شوشان ـ غِلامرضا جعفری:بنیاد یک پژوهش مناسب و مفید را مبتنی بر
پرسش درست میدانند و پرسش درست نتیجه مطالعات عمیق و گسترده در خصوص موضوع و مسئله است.
فی المثل در حوزه مصیبتهای متراکم اطرافمان و خاصه در حوزه انتخابات شهرها شاهد تکرار ماجرایی هستیم. اینکه نامزدان محترم در طول دوره نامزدی که گاه به چند سال میرسد و ادوار مختلف! صبورانه در کنار مردم و فعالان حضور دارند و در برابر اهل دانش و علم خاضعاند.نامزدانی که درد مردم را دردمشترک مینامند و طبعا درد مشترک درمان مشترک میطلبد و نمود کلی این رفتارها دال بر حضور احتمالی شخصی است که کرسی نمایندگی برایش مرکب راهوار رسیدن به منافع شخصی و خانوادگی و ... نیست.
آنچه گفته شد در خصوص نامزدان محترم است ولو اینکه شامل همه نامزدها نمیشود و عدهای معدودند که از پل صراط اخذ صلاحیت و ... میگذرند و از این عده معدود؛ معدودی به شدت اندک سوار بر مرکب راهوار نمایندگی میشوند.
خلاصه آنکه در پژوهش فرضی مذکور و با مشاهده موضوع آنچه حاصل میشود دال بر رفتار مکرر نامزدانی است که کسوت وکالت به تن میکنند. کسانی که روز بعد از انتخابات و رسمی شدن نتیجه و پیروزی انتخاباتی اولین اقدام اجتماعیشان جامعه ستیزانه! است و با تغییر شماره همراه آغاز میشود و در صیرورتی چندماهه و تا ورود رسمی به ساختمان آمال، در انواع ساختمانهای چندطبقه و بیطبقه! چیزی از آن نامزد همدل با مردم باقی نمیماند.
از زهدان انتخابات در پایان شخصی متولد میشود که همه برنامهاش خلاصهای است از چند کلمه: ترسیم خطوط در جهت انتفاع شخصی و خانوادگی و گاه قبیله ای و ... شخصی که حتی منافع باندی و جناحی را در قبله منافع فردی و خانوادگی فدا میکند و به قهقرایی دچار میشود که مپرس! هر چند به طور ذاتی منافع باندی و جناحی ارتباطی با نفع عمومی و خیر اجتماعی ندارد اما به خودی خود چند پله از منافع خانوادگی_ایلی بالاتر است و به هر روی جمع بیشتری از مردم را دربر میگیرد. اما نامزد دیروزی که عاشق عدالت بود و مدافع شایسته سالاری و دشمن هر گونه تبعیض و ... از شبی تا به صبحی چهره عوض میکند و عدالت را به گیوتین میسپارد و شایسته سالاری را چنان تقلیل میدهد تا به یک شوخی شوم بدل شود و تبعیض در این میان شاخ داستان است، صفتی که به نامش مدیرانی به بالا میجهند و منصوب میشوند که از مدیریت فقط مدیریت خودروی خود را بلدند و رتق وفتق امور حمل ونقل برخی که رفت و آمدشان برکت دارد!
پرسش اما یادمان نرود. اگر اینگونه نامزدانی در اطراف ما نفس میکشند، اگر هر روز جمعه برایمان مبارک باد میفرستند، اگر در مجالس ختم قبل از رسیدن ملکالموت و انجام ماموریتش حضور دارند! تا ماموریت تسلیت گویی را انجام دهند و بسیاری اگرهای دیگر! این وسط ما باید چه کنیم؟
آیا تکرار تلخ این تجربه به ما چیزی آموخته؟ آیا میتوانیم از تعارف بکاهیم و آیینهای شویم در برابر نگاه برخی که رایمان را میبرند و میروند و میروند و میروند و میروند تا فصلی دیگر و انتخاباتی دیگر!
و آیا ما مردم مصداق همان صم بکم عمی هستیم؟ همانها که گاه در برابر وکیلان و ... قرار میگیرند و حتی به یادشان نمیآورند دوران خوش نامزدی را!
به راستی چنین پژوهشی مبتنی بر چنین پرسشهایی به چه پاسخهایی میرسد؟ ای کاش کسی بگوید ...