شوشان - زمان بابادی شوراب:
(مهاجرت پسرخاله ام به اهواز)
بسمه تعالی
خانواده خاله ام در شهرکرد زندگی میکردند و بدلیل محدود بودن تظاهرات در شهرکرد و سرد بودن هوا و آشنایی مردم شهر با هم، امکان برگزاری تظاهرات بصورت وسیع و گسترده در ان شهر وجود نداشت.
یکی از پسرخاله هایم چند جلسه تظاهرات در شهرکرد شرکت کرده بود و توسط نیروی امنیتی و ساواک آن منطقه شناسایی شده بود، به همين دلیل به اهواز منزل ما آمده بود و مدتی را با ما زندگی می كرد.
ايشان سه سال از من بزگتر بود و حدوداً ۱۶ تا ۱۷ سال سن داشت، ساواک برای دستگیری او به درب منزل شان در شهرکرد رفته بود و دیگر امکان ماندن و شرکت کردن در تظاهرات در شهرکرد برای او وجود نداشت و بخاطر علاقه زیادی که به شرکت در تظاهرات و کمک به پیروزی انقلاب داشت، به اهواز آمد تا بیشتر و موثرتر در انقلاب شرکت داشته باشد.
مادرم خدابيامرز خيلی دل واپس او بود و می گفت اگر خدایی نكرده اتفاقی برايش بيافتد جواب خواهرم را چه بدهم؟و هر روز كه برای تظاهرات از خانه خارج می شد تا بازگشت ایشان دعا می کرد وحرص جوش فراوان می خورد و نگران بود وخیلی دلشوره داشت و به او توصیه می كرد حواست به خودت باشد، اتفاقی برات نیوفته.
انقلاب به پیروزی رسید و ایشان به لطف برخوردهای همنوع دوستانه نیروهای حکومت نظامی، سالم و تندرست به شهرکرد بازگشت.