شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۷۸۲
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۲
شوشان ـ عبدالرزاق پورعاطف :

وقتی مرد فلسطینی در محوطه بیمارستان غزه، کودک سر‌بُریده را سر دست بالا برد، آه و ناله از نهاد همه برخاست و صدای جیغ زنان هم. گوینده‌ی خبر تصاویر را نگاه می‌کرد و می‌گریست و من نمی‌دانستم که در همان لحظات کسی دارد شاهرگ سینمای ایران را می‌زند، شاهرگ روشنفکر و فیلسوف سینمای ایران را. به روایتی دیگر سر داریوش مهرجویی هم بُریده شد و انگار قاتل هم او را سر دست بالا برد تا به همه نشان دهد تا صبح یکشنبه‌مان با بُهت و حیرت آغاز شود و سینمای ایران از غم فقدان آتیلا پسیانی رها نشده در غمی دیگر فرو رود. غمی عجین شده با بُهت و حیرت.
مهرجویی سینماگری بود که همیشه دغدغه‌‌ی نوشتن داشت. ادبیات ایران و جهان را پیگیرانه دنبال می‌کرد و به شدت می‌خواند و می‌نوشت. فیلم‌هایش را خود می‌نوشت یا اقتباس می‌کرد و از نوشته‌های دیگر نویسندگان بهره می‌جُست. از تجربه‌ی درخشانش با غلامحسین ساعدی در فیلم «گاو» تا فیلمنامه‌ای بر اساس رمان «همسایه‌ها»ی احمد محمود که گم شد و به سرانجام نرسید تا «درخت گلابی» و «مهمان مامان»
فیلم‌هایی را که نتوانست بسازد، نوشت، مثل «در خرابات مغان» و «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» و ... اما سانسور نفس‌اش را به شماره انداخت‌ گرچه از نفس نیفتاد، از توقیف فیلم «بانو» تا «سنتوری» و آخرین فیلمش «لامینور»
آری، احمد محمود راست می‌گفت که باید پوستی کلفت‌تر از پوست کرگدن می‌داشت تا بتوان دوام آورد. مهرجویی رفت اما مدیران فرهنگی و هنری یادشان نرود که چه بر سر او و فیلم‌هایش آوردند.  
غول‌های هنری یکی پس از دیگری دومینو وار فرو می‌افتند و انگار داریم بی‌برگ و بار می‌شویم، از کیومرث پوراحمد تا عدنان غریفی، احمدرضا احمدی، ابراهیم گلستان، محمد محمدعلی، آتیلا پسیانی و اکنون داریوش مهرجویی. انگار دچار طوفان و تُندباد شده‌ایم و ما شاخه‌های عریان را به سوگ نشسته‌ایم. به قول احمدرضا احمدی: «یه دفعه قرار بذاریم، بشینیم آه بکشیم.»
در نبود مهرجویی فقط باید آه کشید...
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار