شوشان ـ غلامرضا جعفری:
یکی از دوستان دور و دیرم بعد چندی همت کرد و تماس گرفت و پس از حال و احوال و اطراف کلام به موضوع توسعه اهواز رسید و با تبختری سپاهانی فرمود حال میکنید برایتان جمعی معاون و مدیر فرستادهایم! و بعد از شنیدن سکوتم در پس گوشی به همراه مشتی جیغ بنفش مخلوط با اکسیژن و مازوت و ریزگرد و خاکستر از شرکت واحد پرسید و برای نسلهای تازه بگویم شرکت واحد همان سازمان اتوبوسرانی عصر مابعد حجر است. البته جای گفتن نداشت از مدیر و معاون گذشته حتی مشاوران جنابعالیها نام معابر شهر را نمیدانند!
گفت در خبرها خواندم که همشهریهای ما چند ده عدد اتوبوس! خریدهاند و به قصد مزاح افزود فقط حواست باشد ننویسید اهواز و حومه! عین همان جماعت که روی اتوبوس واحدشان مینوشتند سده و حومه! آخر خط اتوبوس هم میرسید به دروازه دولت اصفهان؛ لابد حومه سده!
جانم برایتان بگوید که این دوست دیر و دورم که یادگار جنگزدههای خوزستانی در قلب کویر مورچه خورت! است انگاری تماس گرفته تا مطمئن شود ما از فرط موفقیت مدیران مشعوف و خوش باشیم.
او اما نمیداند موضوع صادرات مدیر از خطه کویر در نقطه سر شکستگی کارون قصه تکراری امیرارسلان نامدار است! و ما حتی استاندار و فرماندار خالص کویری داشتهایم و تازه بعد از رفتن رفتن رفتنشان به ناگه دریافتیم که آقای استاندار محبوب گویا در حمایت از رنج کارون سند توزیع آبش را به مقصد گاوخونی امضاء فرموده! درست در همان روزگاری که برخی نمایندگان در مجلس وقت داد و بیداد میکردند که هان بشتابید که بدخواهان به قتل کارون نشستهاند، به غارت نخل و هوا و زندگی. به مرگ هور و ماهی و لنج و لُجه!
عیب می اگر گفتیم منصفانه از هنرش نیز میگوییم که از معدود فرماندارانی که انتخابات را عین اراده مردم برگزار کرد و زیربار دلالان زر و زور و تزویر نرفت همان فرماندار کویری بود و خدایش هر کجا هست به دو دست دعا نگاهدارد.
اما رفیق باشد و بعد دیری تماس گرفته شما بگویید من چه بگویم به جز اینکه: آره در حال همه ما مشعوف از زیارت صادر شدگانیم! بخصوص که پروژه در پی پروژه مشغول افتتاحاند و وقت سر خاراندن ندارند. جان تو حتی برای کارون نرده هم گذاشتند و ما نرده کجا دیده بودیم؟!
نرده های خوشگل و مامانی که جان میدهد برای تکیه کردن و عکس گرفتن و گاهی غرق شدن در روزگار مرده ساحل. یادت هست ریورساید را که به خنده میگفتیم همه سربازان جهان صف گرفتهاند برای عکس یادگاری با نرده هایش! و ما جماعت اهوازی فردا که سربازی به شهری برویم کجا مثل کارون و نردههایش بیابیم؟ اما تو کاری نداشته باش که همین نردهها به اتفاق چندین مراسم افتتاح دیگر و به همراه فاکتور قیر و مذاب و شن و ماسه و ریگ و چرخ اتوبوس و مربع در مربع آسفالت لاغر و غیره در خبر آمده که هزار میلیارد چوق! هزینه داشته. بین خودمان باشد که احدی از معاونان با کلی هزینه فک و فامیل را از شهری دیگر به اینجا آورده تا با نردهها عکس بگیرند! اضافه کن به آن هزارمیلیارد چوق.
ما که میدانی سواد حساب و کتابمان از همان کودکی ضعیف بوده و هست اما یادمان نمیرود که ایام دانشجویی بود و سری پر از قرمه سبزی و اینها و در اصفهان قرار بود به گمانم پلی افتتاح شود آن هم با حضور مرحوم هاشمی. البته هاشمی آن روزها که هنوز از کتاب تاریخ دبستان اخراج نشده بود!
خلاصه بگویم که ایشان آمد و پل افتتاح و خبرش در برنامه خبری محلی تلویزیون به اتفاق فلان مقدار ریال منتشرشد. آن هم چه ریالی، یادش به خیر ریال آن روزگارها.
در برنامههای خبری بعدی موضوع افتتاح و آقای هاشمی امر ثابت ماند اما مقدار و رقم هزینه و اعتبارات هزینه شده به عنوان امر متغیر برنامهها هر بار تغییر کرد! در شبکه محلی مقداری، در خبر شبکه بار اول مقداری با انتشار بعدی رقم بعدی و خلاصه چندباری هزینه ساخت پل تغییر کرد و در آخر کسی نمیدانست کدام عدد مربوط به کدام برنامه و شبکه است! پل البته سر جایش باقی ماند نه اینکه مثل شیرهای چهارشیر ببرند و دور بیندازند!
خلاصه آنکه به دوست جنگزدهام گفتم بله عزیز ما از شدت اشعاف و شعف به تجلی رسیدهایم! اما تو بگو هنوز هم در اصفهان به شما جنگزده میگویند؟!
در همین نقطه بود که رفیقم گفت حالا! و حالا یعنی اینکه فعلا بهتر است حال بچهها و آب و هوا را بپرسیم چه کار داریم به کار آقایان وارداتی و صادراتی! خاطره بازی خوش است.