شوشان ـ مجتبی حلالی:
مردم را ببين، به به، هزاران نفر به استقبال آمده اند. شهر را ببين، مزين و عطرآگين است به وجود شهداء، اشكها و دستها را ببين، براي جواني و از خودگذشتگي هاي تان است كه گريه سر داده اند.
بخش نخست:
ذات انسان بدين صورت بوده كه الگو و اسطوره ها را دوست داشته و دارد.
هنگامي كه از شجاعت و يا اختراع و نبوغ و يا هرآنچه كه به وجدمان آورد، تحت تاثير قرار گرفته و بعنوان الگويي براي ادامه مسير برگزيده ايم.
نگارنده معتقد است، در هر شرايطي كافيست خود را براي لحظه اي جاي افراد در موقعيت هاي هولناك قرار دهيم، خود را جاي او كه از دست ميدهد قرار دهيم، جاي او كه مي رود، اما بازگشتس نامشخص است.
به والدين مان، به فرزندمان، به عزيزانمان بيانديشيم، همان لحظه كه احتمالا از هم جدا خواهيم افتاد. دردناك و ترسناك است. اينجا دقيقا نقطه حساس است. اينجا فرق ميان من و الگو و اسطوره ام است.
شهداء نيز در ايران چنين اند، اسطوره ها و الگوهاي شجاعت و اخلاق و اعتقاد و ايمانند.
بخش دوم:
ثانيه به ثانيه. دقيقه به دقيقه. ساعتها و روزها و ماه ها هم گذشت.
به سال كشيد. سالها گذشت و با هر صداي زنگ خانه، با هر تماس و با هر نامه اشك هاي مادر سرازير شد.
اينبار ديگر پسرم است. بدن ها يخ ميزند. پس از سالها پسرم آمده. چشم انتظاري ها و فكر و بيقراري ها.
آه مادر. مادر تكرار نشدني ترين است. چشم براه. حلقه هاي اشك.
نهالي كه در حياط بهنگام رفتنت كاشته بودم را ببين! شكوفه زده، ميوه ميدهد، قامتش را ميبيني!؟ به اندازه همه روزهايي كه دور از خانه بودي رشد كرده و سايه و عطرش بودي تو را مي دهد.
چه نوروزهايي كه عيدي ات را لاي قرآن گذاشتم. چه سبزه هايي كه برايت گره زدم. چه دعاهايي كه براي دوباره ديدنت كردم.
نيامدي. موهايم را ببين، سفيد و زير چشمانم گود رفته. فداي سرت. من هر روز چشم به در دوخته بودم.
چشم براه و منتظر را چه كسي ميفهمد!؟ از دست داده را چه كسي ميفهمد!؟ دلشكسته و بيقرار را!؟
خبر آمد. اينبار واقعي است. آمدي جانم به قربانت.
بدن بي جانت را، چشمان بسته ات را، آري تو پسرمي، حست ميكنم، ميشناسمت، اگرچه چند استخوان، اگرچه سالها دور، اگرچه آغوشت را نداشته ام! ولي آري، خودت هستي! من عاشقم، من مادرم، حست ميكنم، دورت بگردم خوش آمدي، خيلي چشم براهت بودم، خدا ميداند لحظه لحظه هايم چشم براهت بودم و ثانيه اي از اميدم به بازگشتت كم نشد.
بگذار در آغوشت بگيرم و يك دل سير به اندازه همه اين سالها برايت گريه كنم و فرياد بزنم.
خوش آمدي فرزند شهيدم، خدا ميداند كه چقدر دلتنگت بودم.