز و تشخص اجتماعی خود نسبت به دیگر طبقات را نیز از این طریق نشان میدادند.
علاوه براین تمارضگرایی افراد و مقامات در ایران نیمه دوم عصر قاجار وجوه سیاسی نیز داشته است.
ما در این دوره کنش تمارضگرایی را در میان اغلب مقامات و رجال از شاه گرفته تا سایرین مشاهده میکنیم.
ناصرالدینشاه در بعضی موارد به دلایل متعدد وانمود میکرد که بیمار گردیده است و پزشکان شخصی خود را جهت معاینه به کاخ فرا میخواند.
شاه گاهی اغراض سیاسی داشته و با هدف جلب اعتماد دول خارجی نسبت به خود، پزشکان متبوع آن دولتها را جهت معاینه خود فرا میخواند حال چه بیمار بوده باشد و چه بیمار نبوده باشد.
اعتمادالسلطنه مینویسد:«طبیب انگلیسی دکتر کاسون[۱۴] را شاه احضار فرمودند، محض خوش آمد انگلیسیها که در عزل ظلالسلطان خوشحال نیستند این تدبیر را فرمودند» (اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۵۴۵).
بهخصوص شاه نسبت به معاینه توسط پزشکان متبوع دول قدرتمندی همچون انگلیس و روس چنین اهدافی را داشته است اما این امر گذرا بود و شاه روند درمان خود را به علت بیاعتمادی به پزشکان انگلیسی یا روسی نمیسپرد.
البته این عمل را فقط شاه انجام نمیداد بلکه بعضی از رجال و مقامات نیز به بهانه بیماری و معاینه توسط پزشک یکی از سفارتخانههای دول قدرتمند، در حقیقت به دنبال برقراری رابطه دوستانه با سفارتخانه مذکور و ایجاد پیوند مستحکم میان خود و آن سفارتخانه توسط پزشک سفارت بودهاند(پولاک،۱۳۶۸: ۴۰۵). اما تمارضگرایی فقط منحصر و محدود به شاهان نمیگردید.
بعضی از رجال و مقامات نیز به دلایل مختلف همچون ابراز ناراحتی و رنجش از شاه، شاهزادگان و یا دیگر مقامات، هر از چند گاهی خود را به بیماری میزدند.
یکی از این افراد که به روایت منابع بهکرّات کنشهای تمارضگرا از خود بروز میداد، میرزا علیاصغرخان امینالسلطان صدراعظم ناصرالدینشاه بوده است.
او هر وقت که شاه به خواستههایش توجهی نمیکرد، خود را به بیماری زده، وظایف روزمره را انجام نمیداد و حتی پزشکان را بر بالین خود نیز فرا میخواند.
منابع متعددی رفتار تمارضگرایانه او را بخاطر اهداف مختلف سیاسی و اقتصادی ذکر کردهاند(سپهر، ۱۳۶۸: ۱۵؛ نظامالسلطنه مافی،۱۳۸۶: ۲۴۳؛ اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۵۶۱).
شاه هر وقت که امینالسلطان تمارض میکرد پزشکان اروپایی خود چون تولوزان[۱۵]و شیندر فرانسوی و یا اُدلینگ[۱۶] انگلیسی را جهت معاینه او میفرستاد(نظامالسلطنه مافی،۱۳۸۶: ۲۱۸).
همین عمل را شاه نسبت به دیگر مقامات نیز انجام میداد تا هم از یکسو با فرستادن پزشکان خارجی خود، لطف و عنایتش را به آنان نشان دهد و هم از سوی دیگر پی به میزان بیماری و یا عدم بیماری آنها برده باشد.
پزشکان خارجی در این امر نسبت به پزشکان ایرانی بیشتر حقیقت را به شاه میگفتند زیرا به علت آشنایی کمتر با مقامات ایرانی و یا به علت اخلاق و فرهنگ خاص خود نمیتوانستند همچون پزشکان ایرانی با رجال و مقامات تمارضگرا تبانی داشته باشند.
به همین خاطر نه تنها شاه بلکه خود امینالسلطان و نیز سایر مقامات غالباً پزشکان خارجی را برای معاینه دیگر رجال و مقامات میفرستادند تا پی به تمارض یا عدم تمارض آنها ببرند.
پزشکان اروپایی اگرچه در ابتدای حضورشان در ایران و عدم آشنایی با اخلاق و روحیات اعیان و اشراف ایرانی متوجه رفتار تمارضگرای آنان نبودند اما آنان بسته به زمان و میزان اقامتشان در ایران بهتدریج با این اخلاق و روحیات آشنا گردیدند.
مثلاً فووریه که تنها سه سال در ایران بیشتر اقامت ننمود، شناخت کمتری از بیماران خود در قیاس با کلوکه[۱۷]، تولوزان، پولاک و دیگر پزشکان اروپایی داشت که مدت طولانیتری در ایران اقامت ورزیدند.
تولوزان که حدود ۳۸ سال در ایران بود با اخلاق و رفتار ایرانیان کاملاً آشنا گردیده و در نتیجه تمارض یا عدم تمارض اغلب رجال و مقامات را خیلی بیشتر از دیگر پزشکان تازهوارد اروپایی تشخیص مید.
اعتمادالسلطنه درباره معاینه او از بیماری التهاب امینالسلطان مینویسد:« طلوزان آمد گفت این التهاب به تمارض بیشتر شبیه است تا مرض»(اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۵۶۱).
اما تمارضگرایی در رجال و سیاستمداران تنها به امینالسلطان محدود و منحصر نمیگردید. البته رفتار تمارضگرا یکی از کنشهای تکراری خیلی از رجال و مقامات در ایران عصر قاجار بوده است.
گاهی نیز افراد تمارض نمیکردند و واقعاً بیمار بودند اما آنان برای رسیدن به اهداف و دلائل خاصی مبالغهگرایی کرده و بیماری خود را بسیار شدید جلوه میدادند.
بنابراین تمارضگرایی در فرایند روابط متقابل بیمار-پزشک اختلال ایجاد مینمود و در چنین مواقعی کار پزشکان اروپایی که با اینگونه رفتار ایرانیان آشنایی کمتری داشتند، مشکل میگردید زیرا که بعضی از آنها به خطا و اشتباه میافتادند و نمیدانستند طرف مقابلشان واقعاً بیمار هست یا بیمار نیست و در مقابل این تمارضگرایی او چه واکنشی باید نشان دهند.
آیا بایستی به چشم بیمار به او نگاه کند و با تجویز خود، او را به استراحت پزشکی و تکمیل فرایند درمان فرا بخواند و به قول پارسونز بیمار را از هرگونه نقش اجتماعی و فعالیت و وظایف کاری معاف نماید یا اینکه به عنوان یک فرد غیر بیمار و کاملاً سالم او را از چنین امتیازی محروم نماید.
اعتماد و همکاری بیماران با پزشکان اروپایی
در دوره قاجار بیاعتمادی و عدم همکاری با پزشکان اروپایی بیشتر در میان طبقات پایین وجود داشت که از سطح آگاهی و دانش کمتری برخوردار بودند.
دکتر ویلز[۱۸] مینویسد:«در ایران مردم عامی اعتماد چندانی به دکترهای اروپایی ندارند و معمولاً هنگامی آنان را به بالین بیمار خود میخوانند که بیمار در حال کشیدن نفسهای آخر خودش است»(ویلز،۱۳۶۸: ۶۹).
آلمانی[۱۹] نیز مینویسد:«…فقط ایرانیان روشنفکر از آغاز کار به طبیب خارجی متوسل میشوند»(آلمانی،۱۳۷۸: ۲/۱۰۶).
بیماران طبقات فرودست به علل مختلفی که غالباً غیرپزشکی میباشد همچون علل فرهنگی و اجتماعی، اعتمادی به پزشکان اروپایی نداشته و با آنها همکاری نکرده و یا رابطه لازم و مناسب را با آنها برقرار نمیساختند.
بیماران بهویژه بیماران زن به دلایل مختلف مرض خود را کتمان میکردند و یا بهخاطر حجب و حیا محل واقعی و دقیق درد را به پزشکان نشان نمیدادند.
دکتر فووریه در همینباره به زیبایی مینویسد:« مداوای این قبیل خانمها کار آسانی نیست زیرا که طبیب باید دیپلمات باشد تا بتواند بفهمد که کجای خانم درد میکند و چه دردی دارد»(فووریه،۱۳۸۹: ۲۲۳).
علیرغم این موارد بیماران اقشار ممتاز و طبقات بالای جامعه از اعتماد و همکاری بیشتری نسبت به پزشکان خارجی برخوردار بودهاند.
بهویژه شاه، شاهزادگان و رجال و مقامات قاجار از حس اعتماد مناسبی به پزشکان اروپایی برخوردار و معمولاً هرکدامشان، یکی از آنها را بهعنوان پزشک شخصی خود انتخاب میکند.
بیماران ایرانی به محض اینکه در درمان بیماری خود از پزشکان اروپایی قدرت درمانگری میدیدند به دانش پزشکی آنان در مقایسه با پزشکان ایرانی باور پیدا کرده، در تداوم معالجه مطیع آنان شده و از پس ادامه درمان برای پزشک هموار میگردید(همان: ۱۳۹).
اما با این وجود یکی از مشکلات و موانع بر سر راه پزشکان اروپایی حکیمان و طبیبان ایرانی بودند.
آنان باوجودی که دانش پزشکیشان به پای اروپائیان نمیرسید اما به دلایل مختلف برای پزشکان اروپایی مزاحمت ایجاد میکردند و به علت نفوذی اجتماعی که داشتند، شاه و سایر رجال و مقامات آنها را از خود دور نمیساختند.
به همین خاطر رجال و مقامات تلاش میکردند تا میان پزشکان داخلی و خارجی خود نوعی آرامش و پیوند مسالمتآمیز برقرار ساخته و از خدمات پزشکی هر دوی آنها به صورت ترکیبی بهره ببرند(فلور،۱۳۸۶: ۲۴۳).
پزشکان ایرانی حسادت و رقابت زیادی نسبت به پزشکان اروپایی از خود نشان میدادند و کوشش میکردند تا به ایجاد حس بیاعتمادی بیماران ایرانی نسبت به آنها دامن بزنند زیرا بر این تصور بودند که با آمدن این پزشکان و موفقیتی که در معالجه بیماران بهدست آوردهاند، نفوذ و منافع آنها به خطر افتاده است.
حادثه بیماری شدید ناصرالدینشاه به هنگام بازگشت از سفر دوم فرنگ درسال۱۳۰۶ه.ق و رقابت و کشمکش شدیدی که میان پزشکان ایرانی شاه و دکتر فووریه بر سر چگونگی مداوای او رخ داد این امر را به خوبی نشان میدهد(فووریه،۱۳۸۹: ۱۳۸؛امینلشکر،۱۳۷۸:۱۹۹).
اگرچه فووریه اهل کوتاه آمدن و تسلیم نبود و به همین خاطر و البته داشتن مشکلات دیگر نتوانست بیش از سه سال در ایران بماند اما بعضی از پزشکان اروپایی با زیرکی دریافتند که رمز موفقیتشان در امر فعالیت پزشکی در ایران ایجاد همگرایی با ایرانیان و حتی برقراری روابط مسالمتآمیز و دوستانه با اطبای ایرانی است. به همین خاطر آنها به اقداماتی در همین خصوص مبادرت میورزیدند.
تولوزان یکی از آنان بود که با طبیبان ایرانی طرح دوستی و الفت ریخته و با آنها مشورت میکرد زیرا به فراست پی برده بود که این اطباء طرف توجه درباریان، روحانیون و اندرون شاهی هستند(دیولافوا،۱۳۷۸: ۱۳۹).
درست به خاطر همین مصلحت اندیشیها بود که پزشکی چون وی توانست به مدت۳۸ سال و تا زمان مرگ در ایران دوام آورده و بدون ماجراجویی به شغل طبابت ادامه دهد.
یکی از کارهای تولوزان این بود که در کنار فعالیت پزشکی برای ناصرالدینشاه نیز کتاب و روزنامه ترجمه کرده و میخواند(ناصرالدینشاه،۱۳۷۸: ۴۶۵ و ۲۶۷؛هدایت،۱۳۷۵: ۹۶).
او چنان مورد اعتماد، احترام و توجه شاه قرار گرفته بود که سمت مشاوری و مصاحبت او را عهدهدار گردیده بود(دیولافوا،۱۳۷۸: ۱۳۹) و همچنین عینالسلطنه از او تحت عنوان «یکی از محارم» ناصرالدینشاه یاد میکند(عینالسلطنه،۱۳۷۴: ۱/۹۴۵).
به علت همین اعتماد و نزدیکی، او بالاترین مقام و جایگاه را در میان پزشکان اروپایی در عصر ناصرالدینشاه داشته است و در مسافرت دوم شاه به اروپا (ناصرالدینشاه،۱۳۷۹: ۵۹) و مسافرت سوم به عنوان پزشک مخصوص در التزام رکاب او بود.
دیگر پزشکان خارجی نیز تلاش میکردند تا روابط خوب و مناسبی از نظر فرهنگی و اجتماعی با بیماران ایرانی خود داشته باشند.
کلوکه، پولاک، شنیدر و راتولد از این جمله بودند. حتی دکتر بکمز پزشک استانبولی و ارمنیالاصل دربار و پایتخت برای اینکه بتواند روابط مناسبی با بیماران ایرانی خود برقرار نماید، آئین اسلام را پذیرفته و نام اسلامی محمد حسن بر خود گذاشت(مستوفی،۱۳۸۴: ۱/۵۲۸ ؛اعتمادالسلطنه،۱۳۸۹: ۱۸۵).
بعضی دیگر از پزشکان اروپایی نیز به دنبال چنین نگاه و اقداماتی بودهاند.
هاردینگ[۲۰] روایت میکند که هر وقت امینالسلطان صدراعظم به بازی بیلیارد با ما میپرداخت، آدلینگ پزشک سفارت انگلیس ترازنامه بازی را تعمداً جوری تنظیم میکرد که صدراعظم را برنده نشان داده و راضی سازد(هاردینگ،۱۳۷۰: ۱۷۷).
بعلاوه پزشکان اروپایی شاهان قاجار نیز در کنار درمان بیماری شاه و دیگر مقامات به فعالیتهای دیگر نیز میپرداختند.
مثلاً دکتر کلوکه به ناصرالدینشاه زبان فرانسه میآموخت.
پولاک نیز به همین شاه زبان فرانسه و تاریخ و جغرافیا درس میداد(پولاک،۱۳۶۸:۴۰۶) به علت اعتمادی که شاهان و مقامات قاجار به پزشکان فرانسوی داشتهاند اغلب پزشکان شخصی دربار و مقامات قاجار فرانسوی بودهاند.
در حالی که اعتماد چندانی به پزشکان روسی و انگلیسی بخاطر عملکرد نامناسب و فرصتطلبانه سفارتخانهها و دولتهای آنان در ایران نبود.
زیرا سفارتخانهها اغلب در کار پزشکان متبوع خود دخالت کرده و در پی سوء استفاده از جایگاه شغلی آنان بودند.
دوگانه عاطفی-بیعاطفگی پزشک
عنصر دومی که پارسونز در تحلیل خود بر آن تاکید میورزد، شخص پزشک است. نقش پزشک مکمل نقش بیمار و کامل کننده چرخه روابط بیمار-پزشک است.
روابط بیمار ایرانی-پزشک اروپایی در دوره قاجار تحت تاثیر مسائل و عوامل متعددی قرار دارد که به پزشک ارتباط زیادی دارد و چنانچه این عنصر بهر دلیلی نقش خود را به خوبی ایفا نکند در فرایند رابطه بیمار با او اختلال و نا هماهنگی ایجاد میگردد.
یکی از ارکان اصلی نظریه پارسونز در مبحث نقش پزشک در فرایند روابط بیمار-پزشک، مسئله دخالت ندادن عاطفه و احساسات پزشک در امر طبابت است.
پارسونز در آثار خود پنج مشخصه دوگانه را مطرح کرده و از آنها تحت عنوان «متغیرهای الگویی» نام میبرد. این متغیرها عنصر ثابت نظریه سازی او را در اغلب آثارش تشکیل میدهد.
یکی از مهمترین این متغیرها که پارسونز مطرح میکند، دوگانه «عاطفی-بی عاطفگی» میباشد.
او روابط والدین- فرزند، معلم-دانش آموز و خیلی دیگر از روابط دوگانه را در همین قالب مطرح میکند.
دوگانه روابط پزشک –بیمار نیز از نظر پارسونز در همین چارچوب قابل تبیین میباشد. به اعتقاد پارسونز در حالیکه کنشهای متقابل پدر یا مادر با کودک خود بسیار عاطفی میباشد، رابطه پزشک با بیمار از طریق بیطرفی عاطفی تعیّن مییابد (همیلتون،۱۳۷۹:۱۲۱).
او بر این اعتقاد بود که پزشک با توجه به موقعیت و جایگاه پزشکی خود و تعهدش نسبت به درمان بیمار نبایستی گرفتار رابطه احساسی و عاطفی بیش از اندازه با بیمار خود گردد زیرا همین امر روند درمان بیمار را با اختلال مواجه میسازد.
البته این رکن از نظریه پارسونز نیز موجی از انتقادات را برانگیخت و منتقدین بحث تفاوتهای فرهنگی-رفتاری میان جوامع مختلف را مطرح کردند.
برخلاف پزشکان ایرانی که در امر معاینه و درمان بیماران با آنان پیوند عاطفی بیش از اندازهای برقرار مینمودند، پزشکان اروپایی از دخالت دادن احساس و عاطفه در کار خود اجتناب بیشتری میورزیدند.
اصولاً ایرانیان مردمانی فوقالعاده احساسی و عاطفی بوده و پزشکان ایرانی نیز همچون سایر همتباران خود از این قاعده مستثنی نبوده و نمیتوانستهاند احساس و عاطفه مفرط را در فرایند درمان دخالت ندهند.
این ابراز عاطفه و دلسوزی بیش از اندازه آنان اگرچه میتوانست پیوند دوستی و همدلی میان آنان و بیماران برقرار نماید اما باعث میگردید تا آنان جدیت لازم را بهعمل نیاورده و همین امر درمان بیماران را تحت تاثیر قرار داده و با مشکلاتی مواجه میساخت.
اما پزشکان خارجی به دلایلی چند از ابراز احساسات مفرط و مضر در راه درمان بیماران خودداری میورزیدند.
اول اینکه این پزشکان در بستری فرهنگی و اجتماعی رشد و پرورش یافته بودند که در مقایسه با محیط ایران از احساس و عاطفه کمتری برخوردار بود.
بنابراین آنان همین بیعاطفگی را در معاینه و درمان بیماران ایرانی مد نظر قرار داده و بر اساس آن طبابت میکردند.
دوم اینکه آنان در محیطی غریب و نامانوس از میهن خود اقامت داشتند و به علت همین عدم آشنایی و نداشتن اشتراکات روحی و اخلاقی با ایرانیان نیازی به ابراز احساسات و نشان دادن رفتار عاطفی نسبت به بیماران خود نداشتند.
البته چنین نبود که پزشکان اروپایی حس نوعدوستانه نیز به بیماران خود نداشته باشند.
پزشکان اروپایی غالباً از پرداختن به حواشی و مسائل غیر ضروری و بیربط با بیماری و درمان بیماران خود اجتناب میورزیدند. این در حالی بود که طبیبان ایرانی توجه زیادی به مسائل حاشیهای بیماران و بستگان آنها داشتند.
آنان قبل از اینکه به عیادت بیمار بروند در ملاقات و گفتگوهای بیشتر غیر مرتبط با بستگان و خانواده آنها مدتی وقت گذرانی کرده و به صرف قلیان و چای و شیرینی میپرداختند و بیمار را فراموش میکردند، در حالی که این رفتار آنها موجب برانگیختن شگفتی پزشکان اروپایی و مورد انتقاد آنها بود.
در عوض این پزشکان عجله داشتند تا قبل از اینکه زمان از دست برود، زودتر بیمار را معاینه کرده و به درمان او بپردازند(فلور،۱۳۸۶: ۱۴۴). عاطفهگراییهای مفرط باعث میگردید تا خیلی از حقایقی که ممکن است موجب ناراحتی بیمار بشود به او و بستگانش گفته نشود.
چنین مصلحتبینیها و مشاورههای غیر پزشکی نیز موانع و مشکلاتی بر فرایند فعالیت پزشکی اروپاییان میافزود. مصلحتگرایی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خاص جامعه ایران از آن جمله بود.
اعتمادالسلطنه مینویسد که شاه:«…بهواسطه طلوزان به او]گالزفسکی[سپردند که امین اقدس را که میبیند مایوسش نکند.
بر فرض هم چشم او معالجه ندارد، سرش را بپیچاند و امیدوارش کند»(اعتماد السلطنه،۱۳۸۹: ۹۵۴).
این در حالی بود که پزشکان اروپایی بهخاطر صراحت لهجهای که داشتند معمولاً بدون تعارف و به صورت جدی حقایق را به بیماران خود میگفتند و باعث میشدند تا بیماران نیز دستورات و تجویزات پزشک را جدی گرفته و در فرایند درمان همکاری لازم را داشته باشند.
سودجویی و یا دگردوستی پزشکان
یکی دیگر از شاخصههای مورد نظر پارسونز در بحث ایفای نقش پزشک در چرخه روابط بیمار-پزشک، مسئله «عدم سودجویی پزشک و دگردوستی» او بوده است. یعنی اینکه پزشک از سود و منفعت شخصی خود صرفنظر کرده و با مد نظر قرار دادن دگردوستی در معاینه و معالجه بیماران، فقط در فکر سلامت و بهبودی بیمار باشد.
البته صاحبنظران انتقادات بجا و سازندهای بر این نظر پارسونز وارد آوردند، ازجمله الیوت فریدسون[۲۱] ضمن انتقاد از نظر پارسونز، حرفه پزشکی را یکی از گروههای منفعت در جامعه میداند و معتقد است نفع شخصی پزشک نمیتواند با آن نوع دوستی که اخلاق حرفهای تبلیغ میکند در تضاد باشد(شفعتی و زاهدی،۱۳۹۳:۱۱۶).
یعنی اینکه تباینی بین منافع پزشک و بیمار وجود ندارد و پزشک هم میتواند به فکر منافع خود باشد و هم منافع و مصالح بیمار را در نظر بگیرد.
برای تبیین این شاخصه در عصر قاجار ناگزیریم تا به «حقالزحمه» یا «حق العلاج» پزشک در آن روزگار بپردازیم تا بتوانیم ارزیابی مناسبتری از آن داشته باشیم.
در روزگار قاجار معمولاً مطب پزشک یا به اصطلاح آن روزگار «محکمه» هنوز چندان مرسوم نشده بود و پزشکان اغلب پزشک شخصی و یا خانوادگی رجال و اعیان بودند.
آنان طبق قراردادهایی که با اشراف و ثروتمندان منعقد میکردند مبالغ معتنابهی در آن روزگار به دست میآوردند.
بالاترین دستمزد سالیانه را پزشکان شخصی شاهان بدست میآوردند و پس از آنها پزشکان صدراعظم، شاهزادگان و وزراء بودند که مبلغ قرداد سالیانه آنها بالاتر از رقم ۲۰۰۰تومان بود. علاوه بر این، پزشکان جهت معاینه و درمان دیگر بیماران به منازل آنها میرفتند.
به همین خاطر است که به اجرت یا هدیهای که به آنها داده میشد «حقالقدم» نیز میگفتند. بعضی از منابع از پائین بودن دستمزد یا حقالقدم پزشکان سخن میگویند.
به روایت آنها در روزگار قاجار دادن حقالقدم به پزشک چندان مرسوم نبود. اگر مریض معالجه میشد، برحسب زحماتی که پزشک در رفت و آمد بالای سر مریض کشیده بود، حقالعلاجی یا هدیهای برای او میفرستادند.
مستوفی در اینباره مینویسد :« اکثر برای اطباء پارچه نابریده مثل برک و شال کرمانی یا اگر مریض خیلی اعیان و خدمتی که حکیم باشی انجام کرده بود اهمیت داشت، شال کشمیر میفرستادند»( مستوفی،۱۳۸۴: ۱/۵۲۸).
در آن روزگار بیماران طبقات بالا و دارای شأن و شوکت، دادن پول تحت عنوان حقالقدم یا حقالعلاج به پزشک را دون شأن خود دانسته و نوعی بیاحترامی تلقی مینمودند.
بنابراین آنان پس از چند باری که پزشک خانوادگیشان از بیماران وابسته به خانواده معاینه و یا معالجه میکرد، بسته به میزان تمول سرپرست خانواده، به او هدایایی همچون اسبی، شالی یا قالیچه ای به عنوان تعارف میدادند که کفاف زندگی او را نمی نمود.
بنابراین برای پزشک اروپایی با توجه به مخارج زیادی که وجود داشت، امکان نداشت بتواند بدون داشتن حقوقی ثابت از طرف دربار، دولت یا سفارتخانه، زندگی قابل تحملی در ایران داشته باشد(پولاک،۱۳۶۸:۴۱۱).
اوژن اوبن[۲۲]نیز درباره کم بودن حقالقدم طبیب مینویسد:« طبابت در ایران حرفهای سودآور محسوب نمیشود.
در خانههای اعیان و اشراف، طبیب در حقیقت نوکری مورد اعتماد است و به شخص ارباب وابسته است، حقالقدم وی نیز از چند خروار غله در سال تجاوز نمیکند» (اوبن،۱۳۹۱:۳۸۱).
البته بعضی دیگر از منابع روایت متفاوتی از دستمزد پزشکان در عصر قاجار ذکر میکنند و بر این نظرند که پزشکان اروپایی از معالجه بیماران فقیر و بی بضاعت نیز اجتناب میورزند .
کارلا سرنا[۲۳] درباره پزشکان اروپایی مقیم تهران مینویسد:« آنان از معالجه اشخاصی که قدرت پرداخت حقالمعاینه را نداشته باشند خوداری میکنند»(سرنا،۱۳۶۳:۱۴۵).
این نکته آشکار است که پزشکان اروپایی که سرنا از آنان چنین یاد میکنند کسانی بودهاند که پزشک شخصی و خانوادگی بوده و با ثروتمندان یا افراد طبقات بالای جامعه قرارداد خدمات پزشکی داشته و بنابراین از نظر اخلاق کاری فقط در مقابل بیماری آنها خود را مسئول و پاسخگو میدانستند.
نتیجه گیری
روابط بیمار-پزشک در نیمه دوم عصر قاجار فراز و نشیبهایی را طی کرده است. با رواج طب مدرن و نقش مثبت آن در درمان بیماریها، ایرانیان علاقه و اشتیاق زیادی به استفاده از این نوع طب از خود نشان دادند.
همین امر باعث شد تا روز بروز بر اهمیت نقش پزشکان اروپایی در فعالیت پزشکی و درمان بیماران ایرانی افزوده گردد.
در این پژوهش روابط میان بیماران طبقات فرادست با پزشکان اروپایی حاضر در پایتخت در نیمه دوم عصر قاجار براساس الگوی تالکوت پارسونز مورد بررسی قرار گرفته است. پارسونز برای ایفای نقش اجتماعی هم بیمار و هم پزشک بر چند رکن اساسی تاکید میورزد.
یافته های این پژوهش نشان میدهد که در فرایند رابطه بیمار-پزشک در دوره مورد نظر بعضی از این ارکان قابلیت اجرا یافتهاند.
بیماران طبقات بالای جامعه برای حفظ یا بدست آوردن سلامتی نهایت تلاش و همکاری را با پزشکان خود بهکار بردهاند و حتی از هزینهکرد مبالغ بسیار در این راه و دادن دستمزد، انعام و مزایا سخاوتمندانه به پزشکان اروپایی خود دریغ نورزیدهاند.
آنان علیرغم تحریکات طبیبان و حکیمان ایرانی اعتماد زیادی به پزشکان اروپایی داشته و روابط نزدیکی با آنها برقرار کرده و بعضی از آنان را مشاور و محرم خود نمودهاند.
این بیماران پس از اینکه توانایی پزشکی اروپائیان را در درمان خود و یا بستگان مشاهده میکردند به دانش این پزشکان باور پیدا کرده و از آن پس مطیع توصیهها و دستورات پزشکی آنان میگردیدند.
پزشکان اروپایی با وجود داشتن رابطه مناسب با بیماران عالیمقام خود ، از ابراز احساسات و عواطفی که تاثیر منفی بر فرایند درمان داشتهاند خودداری میورزیدند و در طی روند درمان جدیت بیشتری نسبت به حکیمان ایرانی بهعمل میآوردند.
آنان اگرچه منافع خود را نیز در نظر داشتند اما صرفا به فکر سودجویی نبوده بلکه نوع دوستی یا دگردوستی را نیز در فعالیتهای پزشکی خود مد نظر قرار میدادند.