شاهپور زندی - روان شناس و آسیب شناس اجتماعی :
پیش درآمد :
*ترس* ، غریزه ای است که در نهادِ همه ی جانداران نهاده شده و این امانت مانند غرایز دیگر هم، کارکردهایی دارد.
درست است که ترس موجب نجات بشر شده است اما عامل به دام افتادن و بسیاری بدبختی دیگرش هم بوده است.
در طول تاریخ کسانی بودهاند که با توسل به ترس، انسانها را اسیر و برده ی خودشان کردهاند.
*از جمله ویژگی افراد خلاق و مبتکر و کارآفرین ، داشتن جرات و جسارت و سرسختی روان شناختی و نترس بودن آنهاست.*
جسارت در اینجا با حماقت فاصله دارد و متقارن نیستند.
*راهبرد تحلیلی*
میگویند:
وقتیکه کریستف کلمب به همراه پسرش فردیناند برای یافتن راهی که رسیدن به غرب را آسان کند بار و بندیل سفر بست و از ایتالیا به قاره ی امریکای کنونی رسید و نوار بلیز تا پاناما را گذراند ، با یک کشتی تجاری بومی برخورد کرده و این حادثه موجب اقامت اجباری وی و همراهانش در جاماییکای کنونی شد.
چون کشتیهایش نیاز به تعمیر داشتند، تعدادی از بومیان را به خدمت گرفت تا در کارهایش به ایشان کمک و نیز آب و آذوقه ی مورد نیاز آنها را هم فراهم کنند، اما پس از مدتی به خاطر عادت مالوف این ماجویان یعنی دستدرازی و غارت افراد کریستف کلمب به اموال بومیان ، آنها خشمگین شده و از کمک به کریستف کلمب خودداری کردند!
بومیان از این قدر نشناسی جهانگردان میهمان ، عصبانی می شوند و به حمایت از نیروهای «کلمب» خاتمه داده و قصد جانشان می کنند!
کریستف کلمب عاجز و درمانده شده و در پی راهی برای جلب دو باره ی حمایت بومیان ساده دل می گردد.
پس تقویم کشتی را ورق میزند:
در آن دوران از تقویم هایی در کشتی ها استفاده می شد که برای آسادن کردن جهت یابی، موقعیت ستارگان هم در آن ثبت می شد.
کریستف خان ! متوجه می شود که فردای آنروز ، ماه گرفتگی روی خواهد داد.
پس، فکر جالبی به ذهن خلاقش میرسد و بی درنگ به ریش سفید بومیان مراجعه می کند.
*کلمب به ریش سفید یا خان یا کدخدا یا شیخ بومیان می گوید که با خداوند صحبت کرده و خداوند از قطع کردن پشتیبانی بومیان بسیار خشمگین شده و این خشم خود را به صورت رنگ سرخ در روی ماه نشان خواهد داد!*
*شب بعد ، ماه گرفتگی شروع و رنگ و رخسارش هم سرخ می شود.*!
پسرِ کریستف که همه حوادث سفرها را می نوشت آن لحظات را این گونه در دفتر خود ثبت کرده است:
*با فریاد و فغان از هر سمتی به طرف کشتی ها آمدند و با خود آب و غذا آوردند.*
*آنها به دریاسالار (کلمب) التماس کردند تا از خداوند بخواهد که آنان را ببخشد.!*
کریستف کلمب به ساعت شنی نگاه میکند و متوجه می شود که ماه گرفتگی ، ۶۰ دقیقه ی دیگر به پایان می رسد.
وی به بومیان رو می کند و میگوید که خداوند آنان را بخشیده و در مدت زمان کمی، رنگ ماه را به رنگ پیشین اش باز خواهد گرداند!
بومیان خوش قلب و ساده دل هم با پایانِ ماه گرفتگی ، به جشن و پایکوبی می پردازند.
ریش سفید بومیان دستور به فراهم کردن آذوقه و ابزار لازم برای کمک به کریستف کلمب و همراهانش می دهد.
فردای آن روز ، کریستف کلمب تنها یک جمله در دفتر خود می نویسد:
*«جهالت همیشه بَردگی می آورد!*»
تجویز راهبردی
این متن را با عنوان «بدون عنوان» نوشتم ، چون هم می توان برای سادگی وجهالت بومیان ، عنوان گذاشت و هم برای زیرکی و باهوشی و شارلاتانی کریستف کلمب .
پس ، عنوان آن به خواننده محترم گذاشته می شود و مجاز است که متناسب با شخصیت و تجارب و جهان بینی خودش ، برای متن عنوان بگذارد!