شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۵۷۱
تاریخ انتشار: ۲۴ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۳:۵۰
شوشان - محمد دورقی:
 
آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است 
که می‌رویاند از خاک بی‌جان یاس‌ها را 
باهم می‌آمیزد خاطره‌ها و هوس ها را 
 (تی اس الیوت- شعر سرزمین بی حاصل) 

 
 در خوزستان، بهار، ولیعهدی ست که هیچگاه وارث حکومت زمستان نمی شود. هنوز اسفند سرپا و قبراق است که تابستان، پیک می فرستد و بیهوده گی مقاومت را ، قاطعانه، به زمستان اخطار می دهد .

 زمستان، هراس زده و نگران، اجلاسی فوق العاده در پارلمان پامچال منعقد می کند و برای حفظ شأن و تمامیت ارضی، تصمیم می گیرد مقاومت کند .

قوایش را تجمیع می کند و تلاش می کند با  تیرهای چله ی کوچک و باران های تندی که برای روز مبادا در چنته نگه داشته است تابستان را از پشت تپه های بابونه عقب براند. بلبل ها وبرکه ها و بابونه ها و علف های سرسبز دشت ها ،هنوز از عمق و دردناکی واقعه ی محتمل الوقوعی که پنجه ی سماجت به دروازه  اسفند می کشد، مطلع نشده اند. 

هنوز نسیم با سِهره ها و سینه سرخ ها هم نشینی می کند و ملاطفت آمیز و نوازشگر، در روسری شکوفه دار ِ دختران درخت می پیچد و زلف های عطرآگین آنها را بر شانه باد ،افشان می کند. اما تابستان که سودای حکومت دارد پا پس نمی کشد.سنگدلانه، شوق بابونه و ترنم سهره را نادیده می گیرد و بی اعتنا به تانک های تندرهایی که ابرهای سیاه اواخر اسفند در خیابان های آسمان  گسیل کرده اند به عادت مالوف همه کودتاچیان ، در اولین گام،صدا و سیمای زمستان را تسخیر می کند و پیام کودتای گرما را از پربیننده ترین برنامه زمستان اعلام می کند.

( سیمای دشت و صدای پرنده گان شوق زده از شمیم بهار) . تابستان در ابتدا ، سیاستمدارانه،برای آرامش  ملت ِ طبیعت و طبیعت ِ ملت،چند هفته ای با بهار،حکومتی ائتلافی تشکیل می دهد اما هنوز فروردین به پایان نرسیده است که مزورانه،توافق های قبلی با بهار را نادیده می گیرد و دیکتاتوری خفقان آور خود را بر دشتها و آدم ها تحمیل می کند.

 در ادامه و با شدت گرفتن خفقان گرما، دولت رفاه تشکیل می دهد و سعی می کند با توزیع زردآلو و گوجه سبز و شفتالو ، دل ملت را بدست بیاورد اما مگر زخم نشسته بر خاطر حزینِ بهارندیده ها را می توان با ضماد  زرد آلو و افشره ی شفتالو، تسکین داد؟ 

این روزها وقتی که در جاده ی ماهشهر- امیدیه تردد می کنم و به دشت های سرسبز بهجت زده و پرطراوت دو طرف این جاده نگاه می کنم با خودم می اندیشم صد دریغ و افسوس که بزودی کودتای تابستان ، بساط بزم ِ ارغوان و رویای این دشت را بر خواهد چید. 

با اینکه اسفند هنوز به نیمه هم نرسیده است اما همه جا بوی کودتای تابستان  پیچیده است. با خودم می گویم مگر این علف ها و برکه ها و بابونه ها و پروانه ها از سرنوشت محتوم خود خبر ندارند که این چنین طربناک و سرمست ،عطر افشانی و جلوه گری و بازیگوشی می کنند.

 بعد همدلانه و منعطف ، احتمال می دهم که قتل عام تابستان گذشته بقدری وسیع و سبعانه بوده است که هیچ بازمانده ای از بابونه ها و علف های دشت جان سالم به در نبرده اند تا حکایت زمین سوخته ای را که تابستانِ گذشته در دشت ها به اجرا گذاشته بود ، برای علف های نورسِ پر امید امسال، بازگو کند .

خیالپردازانه فکر می کنم اگر بابونه ای از انفاس اژدها وش تابستان می رست می توانست مثل فیلیپ جنگ ماراتون تمام دشتها را یک نفس بدود و قصه ی قساوت تابستان را در گوش دشت و همه ی برکه ها و بابونه ها  و علف هایش بخواند.اما حتی محض خبرسانی هم هیچ جنبنده ای از جفای تابستان نمی رهد و بر همین اساس است که این نورسی  بهارانه و این قتل های تابستانه چرخه ای بی انقطاع و پیوسته است.

گاهی اوقات، در خیال ،ماشین را کنار جاده متوقف می کنم و با سرعت به سمت دشت های سرسبز می دوم و اخطار کنان فریاد می زنم فرار کنید!  تو را خدا فرار کنید! جانتان را بردارید و از این دشت فرار کنید.

 مگر بوی قتل عام را حس نمی کنید؟ در خیال، دست علف ها و بابونه ها و بوته های رنگ و وارنگ را می گیرم و یک به یک ،بلندشان می کنم و ملتمسانه از آنها می خواهم پیش از اینکه این هامون با بمب اتم تابستان، هیروشیما شود از این دشت فرار کنند. از آنها می خواهم کمی واقع بین باشند. 

به آنها می گویم فریب نخورید. این باران و این نسیم خنک تا یکی دو هفته دیگر بیشتر دوام ندارد. به آنها می گویم که من مسافر همیشگی این جاده هستم و بارها و بارها دیده ام که تابستان با علف های سبز و آبگیرهای کوچک و بابونه های ترد عطرافشان چه کرده است.

می گویم شما ندیده اید که علف ها در زیر اشعه ی آتشین تیر ماه ، چطور می سوزند و در هم می پیچند و خشک و خاک آلود می گردند طوری که حتی اشتهای احشام را هم تحریک نمی کنند.

 به آنها می گویم کمی آنطرف تر رودخانه ای به نام جراحی هست اما تابستان که اوج می گیرد حتی به خودش هم نمی تواند آب برساند.تابستان ِ کمین کرده ، مَشک جراحی را با تیرهای سموم سوراخ می کند، هر دو دستش را قطع می کند و پیش از رسیدن به شادگان و آبرسانی به کودکان نخلی که صدای العطش العطش آنها گوش طبیعت را آکنده است ، لب خشکیده و بی نفس، میان ماسه های داغ  دشت های رامشیر، رهایش می کند.

می گویم نگاه نکنید به انسان هایی که این روزها در تمام نقاط دشت ها پراکنده اند و سرمستانه با شما همنشینی می کنند.

 چادر می زنند، با شما عکس یادگاری می گیرند وبا برکه ها و بابونه ها همداستان می شوند.اینها با ورود اولین دسته ی سربازان سموم به دشت ، شما را به کولرهای اسپیلت سی هزار می فروشند و در نبرد نابرابر با تابستان مسلح به تشباد تنها و بی دفاع رهایتان می کنند.

در خوزستان فقط یک فصل وجود دارد: تابستان. و زمستان فقط جایگزین موقت دوره ی مرخصی استعلاجی تابستان در حدفاصل آذر تا بهمن است. ما خوزستانی ها مباشران همیشگی رحلت الشتاء و الصیف هستیم .

شاید آن همه ترک عمقی که بر باورهایمان افتاده است  هم ناشی از همین گرم و سرد شدن های متوالی باشد. ترک هایی که با فرارسیدن تابستان ،ما بهار ندیده های رهیده از دهان اژدها را ، به امید یافتن بند زن، فوج به فوج روانه ی دیگر استان ها می کند تا با شراکت در بهاریه های دیگران ترک های عمیق روح مان را بند بزنیم و غم بی بهاری را فراموش کنیم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار