شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۹۷۳
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۸:۴۳

شوشان ـ مجتبی حلالی :

یکم: رزق و روزی، موفقیت و پیشرفت 2 اصل دارد، آرامش و خنده و احترامی که برای خانواده و فرزندان و سپس والدین به ارمغان می آوریم. بی شک موثرند.

باید چشم بست. باید گذر کرد. باید اجتناب کرد از هرچه که قرار است از آرامش و احترام مان بکاهد. باید دوری کرد از هرکه و هرچه که عزت نفس، رزق و موفقیت مان را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. آری! باید از خیلی ها دست کشید. چراکه او که یکبار ضربه زد و خطا کرد، به احتمال باز تکرار خواهد کرد.

دوم: ماهور مریض است. ویروس عذاب آور فصل را مبتلا شده، سرفه و شکم درد. بینی کیپ است و از راه دهان تنفس می کند. دارو مصرف می کند و عمدتا خواب آلود است. همین ها سبب شده تا گریه ها سر دهد. شب بیداری و مراقبت و ...

مهدکودک نمی رود. اما دیشب سرحال تر بود. اصرار کرد برویم پارک. اشتباه کردم -پس از بازگشت حالش دوباره بد شد- ولی پارک نزدیک خانمه مان را دوست دارد و همانجا بردمش. سرسره و تاب. زمین پارک بر خلاف سایر پارک ها سنگ ریزه و خاکی است. برای بازی کودکان بسیار هم جذاب و دوست داشتنی می نماید. ماهور نیز از این قاعده مستثناء نبوده و همواره این پارک انتخاب اولش بوده و هست.

بالای یک ساعت بازی کرد و جیغ می کشید و می خندید و بایی بایی صدایم می کرد. همین خنده ها و دویدن ها و بایی گفتن هایش معنای زندگی نیستند؟ هستند.

سوم: قبل از ورودم به پارک نزد یک کیوسک مطبوعاتی رفتم تا اسپرسو و آبمیوه خریداری کنم. در حین سفارش مردی را دیدم 3 بشکه 20 لیتری آب را پر می کرد. سبزه رو، لاغر اندام، چروک زیر چشمان، ابروهایی پر و پیوندی، موهای جو گندمی و نسبتا مجعد. سن و سالش به 50 می خورد.

خمودگی و چهره ی تقریبا محزونش نشان از سختی دوران سپری شده می داد. آرام حرف می زد، مشخص بود خیلی انگیزه و نایی برای هیجان در سخن گفتن و خندیدن ندارد.

بنظرم بر روی همان پراید کار می کرد و رزقش از راه همین پراید مدل پایین و فرسوده بود. دست در جیب کرد و از لابلای پول های نقدش مبلغ آبها را آماده کرد. مبلغ را می دانست. بنابراین قطعا آب مورد نیاز خانه و خانواده اش را چند شب یکبار و از کیوسک های مطبوعاتی تهیه می کند.

( کیوسک های مطبوعاتی خود داستان و شرایط جذابی دارند، همه چیز دارند جز روزنامه. از ماشین و اسباب بازی تا پفک. از انواع آبمیوه تا قهوه و ...)

پراید نوک مدادی مدل پایینی داشت و بشکه ها را می خواست که جابجا کند. کمکش کردم. هاج و واج نگاهم کرد. 1 بشکه را عقب و 2 بشکه را که یکی از آنها درب نداشت را پایین سرنشین جلو گذاشتم. تشکر کرد. خدا خیرت بده لطف کردی...!

صدایش محکم تر شد. نفسی عمیق کشید. لبخندش عمیق تر شد. ای جوانی کجایی که یادت بخیر!!! و دست داد و رفت.

چهارم: قبل از رفتنش اما یک حرفی زد که ضمن اینکه تکانم داد و بر آن عمیق شدم، مرا برآن داشت تا متنی کوتاه برایش آماده کنم. می گفت: من هرچه داشتم برای فرزندانم کردم. توانم همین بود. یکی از پسرانم گفت راحتی و آزادی ما وقتی است که تو دیگر نباشی( از دنیا رفته باشی) دلیلش هرچه که بود اما باور نکردنی ست فرزندی آرزوی مرگ پدرش را بکند.

پنجم: دوستی داشتم پدرش مریض احوال بود و توان هیچ کاری را نداشت. کارهای شخصی اش را هم باید انجام میدادند. در محیط خانه بند نمیشد و کل روزش را برای فرار از کمک به والدین بیرون از خانه سپری می کرد. خسته شده بود. از سرویس بهداشتی تا غذا دادن. همه و همه را باید بهمراه مادرش برای پدر انجام می دادند. این شد که یکروز عمیقا گفت کاش از دنیا برود راحت شوم دیگر.

دست روزگار پدر را از او ستاند. پدر از دنیا رفت و با چشم دیدم که چه حال و روزی نصیب او شد. زار می زد. فریاد می کشید و می گفت همان جسم نصفه جان تکیه گاهم بود. بی کس شدم. نام پدر را قدر ندانستم و او را ندارم دیگر. ای کاش برگردد و صبح و شبم را وقف کارهایش کنم. پدر رفت اما.

پایان: من می گویم: آنکه رفت را، گاهی جستجو کردن بی فایده س. می گویند کتاب ها غرور دارند، انسان هم همچنین. وقتی قرض داده و نادیده گرفته شوند. می روند. غرور دارند و دیگر برنمیگردند.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار