شوشان - دکتر غلامرضا جعفری :
در سرزمینی که همه خبرها کهنهاند باید از کجا سراغ چیز تازه، رویداد تازه گرفت؟! مثلا گرانی نان؟ یا تشنگی جان؟ کمبود دارو؟ سوختن جان کودکان پروانهای؟ مجرای تهی جویها برای کشتن کودکان نرم و نمکین؟ قتلهای جاده ای به دست ویروس چارچرخی به نام پراید و پژو و … که حتی ماسک هم چارهشان نمیکند؟ سونامی سرطان و موج کرونا و …
*از این تاریکخانه بگذریم و سراغ آفتاب را بگیریم؛* ذات عشق، نگاه نرم جان و محبوب! باز هم به خبری تازه نمی رسیم که تنها رویداد ممکن *درخواست وام ازدواج* از بانکهایی است منکر بخشنامههای مکرر و تکراری دولت! شاید این آخری هنوز نو باشد، افزایش حقوق کارگران!
*افزایش حقوق کارگران* رویداد کهنه ای که نو نمی شود اما همیشه تازه است، عین خود مرگ و دلیلی محکم است تا گزاره نخست برحق بماند، که *در این سرزمین همه خبرها کهنه اند.*
اما در کناره این رویدادها و خبرهای مکرری که همیشه تیتر یک باقی میمانند! و در حاشیه تلخیهای متراکم، دریچه ای به توهم هجرت گشوده شده! بازاری در تاریکی معبر اما به تمام و کمال دایر! *بازار وکیلان و دلالان مهاجرت* از نوع قانونی تا شکل بیقانونش، پر از کالاهای خوش آب و رنگ، گاهی دروغ و گاهی ... تا آنجا که برخی برای رسیدن به برات آرزویشان یا همان سرزمین مثلا معهودشان و ... *حتی ننگ انگهایی آنچنانی به جان میخرند!*
این چنین که بازار گریز و مهاجرت و امیگریشن و … داغ و دماغ چاق است احتمالا تا چندی دیگر حتی برای دفن ما آدمهای معمولی از جنس مردمان معمولی باید از چین و ماچینی به استقراض کارگران گورکن بنشینیم که حتی گورکنان و مردهشویان داخلی در اثر تنها صنعت بومی _-مدیریت شایسته-_ به کشورهایی با دلارها و دینارهای داغ رفتهاند یا خواهند رفت، همراه با حقوق و مزایایی ممکن الوجود و معادل چند سال گورکنی و تعداد بسیاری مرده شویی ملی!
باور کنید یا نه اما با همین فرمان که مدیران شایسته معبری در پی معبری فتح میکنند تا چندی دیگر باید به فکر گورستانها و گورکنانی خصوصی بود و شاید هم دولت در اثر ناکارآمدی سازمان مرده شویان به فکر واگذاری صنعت *مرده شوری* به بخش خصولتی بیفتد، و کسی از طایفه مدیران شایسته با ژنی اصیل و آقازاده به همراه عدهای ژنهای فابریک و دسته اول از راه برسند و زحمت مدیریت گورهای وامانده را به عهده بگیرند، قهرمانانی که به طور ژنتیک راه بلعیدن مستمر ثروت یک ملت را از لحظه نطفگی آموختهاند! حتی اگر این راه از معبر تن و جسد ما مردمان مرده بگذرد.
احتمالی آن چنان قریب که گویی ذات گریزپای مرگ است در فرایندهای سازمانی، نزدیک تر از آن چیزی که در آیینه میبینیم، آیینه ای که سرنوشت نفوس ایرانی را در آینده ای نه چندان دور نشان میدهد، آن چیزی که اگر درمان نشود ایرانمان را به بهشت کارگران جوان جهان بدل می سازد با حقوقهایی آن چنانی که جوان امروز ایرانی حتی به خواب نمیبیند، *جوانی که خوابهایش مشتی کابوس زنده است* در پی رفتارهای همین مدیران *سوپر شایسته!* جوانانی و میانسالان و پیرانی که جان و جوانی را در سازمانی به کارگری و باغبانی و پاکبانی و میگذرانند و در برابر شکایتی احتمالی از بابت تعویق و کاهش حقوق و ریزش قدرت خرید و … به تیر حرمله تهمتهای عجیب و غریب گرفتار میشوند!
هر چند که کارگران و کارمندان گاه فراموششان میشود این مدیران و وکیلان صرفا به نام، کاری به کار کارگران ندارند که اینان را معامله معمولا با فرشتههای آن جایی است، فرشتهها و حوریهایی که ننگ ارتباط با تکفیریها و انتحاریها را به سختی از دامن زدودند اما چند دهه است گرفتار مدیرانی شدهاند که *از مدیریت فقط داشتن منشی و سرایدار و راننده و … را بلدند!* و البته همیشه آماده اند تا در برابر رسانه های رفیق گزارش اندوهی از کارنامه مردودی مدیران نالایق سابق ارائه دهند، گزارشی که با آمدن هر مدیر تازه تکرار میشود و این *فقط نامها هستند که تغییر میکنند و خبر هنوز هم کهنه است.*