امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ دکتر عباس امام :
عصر، عصر سلطنت مظفرالدین شاه بود و دوران ، دوران فقر، فلاکت، استبداد شاهان، والیان ایالات، خوانین و شیوخ، عقب ماندگی مزمن کل ایران، بیماری های واگیردار گسترده، مرگ و میرهای هزار به هزار، قحطی، خشکسالی و هر عامل ویرانگر دیگری که بتواند کشوری کهنسال را از اعتبار و هستی ساقط کند. در مناطق جغرافیایی کویری شرق و مرکز ایران، وضع به شدت وخیم تر بود چرا که خشم طبیعت خشک و بی آب و علف عرصه را بر مردمان محروم تنگ تر کرده بود. در یزد و کرمان و سیستان وبلوچستان دزدی و راهزنی گرسنگان به حرفه ای آشنا تبدیل شده و ناامنی محیط زندگی رعایای دردمند را دردمندتر ساخته بود. مردمان محروم مناطق کویری گسترده یزد، با کم آبی فلج کننده دست و پنجه نرم می کردند تا نان بخورنمیری به دست آورند و با قناعت مثال زدنی خویش گذران عمرکنند.
درگوشه ای ازکویرستان یزد، درحوالی مرکز ایالت یعنی شهریزد، روستایی به نام "اوشیی/اوشهی” (امروزه،”آبشاهی”)قرار داشت ؛ روستایی عمدتا زرتشتی نشین که امروزه خود بخشی از مکانی وسیع تر به نام محله "نعیم آباد” به حساب می آید، و آن دهه ها ساکنان اوشیی مانند تقریبا همه اهالی دیگر روستاهای آن زمان یزد ، مشغول کشاورزی و دامداری بودند، آن هم در تنگنای شدید کم آبی و ابتکارات خاصی که باید به کار می گرفتند تا در جنگ با طبیعت سختگیر دوام بیاورند. صادق،فرزند حسین، از خاندان "یاوری” های آن دیار، یکی از این اهالی سختکوش اوشیی نعیم آباد بود. ظاهرا،پدرصادق ابتدا زرتشتی بوده است. صادق، در نوجوانی با شهربانو – دختری از یک خانواده زرتشتی تازه مسلمان شده – ازدواج می کند. صادق و شهربانو، درست همچون دیگر کشاورزان اوشیی نعیم آبادی کار می کردند و کار، و صاحب ۸ فرزند شدند؛ ۴ پسر و ۴ دختر. پسرها، علی اکبر، محمدحسین، غلامعلی و رجبعلی، و دخترها خدیجه، سکینه، فاطمه، و بی بی کوچک نام داشتند. امروز،نتیجه ها و نبیره های صادق تعریف می کنند که جدشان صادق ،براساس شنیده ها ، فردی تندخو و عصبانی مزاج بوده و به تعبیرعوام زود کفری می شده است ، و به همین دلیل بین دروهمسایه به "صادق کفری” معروف می شود، و حتی بعدها که شناسنامه در ایران رایج می شود لقب رسمی وی "کفری” ثبت می گردد، هرچند بعدها فرزندانش نام خانوادگی خود را به "جعفری یزدی” تغییر می دهند.
بخشی از نقشه شهر یزد و موقعیت محله اوشی/اوشیی در نعیم آباد
باری،بین سال ها ۱۲۷۵- ۱۲۸۰ محمدحسین به دنیا می آید.ازهمان سنین کودکی، محمدحسین،به رسم زمانه، یار و یاور پدر و خانواده در کشاورزی و امرار معاش می شودچراکه در کویر و مناطق کویری پسر بیش و پیش از هر چیزی کارگری است در خدمت گردش چرخ اقتصاد لنگان خانواده . محمدحسین، حدودا ۱۲-۱۳ ساله است که از طریق یکی از بستگان برای درآمدزایی بیشتر و کمک هرچه بیشتر به خود و خانواده ، راهی دیار دور و دراز هندوستان می شود. تصور امروزین ما از مهاجرت نوجوانی ۱۳-۱۴ ساله از کشوری به کشوردیگر،آن هم در حدود ۱۲۰ سال قبل، مو برتن هر خواننده ای سیخ می کند: دلتنگی دوری نوجوان از پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستان همسن و سال ،ترس نوجوان،ناامنی راه ها،خطرات دهشتناک توفان های دریایی، دزدان دریایی، و احتمال گم شدن در پهنه ناپیدای دریاها. محمدحسین نوجوان را اما چاره ای نیست. چندماهی طول می کشد تا از طریق دریا به بمبئی هند می رسد که یکی از مقاصد عمده آسیایی کارجویان ایرانی است. با آن جثه کوچک نوجوانانه در آن غربت دور از خانه و خانواده با هزار و یک سختی تن به کار می دهد؛ کار و کار و کار چراکه هدف اصلی همین بوده تا از طریق همین کارگری زودهنگام سرمایه ای فراهم کند و کمک خرج خود و خانواده اش در اوشیی باشد.
حدودا، دو سال و اندی در بمبئی درآمدزایی مختصری می کند و راهی خانه و خانواده در ایران،یزد، و اوشیی می شود. پیداست که پدر و مادر نگران محمدحسین نوجوان و خواهر و برادران و دوستان همسن و سال چقدر از دیدن دوباره محمدحسین خوشحال شده بوده اند. بلافاصله، محمدحسین –که حالا حدود ۱۶ سال سن دارد- سرمایه خود را به کار می اندازد و برای اثبات شروع مسولیت پذیری مردانه خود یکی-دو الاغ می خرد تا با آن ها درآمد زایی مستمری داشته باشد. تا چندی، اوضاع به خوبی پیش می رود و محمدحسین همزمان با زندگی در کنار خانواده با یکی دو الاغ خریداری شده و کار بر روی مزرعه پدری روزگار می گذراند، اما به نظر می رسد او که گویی از خصلت زودرنجی و تندخویی پدرش صادق بی بهره نبوده، یک روز به دلیل بگومگوی روی چگونگی برخورد پدر و برادر بزرگ ترش با یکی از الاغ های اش- که بی اجازه وی بیرون برده و به آن آسیب رسانده بودند- با پدر و برادر بزرگ اش درگیر می شود. درگیری و گلاویزی بالا می گیرد و محمدحسین به حالت قهر از خانه و خانواده دور می شود. به کجا؟! این بار هم به دیاری دور دست از اوشیی و یزد که نه پدر و مادر و نه خود محمدحسین نوجوان روزی آنجا را به چشم ندیده بوده اند: اهواز. این که محمدحسین نوجوان حدود ۱۰۰ سال قبل فاصله ترسناک حدود ۱۰۰۰ کیلومتری یزد تا اهواز آن روزگار را با چه خشم و در عین حال چه دلهره ای طی کرده چندان روشن نیست، اما پیداست که قطعا سفری پراضطراب بوده که هم روح و روان خود محمدحسین را شدیدا می آزرده و هم دل و دماغ پدر و مادر او را که نگران سن و سال اندک او بوده اند،آخر هنوز بیش از دو سال از بازگشت از دیگر سفر دور و دراز این نوجوان دلبندشان از بمبئی هند نمی گذشته است.
حالا، عصر اندک تغییری کرده بود و از مظفرالدین شاه و دوران نه چندان طولانی حکومت های محمدعلی شاه و احمدشاه قاجار هم دیگر خبری نبود. چهره ای جدید و بس متفاوت با قاجاریان، زمامدار کشور شده بود که رضاخان پهلوی خوانده می شد. یکی از سیاست های عمده رضاخان، کوچاندن اجباری و غیر اجباری عشایر و اقوام در سرتاسرکشور بود تا با ادغام های قومی ایلات و استان ها آن ها را بیشتر در مهار حکومت نگاه دارد. در این برهه، رضاخان همچنین با پیگیری طرح های برخی روشنفکران دلسوز و وطن پرست دوران ناصرالدین شاه قاجارمانند میرزا آقا خان کرمانی صاحب”رساله عمران خوزستان”(آدمیت، ۱۳۵۷، ص. ۶۶) مبنی بر به کارگیری ایرانیان زرتشتی و مسلمان مهاجر به هند و نیز زرتشتیان محروم اما پرتلاش یزد و کرمان برای ایجاد عمران و آبادی در خوزستان واپسمانده از توسعه کشاورزی و بهره برداری هرچه بهتر و بیشتر از منابع آبی خوزستان، شمار بسیاری از خانواده های زرتشتی یزد را به خوزستان و اهواز نوین تازه بنیاد شده آورده بود و در چند محل ساکن کرده بود. در آن دوران- اوایل دهه ۱۳۰۰- این زرتشتیان به جان آمده از کم آبی و خشکسالی های ممتد کویر یزد و دلخوش به منابع آبی فراوان تر خوزستان برای رونق کشاورزی و بهبود زندگی خویش و خوزستانیان، به صورت انبوه راهی خوزستان می شدند. سالار این کاروان، یکی از بزرگان بازرگان کارآفرین زرتشتی یزد به نام ارباب فریدون شاه زرتشتی (زاده ۱۲۸۱ یزد و درگذشته به سال ۱۳۷۹ در آمریکا و مدفون در آرامستان قصرفیروزه زرتشتیان تهران) بوده است که حدود ۲۵۰ نفر( یا ۲۵۰ خانوار) را با هزاران سختی جانفرسا از یزد به اهواز می آورد و درکرانه غرب رود کارون در برهوتی که به زبان عربی محلی چم ا لسخیل ( امروزه ، بخشی ازمنطقه عمومی شامل کیانپارس /کیان آباد، و روستای سیدخلف) نامیده می شود مستقر می سازد( جعفری یزدی، الف؛ جعفری یزدی، ب ، ۱۴۰۳)؛ مکانی که تا آن زمان در هیچ یک از گزارش های تاریخی ایرانیان و غیرایرانیان تا آغاز دوران پهلوی نامی از آن به میان نیامده است. حتی در فرهنگ های جغرافیایی دقیق روستاها و آبادی های ایران (مانند جلد ششم/ استان ششم/خوزستان "فرهنگ جغرافیایی ایران(آبادی ها)” حسینعلی رزم آرا منتشره به سال ۱۳۳۰ خورشیدی) درمحدوده عمومی شهر اهواز نه نامی از روستایی به نام سیدخلف دیده می شود و نه روستای چم السخیل . همچنین، در منبع معتبری ،مانند "فرهنگ آبادی های کشور” (جلد ۲۶، کد شماره ۶، آبادی های شهرهای آبادان،اهواز،خرمشهر،دزفول،دشت میشان،و شوشتر) از انتشارات مرکز آمار ایران،براساس سرشماری آبان ماه ۱۳۴۵،چاپ اول ۱۳۴۹) درمیان ۸۵ سکونتگاه بزرگ و کوچک عشایری منطقه”دهستان عناقچه”(با همین املاء) نام و نشانی از سکونتگاهی به نام های سید خلف و چم السخیل ذکر نشده است ، که این امر احتمالا ناشی از کم جمعیتی آن دو سکونتگاه عشایری(نه روستا) بوده است. درعین حال، ناگفته نماند که در چاپ دیگری از” فرهنگ جغرافیایی ایران”(جلد ششم)، توضیحاتی درحد سه جمله به این شرح درباره”چم سخیل” ارائه گردیده است: دهی از دهستان میان آب(بلوک عناقچه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در ۵ هزار گزی [حدودا ۵ تا ۶ کیلومتری] شمال اهواز،کنار خط راه آهن اهواز به تهران و در ساحل کارون واقع است. دشت و گرمسیر است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. آب اش از رود کارون، محصول اش غلات، شغل اهالی زراعت،گله داری، و بافتن قالیچه، و راه اش در تابستان اتومبیل رو است. با این توضیحات و ذکر جمعیت ۱۵۰ نفری چم السخیل(سید خلف؟) در سال ۱۳۴۵ ، و با احتساب میانگین جمعیتی اعضای خانوارهای روستایی آن زمان در حد ۶- ۸ نفر، گمان می رود جمعیت خانوارهای این روستا تا میانه دهه ۱۳۴۰ رقمی در حدود ۲۵- ۳۰ خانوار بیشتر نبوده است.
بی مناسبت نیست این دو نکته را نیز بیافزایم. نخست،نقشه ی دقیق سرهنگ جیمزاوترام (James Outram)ازاهواز و مناطق پیرامون آن در سال ۱۸۵۷ که در آن کل مناطق غرب کارون در حوزه شهر – حتی تا منطقه تپه های منطقه عمومی جایی که در ابتدای جاده اهواز- سوسنگرد امروزه تپه های فولی آباد، المنیور، گمبوعه، وطویبه نامیده می شوند-تماما "دشت گسترده بایر”( Extensive Barren Land)خوانده شده است. دوم، یک عکس با دوربین عکاسی یک صاحب منصب نظامی انگلیسی به نام تامپسون(Thompson, 1891) ازکرانه غربی کارون در سال ۱۸۹۱(حدودسال ۱۲۷۱ خورشیدی/اواخر دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار) که در پس زمینه آن کل منطقه غرب کارون در حوزه استحفاظی شهر اهواز امروزی،ازجمله محدوده منطقه و محلات کیانپارس و کیان آباد کنونی به چشم می خورند که در آن زمان به جز بیابان و زمین های بایر چیزی در آن دیده نمی شود.
نقشه سرهنگ جیمز اوترام از اهواز و مناطق پیرامون آن در سال ۱۸۵۷
عکسی از رودکارون توسط تامپسون با چشم انداز مناطق غرب کارون در سال ۱۸۹۱
البته، بایدیادآورشد که حوزه عمومی شهر اهواز(در دوره ای به نام اگینس و یا اوکسین و چند نام باستانی دیگر)دردوران پیشااسلام از مناطق سکونت زرتشتیان بوده و پژوهشگرتیزبین و مورخ نامدار قاجاری خوزستان پژوه، میرزا عبدالغفارنجم الملک/نجم الدوله، دربازدید از تپه های شرق اهواز آن زمان(امروزه، معروف به تپه بی سیم آسیه آباد یا بوستان کوهساران)در این باره می نویسد”درکوه های آنجا، دخمه ها در شکم کوه تراشیده بودند. قریب ده عدد بودند، مدفن زرتشتیان اهواز قبل از اسلام. استخوان های بعضی هنوز باقی بود و لی خرد و پوسیده. آن دخمه ها، بوضعی بود که گویا در حیات آن ها معبد بوده و در ممات مدفن….”(نجم الملک، ۱۳۴۱، ص. ۳۶). وی درجایی دیگر نیز می نویسد”در تمام اهواز،دوازده درخت نخل بی ثمر بیش نیست. ظاهرا، زمین اش چندان استعداد نخل نداشته باشد.نکته عمده هم بی اطلاعی و تنبلی اهالی آنجاست که جز در زاعت دیم هنر دیگری ندارند”(نجم الملک،۱۳۴۱،ص. ۴۱). افزون براین،در عکس نقشه بسیار دقیقی که یک صاحب منصب نظامی انگلیسی به نام سروان ولز(Wells,1881) از منطقه عمومی اهواز در سال ۱۸۸۱(تقریبا سال ۱۲۶۱ یعنی اواخر دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار) ترسیم کرده است، در کرانه شرقی کارون در منتهی الیه شمالی فاصله از شهر(به احتمال بسیار زیاد مکان فعلی منطقه عمومی محله کورش /ملت) مکانی را به نام”بقایای گورستان باستانی”مشخص کرده که چه بسا به ساکنان زرتشتی دوران ساسانی متعلق بوده باشد، هرچند این نکته در حال حاضر در حد یک گمانه شخصی است(نگاه کنید به اخبار رسانه ها در سال ۱۴۰۱ درباره کشف یک گورستان باستانی در فاز ۴ محله کورش/ملت در اهواز).
با توجه به اهمیت تاریخی مهاجرت آبادگرانه هموطنان زرتشتی یزدی به اهواز( و چند نقطه دیگر خوزستان)اجازه می خواهم باز هم گریز مستند بیشتری به این موضوع زده و سپس دنباله داستان کوچ محمدحسین کفری یا جعفری یزدی و همولایتی های ایشان را روایت کنم. در نامه ای به عنوان "سند” به تاریخ ۲۱/۸/۱۳۰۶ از سوی رییس کل تشکیلات نظمیه مملکتی (سرهنگ درگاهی)با عنوان”وزارت داخله،اداره کل تشکیلات نظمیه مملکتی، نمره ۱۱۱۳۱″ که خطاب به "مقام محترم وزارت جلیله داخله” نوشته شده است(امینی،۱۳۸۰، صص. ۳۲۰-۳۲۱)، چنین قید گردیده:
از نظمیه یزد راپورت می دهند که زرتشتیان مقیم یزد شرکتی به نام شرکت مزدیسنان با سرمایه ۲۵ هزار تومان در مقابل یک هزار سهم تاسیس نموده و منظور از تاسیس شرکت مزبور،فلاحت و تجارت در خوزستان است و یک نفر نماینده(فریدون نام زرتشتی)از طرف شرکت چند روز است به محمره حرکت کرده است.
سپس وزارت داخله، طی نامه شماره ۳۵۵۲۵ مورخ ۴/۹/۱۳۰۶ با ارسال نامه ای به "حکومت جلیله خوزستان” (امینی ،۱۳۸۰، ص. ۳۲۱)مطلب را به شرح زیر به مقامات محلی استان خوزستان منعکس می کند:
سواد مراسله آقای ارباب کیخسرو شاهرخ نماینده محترم زرتشتیان راجع به تشکیل شرکتی از تجار زرتشتی برای امور فلاحتی و آبادانی و عمران اراضی بایر حدود رود کارون و ناصری لفا ]به پیوست[ ارسال می شود. قدغن ]دستور[فرمایید نسبت به مرجوعات شرکت مزبور کمال تقویت و مساعدت به عمل آورده که موجبات پیشرفت آن ها فراهم شود، نتیجه را هم اطلاع دهید.
برهمین اساس، استانداری نوپای خوزستان از طریق اداره فلاحت (کشاورزی) یا بلدیه(شهرداری) به قولی ۴۹۳ هکتار زمین ]منطقه فعلی کیانپارس،کیان آباد،سید خلف[ را که اصطلاحا اراضی خالصه جات]املاک حاکمیتی / املاک دولتی[ خوانده می شده از طریق فروش در اختیار شرکت مزدیسنان قرار می دهد تا از آن طریق به امورکشاورزی و عمران اراضی محل اقدام کنند، و در عین حال بعدها هر سال مالیات متعلقه را نیز به حساب دولت واریز نمایند.
در همین مقطع زمانی است که محمدحسین به ناچار برای کاریابی و تامین آینده ای بهتر وارد اهواز می شود و در خدمت نیروهای ارباب فریدون شاه زرتشتی قرار می گیرد. می توان حدس زد که قطعا محیط اهواز برای این جوان یزدی، محیطی کاملا متفاوت از یزد بوده باشد؛ گرما و شرجی دیرپای شهر،رودخانه ای بودن اهواز، تنوع قومی و فرهنگی و زبانی اهواز، سرعت تحول نوگرایانه شهر اهواز در آن دوران که نقطه مقابل محیط سنتی یزد بوده، دوری از دوستان همسن و سال و هم محله ای نیز که جای خود داشت. باز هم کار بود و کار و عرق ریزان برای به دست آوردن لقمه ای نان در این دیار غربت. ماه ها می گذرد،آن هم در میان مجموعه محدود همولایتی های خود که محیطی بسته مخصوص به خودشان داشتند و سر در کار کشاورزی، آبیاری، و سرسبزسازی ساحل خشک و تفتیده غرب کارون. روزی از روزها که محمدحسین با چند گوسفند خود از کنار کارون می گذرد، چشم اش به دختر نوجوانی می افتد که کنار رودخانه نشسته و دارد لباس و ظرف می شورد. دل از دست می دهد، و اتفاقا دخترک نیز -که بعد همسر محمدحسین می شود- به نوه و نتیجه های بعدی خود می گوید آن روز با دیدن آن مرد جوان بلندقد و خوش بر و رو حظ کردم و با خود گفتم "خوش به حال کسی که زن این جوونه بشه”. دخترک کنار کارون، از خانواده های اصفهانی الاصل اهواز بود و نام اش خدیجه بگم سجادی حسینی. محمدحسین که حالا بعد از یکی دو سال در آلونکی در سید خلف /چم السخیل زندگی می کرد خدیجه بگم را خواستگاری می کند و بعد از ازدواج در همان مکان زندگی می کنند. سال ها می گذرد و محمدحسین و خدیجه بگم صاحب ۴ پسر و ۲ دختر می شوند، و ۳ فرزند خردسال را نیز از دست می دهند. با تلاش و سختکوشی و قناعت مخصوص یزدی ها محمدحسین اندک اندک از وضع زندگی بهتری برخوردار می شود و معلوم نیست دقیقا چرا به طور کامل ارتباط خود با یزد را قطع می کند، هرچند پدر، مادر، و خواهرها و برادران محمدحسین چندین بار به وی در اهواز سر می زنند و با آوردن سوغات و قند و شکر و چای و روغن و دیگر مواد محبت خود را به او و همسر و فرزندانش نشان می دهند. خدیجه ی عروس خانواده اما با خانواده یزدی محمدحسین سازگار نیست و هرگاه آن ها به اهواز می آیند به نحوی با آن ها بگومگو می کند و ترشرویی نشان می دهد و به تعبیری پای خانواده شوهر را از اهواز قطع می کند. در این میان ، بچه های قد و نیم قد محمدحسین و خدیجه بزرگ می شوند و در شهر شدیدا رو به رشد و رونق اهواز، پروبال می گیرند. چندی نمی گذرد که برادر کوچک تر محمدحسین به نام غلامعلی نیز برای کار و کارگری به اهواز می آید و او نیز در کنارکارگران ارباب فریدون کار می کند و اهوازی می شود، و در همین جا با یک دختر جوان خیاط زبر و زرنگ و باسلیقه اصفهانی الاصل ازدواج می کند.
بخشی از نقشه عمومی غرب شهر اهواز(محله کیانپارس) در سال ۱۳۳۳
عکس مرحوم ماشاالله جعفری یزدی
(متولد ۱۳۰۸ روستای چم اسخیل/سیدخلف اهواز/ درگذشت ۱۳۹۸ اهواز)
(فرد چفیه به سر) مرحوم محمد جعفری یزدی در اواخر عمر در روستای الهایی اهواز(اوایل دهه ۱۳۶۰)
حالا، حدود سال های ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ است و هم محمدحسین و هم برادرش غلامعلی در سیدخلف زندگی می کردند؛ درکنار بسیاری خانواده های کشاورز و دامدار مشابه خودشان از عرب های محل و چندین و چند خانواده زرتشتی و مسلمان دیگر.در سید خلف و زمین های بایر گسترده اطراف آن که در تملک شرکت مزدیسنان بود ، هم زرتشتی های و هم مسلمان های یزدی مهاجر هرجا می توانستند آلونکی برپا می کردند و به کار کشاورزی می پرداختند. این دو گروه یزدی زرتشتی و مسلمان با همسایگان و هم شغل های عرب خود روابط دوستانه و حسنه ای برقرار می کنند و رفاقت ها بین خانواده ها و فرزندان شان شکل می گیرد. در این گیرودار، محمدحسین و غلامعلی با وجود سکونت در سیدخلف، مانند برخی کشاورزان عرب محل ناچار می شوند برای گسترش کار خود هر روز با بلم به سمت کرانه شرقی روبروی سید خلف- که زوویه نامیده می شد- بروند و روی زمین های کشاورزی آن کارکنند ؛ مکانی گسترده و عمدتا در مالکیت خاندان های بیت نبهان و حاج شیخ حمود عامری که امروزه محله های بزرگ ملی راه و زیتون کارمندی در آن سربرآورده اند. معلوم نیست چندخانواده زرتشتی و مسلمان یزدی در سید خلف زندگی می کرده اند، اما گفته می شود که در آن محیط عشیره ای جمع و جور با خانوارهای عرب زندگی و دادو ستد داشته اند و حتی با حالتی برادرانه و خواهرانه وارد پیمان های متقابل قبیلگی-عشیره ای خاص با آن ها می شوند؛ در شادی و غم، عروسی و عزا و در حل و فصل مشکلات گوناگون جمعی خانواده های فقیر و کم درآمد اما همواره پیگیر کسب روزی حلال. بعدها گروهی از ساکنین یزدی سیدخلف احتمالا به دلیل نیاز به حضور آسان تر و سریع تر و دسترسی سریع تر به زمین های کشاورزی خود در زوویه به زوویه نقل مکان می کنند،بویژه که به علت برپایی و توسعه منطقه مسکونی –اداری نیوسایت، منطقه زوویه نیز رونق گرفته بود. از آن خانواده های یزدی ساکن زوویه نیز می توان از خاندان مرحوم حسن لازمی ، مرحوم جعفر زارع، و مرحوم فضل الله زارع نام برد.
بعد از سال ها کشاورزی پرتلاش در بیداد گرمای اهواز، محمد حسین که حالا صاحب ۶ فرزند شده بود، به دلیل علایق مذهبی عازم زیارت کربلا می شود و با توجه به نبود وسایل حمل و نقل سریع، سفر زیارتی او از اهواز به کربلا ۶ ماه طول می کشد و در برگشت مفتخر به لقب کل (کربلایی)ممد حسین . ناگفته نماند که گروهی از همین کشاورزان یزدی زرتشتی یا مسلمان هر چندنفر به عللی به دیگر مناطق مانند منطقه الهایی و عبدالخان(در مسیر جاده اهواز -اندیمشک)یا ملاثانی(مسیر جاده اهواز شوشتر/مسجدسلیمان) هجرت کرده مستقر شده، و کارکشاورزی خود را در آنجا ها راه اندازی و پیگیری می کنند. با شیوخ و زمین داران محلی وارد معامله و شراکت می شوند و با خانواده های خود سال های سال در آن محل ها زندگی می کنند؛ روابط و معاملاتی که برخی هنوز که هنوز است ادامه دارد. به عنوان مثال، درحوالی منطقه عمومی ملاثانی در تقریبا یک کیلومتری جنوب روستا و نقطه ای که از زمان قاجاریه نیز زرتشتیانی درکنار عرب ها، بختیاری ها، قشقایی ها، و قنواتی ها زندگی می کردند،چندین خانواراز این یزدی های زرتشتی و مسلمان سید خلف در دهه ۱۳۲۰ مستقر شده و کشاورزی می کنند که محل خاص حضور آن ها هنوز هم به نام گبری/گبریه/جبری(زرتشتی نشین/ یا توسعا یزدی نشین) نامیده می شود، ولی امروزه با نام” کریم دولتی” نیز شناخته می شود( با کلید واژه”روستای گبری ملاثانی”، نگاه کنید به فقره "کریم دولتی” در-ویکی پدیا، دانشنامه آزاد) . در یکی از منابع مستند تاریخی جدید با عنوان "اسنادی از انجمن ها و موسسه های فرهنگی- اجتماعی دوره رضا شاه”(مختاری اصفهانی، ۱۳۹۲) سندی مفصل از این برهه زمانی درباره برنامه ریزی برای انجام موج جدیدی از مهاجرت کشاورزان یزدی به خوزستان چاپ شده که به دلیل اهمیت تاریخی- استنادی آن در زیر ذکر می شود. این سند با عنوان "نامه انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی در خصوص اعزام کشاورزان خبره به ایران به منظور بهبود وضعیت کشاورزی” به اداره کل فلاحت نوشته شده و تاریخ آن ۱۴ آبان ۱۳۱۶ قید گردیده است. متن نامه به شرح زیر است:
ریاست محترم اداره کل فلاحت
پس از اظهار سپاسگزاری در پاسخ نامه شماره ۱۲۲۲۹/۴۵۰۹ ، مورخ ۲۷/۵/۱۶ محترما زحمت افزا می گردد که چون کشاورزان یزد به واسطه بی آبی و خشکسالی دائمی همواره در به در و پریشان روزگار و به هندوستان پناهنده می شوند، و برای این که بتوان آن ها را از این بدبختی نجات داد، این انجمن خیال دارد قریبا صد الی دویست نفر کشاورزان زرتشتی خبره و بصیر ]کارآشنا[ ساکن یزد یا مهاجرین هندوستان را برای زراعت و اقامت در خوزستان تشویق و آ نها را با کمک و مساعدت خود به آن خاک اعزام دارد و برای اینکه هیات ]تشکیلات[ این انجمن قبل از اقدام به عملیات خود بتواند پیش بینی کار را بنماید،از آن مقام محترم تقاضا می شود که از جواب سوالات ذیل در اولین فرصت این انجمن را آگاه فرمایند که شوه ]باعث[ سپاسگزاری خواهد بود.
قبل از اختتام نامه، لزوما محض مزید اطلاع آن مقام محترم اشعار می دارد که چون کشاورزان یزد جرات اقدام به مهاجرت به خوزستان را ندارند، و چون این انجمن مرام اش خدمت به خاک میهن و برادران در به در ایرانی خود است، و چنان که اشاره شد برای نجات آنان از مرض مهلک بی آبی یزد و اقامت ابدی در آن خاک و یا مهاجرت شان به هندوستان به چنین عملیات سنگینی در خارج از قوه خود اقدام خواهد نمود و هیچ گونه منظور منافع مادی برای خویش را در نظر نداشته،بلکه کلیه آن راجع به کشاورزی خواهد بود. بدیهی است در این صورت، آن مقام محترم هم در حدود قوه خود و مقررات قانون برای پیشرفت این منظور چنانچه این انجمن پس از تصویب هیات عامله ]تشکیلات اجرایی[ و تهیه سرمایه ابتدایی اقدام نمود، درمساعدت و راهنمایی در هرگونه موارد دریغ و مضایقه ای نخواهند فرمود.
با تقدیم احترام فائقه
سپاسوار] سپاسگزار[ سکرتری ]منشی[ و خزانه دار افتخاری
حدود دو ماه بعد، در مورخ ۱۵/۱۰/۱۳۱۶ ریاست وزرا و رییس دفتر مخصوص شاهنشاهی طی نامه نمره ۶۷۳۰ پاسخ نامه بالا را به شرح زیر ارسال نموده و با ذکر دلایلی با متقاضیان اقامت در خوزستان مخالفت کرده و به آن ها توصیه می کند با توجه به مساعد بودن اوضاع خاک و آب منطقه گرگان، به فکر مهاجرت به آن دیار باشند. متن کامل نامه پاسخ به شرح زیر است:
در پاسخ به نامه شماره ۱۴۰۵۵ راجع به تقاضای انجمن زردشتیان بمبئی در خصوص آمدن عده ای از زردشتیان به خوزستان حسب الامر مطاع مبارک شاهنشاهی ابلاغ می نماید: قدغن ]دستور[ فرمایید به آن ها جواب بدهند که خوزستان برای این منظور مناسب نیست، و گرگان هم از حیث آب و هوا و هم از جهت استعداد فلاحتی مناسب تر خواهد بود. در صورتی که مایل هستند، می توانند به آنجا عزیمت نمایند.
رییس دفتر مخصوص شاهنشاهی ]امضا حسین شکوه[
در ادامه، در سند مرتبط بعدی از سوی اداره کل فلاحت ]سلطان حسین رخشانی[،اداره امور فلاحتی طی نامه مورخ ۱۴/۲/ ۱۳۱۷ به شماره ۶۱۴۴/۲۷۳۹به مقام ریاست وزارت چنین پاسخ داده می شود:
براثر وصول امریه نمره ۱۴۴۸۳، مورخ ۱۹/۱۰/۱۳۱۶ راجع به تقاضای انجمن زردشتیان بمبئی، معروض می دارد: به طوری که مقرر شده بود،به انجمن مذکور ابلاغ شد چون ناحیه گرگان از حیث آب و هوا و استعداد فلاحتی مناسب تر است،ایرانیانی که مایل اند، می توانند به آنجا عازم و به فلاحت اشتغال ورزند. اینک شرحی نوشته اند که در صورت امکان ،شرایط برگزاری اراضی بخش گرگان برای زراعت با توضیحات لازم برای آن ها ابلاغ شود تا پس از بررسی به فوریت شروع به اقدام نموده و مهاجرین ایرانی را از هندوستان که آینده تاریکی را نشان می دهد،نجات داده ،به مرز و بوم باستانی خویش رجعت دهند. با عطف توجه به عرایض فوق،متمنی است اوامر مقتضی صادر فرمایند تا به انجمن فوق ابلاغ شود.
رییس کل فلاحت امضا: ]سلطان حسین رخشانی[
حوالی سال ۱۳۲۰، اهواز از لحاظ توسعه شهری زیر و رو شده بود و بخصوص بخشی از غرب کارون که تا ۲۰ سال قبل از آن تاریخ، برهوت بود و لم یزرع،حالا به مدرن ترین و آباد ترین محله اهواز تبدیل شده بود: امانیه. اهواز که تا آن زمان روی کارون پل نداشت، در سال ۱۳۰۸ از پلی فلزی و شگفت انگیز برای عبور و مرور قطار برخوردار شد که به تدریج به نام پل سیاه معروف شد و از کنار زمین های کشاورزی شرکت مزدیسنا می گذشت. چندسال بعد، در ۱۳۱۵ پل بی نظیر دیگری در اهواز ساخته شد که از لحاظ زیبایی و معماری و مهندسی در ایران آن عصر مشابه نداشت؛ پلی فلزی و به رنگ سفید که هر روزه صدها نفر از اهواز و روستاهای اطراف فقط و فقط برای دیدن اش از روی آن عبور می کردند و گروهی آن را پل سفید،گروهی پل فلزی، و گروهی نیز آن را پل هلالی می نامیدند و می نامند. در دو سوی شرق و غرب شهر نیز برای نخستین بار دو بیمارستان بزرگ و مجهز ساختند، یکی در سمت شرق برای عموم مردم شهر با نام بیمارستان پهلوی/جندی شاپور(بیمارستان امام فعلی) و دیگری در غرب کارون و در امانیه زیبا برای کارکنان راه آهن به نام بیمارستان راه آهن(بیمارستان رازی فعلی). روبروی زمین های کشاورزی شرکت مزدیسنان و تلاش های کشاورزان زرتشتی و مسلمان یزدی، در شرق کارون شهری مدرن و دلبر و شیک به چشم می خورد که این کشاورزان زحمتکش را در آن راه نبود و به آن خرمکوشک و نیوسایت می گفتند؛ مراکز اداری شرکت نفت و محل سکونت مدیران ارشد اروپایی، آمریکایی، و یا ایرانی شرکت نفت. لابد کشاورزان زحمتکش یزدی و غیر یزدی ارباب فریدون از خرمی و آبادی آن مناطق آباد شرکت نفت آه از نهادشان بر می آمده، اما راهی جز ادامه تلاش معاش نداشته اند. راستی، در شرق کارون و در محوطه عمومی بازار و در خیابان ۲۴ ذرعی( ۲۴ متری /شهید محمد منتظری فعلی)یک سینما هم ساخته بودند که برای مردم آن دوران شهرفرنگ بود و چیزی درحد پارک شهر و هر روز بعد از ظهر غلغله از تماشاچیانی از سنین مختلف ، و از فقیر و غنی . سال ۱۳۱۸ سینما را شخصی به نام حسامیان ساخت و سینما میهن نامید، با دو سالن پخش فیلم، یکی سرپوشیده و زمستانی و دیگری روباز و تابستانی(بعدها، سینما ساحل؛ بعد از انقلاب، سینا صحرا، و ازسال ۱۳۷۶ به بعد دوباره سینما ساحل). یکی از مشتری های پروپاقرص سینما میهن آن سال ها ، یکی از دوستان یزدی محمد حسین به نام حسین بوده که هر روز بعد از ظهر سینی طبق مانندی پر از انواع سیگارها را از گردن خود آویزان می کرده و درب سینما به مشتری ها می فروخته و آن قدر در این کار معروف می شود که دیگر همه او را به اسم "حسین سیگاری” می شناسند. حسین سیگاری بعد از سال ها سیگار فروشی موفق، چنان سرمایه ای برای خود فراهم می آورد که کم کم کشاورزی را کنار گذاشته و شروع به خرید ملک از شرکت مزدیسنان در دهه ۳۰ به بعد می کند و از ملاکان عمده آن منطقه در دهه ۱۳۴۰ می شود.
امانیه اهواز ، دنیای دیگری بود متفاوت از شرق کارون و شهر و محلات قدیمی تر آن. ایستگاه راه آهنی شیک و بسیار بزرگ و بی نظیرساخته شده بود که چند صد نفر در آن کار می کردند. ساختمان سیمانی بزرگی ساخته بودند که می گفتند برای ذخیره سازی گندم است و نام اش سیلو، ساختمانی سربه فلک کشیده که از دور دست ترین نقطه اهواز هم دیده می شد. یک عمارت بس بلند و شیک بی نظیر دیگر هم در امانیه برپا شده بود که معماری آن نیز همه را شگفت زده می کرد و نام اش "سه گوش” بود و چند سالی مقر حکومت ایالتی. منازل دو طبقه شیکی که تا آن زمان در اهواز سابقه نداشت برای مدیران ارشد بانک ملی و مدیران اداره تازه تاسیس گمرگ نیز چشم هر بیننده ای را خیره می کرد. دیگر ساختمان های شیک و نوساز امانیه اهواز،ساختمان های اداره کل دادگستری بود و اداره پست ؛ وسیع ، دو طبقه، و جادار و در کنار آن ها ساختمان دیگری که از لحاظ معماری آن زمان در اهواز بی نظیر و با نام اداره ثبت احوال و اسناد و املاک، در کنار عمارت مسکونی فرمانده لشگر خوزستان.
سال ها می گذرد، و محمدحسین با شش فرزند دختر و پسر در زوویه اهواز روزگار می گذراند، و همچنان سختکوش درکارکشاورزی و دامپروری و چرخاندن چرخ زندگی با همسر جدی و اصفهانی الاصل خود خدیجه بگم . روزی از روزها در سال ۱۳۲۶ که محمدحسین با تنی بیمار و تب دار یکه و تنها و دور از هیاهوی خانه و خانواده روی زمین های کشاورزی خود در زوویه مشغول کارکردن است، نقش بر زمین می شود. یکی دوساعت بعد که خانواده و دوستان نگران برنگشتن کل ممدحسین می شوند به مزرعه می روند و بدن بی جان وی را روی زمین مزرعه می یابند. دوستان عرب کل ممدحسین یعنی حاج مطر عباسی، مرحوم حاج صبیح موسوی، مرحوم حاج طاهر محمدی اهوازی، و حاج مالح کعبی می کوشند تا شاید با رساندن وی به تنها بیمارستان اهواز آن زمان در قسمت شرق کارون به نام بیمارستان جندی شاپور/ پهلوی(امام خمینی فعلی)جان رفیق چندین و چند ساله خود را نجات دهند. اما، عمر کل ممحدحسین میان سال کفاف نکرده بود و او در ۳۹ سالگی بر اثر ترکیدن کیسه صفرا جان داده و در قبرستان سید جواد اهواز(مصلای نماز جمعه فعلی ) دفن می شود.
حالا، خدیجه باید به کمک خانواده خود در اهواز سرپرستی و تربیت ۶ فرزند قد و نیم قد را برعهده بگیرد: محمد،حسن،بتول،شکرالله،ماشاالله، و محترم؛ همه یا زاده روستای سید خلف یا منطقه زوویه. بچه ها، بزرگ شدند. اولین فرزند محمدحسین و خدیجه بگم، محمد نام داشت و در سید خلف به دنیا آمد و در یک سالگی که در گهواره در خواب بود و خدیجه کم سن وسال داشت تاب بازی می کرد، در گهواره خفه شد. یکی از همسایه های زرتشتی متوجه فوت بچه شده و به مادرش می گوید” خودتتا اذیت نکن. بچه قسمت چوغور بوده” که به لهجه یزدی یعنی "قسمت گنجشک ها شده”؛ به این مفهوم زرتشتی که باید توی مادر خدا را شکر کنی که نوزادت خوراک گنجشک شده، و در سن بالا فوت نکرده تا به رسم زرتشتی های قدیم جنازه اش را بر فراز کوه و تپه قرار دهند تا خوراک عقاب و پرندگان لاشخوار شود! چندی بعد،خداوند فرزند پسر دیگری به این زن و شوهر می دهد که این فرزند را نیزبه یاد محمد قبلی، محمد نام می گذارند. محمد بزرگ می شود و در نوجوانی چندی برای تجارت به کویت می رود. موفق نمی شود. بعد، برای کسب و کار و امرار معاش راهی روستای الهایی در تقریبا ۳۰ کیلومتری جاده اهواز-اندیمشک می شود. کشاورزی می کند. سال ها بعد، براثر یک سانحه لگن اش می شکند و زمینگیر می شود و از طریق اجاره دادن زمین های خود روزگار می گذراند؛ او هم با ۶ فرزند.حسن، بعد از یک ازدواج ناموفق دیگر ازدواج نمی کند و با برادرش ماشالله سال های سال زندگی می کند، و سال ۱۳۶۳ در اثر ابتلای به سرطان فوت می کند. بتول، با مردی بسیار مسن تر از خود ازدواج می کند و از زندگی لذتی نمی برد. با همسرش در خرمشهر زندگی می کند، ولی بعدها به الهایی کوچ می کند و و هنوز برخی از فرزندان بتول در الهایی زندگی می کنند. و اما شکرالله که او نیز دارای ۶ فرزند شد و سال ۸۶ بر اثر دیابت فوت کرد و خوشبختانه فرزندان اش زندگی های خوبی دارند، هرچندتایی در یک شهر و دیار،از اهواز و اصفهان گرفته تا کرج . ماشاالله بعدها در شرکت نفت استخدام می شود، و با همسری به نام خاتون جنت مکان از طوایف بختیاری هفت لنگ اهواز ازدواج می کند و او نیز صاحب ۶ فرزند شد که به جز یک دختر- که اکنون ساکن تهران است -همه فرزندان اش در اهواز سکونت دارند. ماشاالله نیز در سال ۸۹ براثر بیماری قلبی جان به جان آفرین تسلیم کرد. آخرین فرزند محمدحسین و خدیجه، محترم بود که وی نیز اکنون در قید حیات نیست، و در کرج دفن می باشد. خود خدیجه بگم که نوه ها و عروس ها و دیگران از ابهت و تندی خلق و خوی وی زیاد حساب می بردند و در خانواده گسترده خویش حکومتی مادر سالارانه داشت، در سال ۵۳ در اهواز زادگاه اش فوت کرد و اکنون در قسمت قدیمی آرامستان بهشت آباد آرمیده است.
باری ، تا دهه ۳۰ تعداد خاندان های زرتشتی یزدی (و غیر یزدی) در کنار مسلمان یزدی ساکن اهواز بسیار پرشمار می شوند، به گونه ای که بزرگان جمعیت زرتشتیان، به همت ارباب فریدون رشیدی] با ارباب فریدون شاه یزدی اشتباه نشود[ ،در سال ۱۳۳۳ اقدام به تاسیس آتشکده ای مخصوص خود می کنند؛ آتشکده ای زیبا در محله امانیه اهواز که هنوز هم در خیابان دز پلاک ۱۰۵ همچنان پای برجاست. ارباب فریدون رشیدی با توجه به علاقه و دلسوزی نسبت به نوجوانان و جوانان زرتشتی مقیم اهواز قطعه زمین بزرگی را نیز در محله کیانپارس به برگزاری مسابقات ورزشی زرتشتیان شهر اختصاص می دهد؛ محوطه ای که بعدها توسعه یافته و به همایشگاه زرتشتیان اهواز و خوزستان تبدیل می شود تا آئین های ویژه خود را در آنجا برپا کنند و اکنون این همایشگاه در خیابان اصلی کیانپارس اهواز نبش خیابان ۱۷ شرقی واقع شده است. به همت همان بزرگمرد ، از سال ها پیش از دهه ۱۳۳۰ در همان حوالی قطعه زمین بزرگی نیز برای خاکسپاری زرتشتیان اهواز (و بعضا خوزستان) اختصاص داده شد که این آرامستان هنوز هم در همان محل (پشت بازار مرو و در جوار مجموعه فرهنگی مخابرات استان خوزستان) وجود دارد. در این فاصله زمانی، موبد رستم شهزادی درباره زرتشتیان خوزستان واهواز، طی مسافرتی که در سال ۱۳۴۰ شمسی به این دیار داشته چنین نگاشته است:
در نزدیکی اهواز،در کنار رودکارون، دهی شاداب به نام "کیان آباد” مشاهده می شود. این ده ،قریب ۴۰ سال پیش یعنی زمانی که شرکت سابق نفت هرگونه فعالیت کشاورزی را در آن خطه غیرممکن کرده بود،به وسیله عده ای از زرتشتیان پراستقامت به وجود آمد،و شاید برای اولین بار که همین کشاورزان زرتشتی از راه بالا کشیدن آب کارون به سطح زمین به وسیله تلمبه های نیرومند امکان ایجاد مزارع سبز و خرم را در صحرای خشک و سوزان خوزستان به هموطنان خود آموختند. به راستی، زحمات و فداکاری های بنیادگذاران”شرکت مزدیسنا”به ویژه یک عمر خدمت آقای فریدون رشیدی در این راه در خور هرگونه تمجید و تحسین است. (امینی، ۱۳۹۲، پاورقی ص. ۳۲۰؛ به نقل از شهزادی،رستم؛”زرتشتیان خوزستان”،هوخت،ص. ۱۲،ش. ۳،ص. ۳۳).
یکی از تحولات مهم ذیربط اواسط دهه ۱۳۳۰ آن است که با توجه به حدود ۱۵ سال استفاده شرکت مزدیسنان از تلمبه های قوی نصب کرده برکارون برای آبیاری زمین های کشاورزی خود در کرانه غربی و به دلیل شوری آب رودخانه، ظاهرا چند سالی بخشی از زمین ها شور و قلیایی شده و از حاصلخیزی لازم ساقط می شوند، و در نتیجه شرکت مزدیسنا اعلام عدم توانایی در پرداخت مالیات های مصوبه برای بهره برداری از زمین های زیرکشت خود می کند. در نتیجه، سازمان(های)ذیربط آن سال ها نیز به جبران این بدهی ها بخش بزرگی از اراضی مورد تملک شرکت را که حدود ۷۰ هکتار روایت شده -امروزه جزء منطقه /محله کیان آباد-از تملک شرکت مزدیسنان خارج می کنند،به تدریج افراز نموده و در ابعاد مختلف به خریدارانی می فروشند(گفتگو با محمودی بختیاری،۱۴۰۳). مدیراجرایی شرکت مزدیسنان در این سال ها و تا دهه ۱۳۷۰ پیوسته با آقای مهندس سلامتی از زرتشتیان اهواز بود. از زرتشتیان دیگری که با شرکت همکاری می کرد، یکی از بازرگانان زرتشتی در محله خزعلیه به نام آقای افشاری بود که صاحب یک کارگاه موزاییک سازی و فروش مصالح ساختمانی بود و مالک چندین دهنه مغازه در همان محل بود و تا دهه ۱۳۹۰ نیز به کار اشتغال داشت.
در اوایل دهه ۱۳۳۰، مشخصا در سال ۱۳۳۳، به پیشنهاد آقای ارباب فریدون رشیدی، انجمن زرتشتیان تهران تصمیمات و اقداماتی را برای کوچ دادن ۶۰۰ خانوار زرتشتی به خوزستان و استفاده از اراضی اطراف سد کرخه صورت داد. مکاتبات و مذاکرات در این باره با وزارت کشاورزی نیز صورت گرفت و آن ها قول مساعدت کامل برای این حرکت اقتصادی به انجمن مذکور دادند. انجمن زرتشتیان به منظور عملی شدن این تصمیم، به فکر ایجاد بانکی با سرمایه ۵ میلیون تومان افتاد و زرتشتیان نیز آمادگی خود را برای شرکت در این طرح اعلام نمودند. اما، پس از این اقدامات، وزارت کشاورزی در تاریخ ۲/۹/۱۳۳۳ به انجمن متذکر شد که نسبت به بهره برداری از اراضی واقع در زیر سد کرخه این نتیجه به دست آمده که باید اقدامات فنی و برنامه ریزی های آبیاری صورت بگیرد و در صورت مقتضی ، وزارت کشاورزی خود نسبت به فروش اراضی اقدام خواهد کرد. ولی هیچگاه این اقدام صورت نگرفت. (برای آگاهی از کل این داستان، به ماهنامه هوخت،سال ۵، شش. ۳ تا ۱۰ مراجعه نمایید)] امینی،۱۳۹۲، ص. ۳۲۳.[ روایات و توضیحات بالا، حاکی از آن است که
عکس هایی از مراحل توسعه زیر ساخت های محله کیانپارس اهواز در دهه ۱۳۳۰ توسط شرکت مزدیسنان
همچنین، بی مناسبت نمی بینم درباره نام های سه محله یا منطقه شهری اهواز امروزه که با نام های کیان پارس، کیان آباد، و کوی سید خلف شناخته می شوند،یکی-دو نکته را مطرح نمایم. یک نقشه بسیار دقیق از شهر اهواز در سال های دهه ۱۳۳۰ با ذکر نام های مناطق مهم آن دوران در دست داریم("نقشه کارتوگرافی شهر اهواز”،تهیه کننده”سازمان نقشه برداری کشور” براساس اطلاعات نخستین عکسبرداری هوایی کشوری در سال های ۱۳۳۵-۱۳۳۶ و انتشار نقشه در سال ۱۳۴۱)که درآن نام”کوی کیانپارس” فقط روی محدوده ای که امروزه ما با عنوان”فلکه اول کیانپارس”می شناسیم،گذاشته شده است(ازحدود شرقی محدوده پل زیرگذر فعلی راه آهن در آن محل و دو سوی خیابان اصلی کیانپارس از همان مکان تا حداکثر منتهی الیه چهارراه فعلی موسوم به "فلکه دوم کیانپارس”/”چهار راه پهلوان”). نخستین خیابان محل هم که مجاور پل روگذر راه آهن فعلی بوده،خیابان مزدیسنان(موحدین فعلی)نامگذاری شده بوده است. از این نقطه به بعد، تا فلکه سوم و تا حوالی تقاطع فعلی خیابان ۱۵ نام خاصی به دو سوی خیابان -که طبعا هنوز مسکونی هم نبوده – اطلاق نشده است . اما، از آن حدود به سمت منطقه شمالی تر با عنوان”به طرف روستای کیان آباد ” ثبت گردیده ، و حتی در ادامه روستای مورد اشاره را "روستای کیان آباد” نامیده است ؛ روستایی که امروز ما با نام روستا/کوی سید خلف می شناسیم. اصولا، برروی آن نقشه، مکانی که امروزه ما با عنوان محله "کیان آباد” می شناسیم، نامی ندارد چراکه بر اساس مختصات نقشه تا آن زمان آن فضا، فضایی کشاورزی و غیر مسکونی و غیر تجاری بوده ، با چندین مسیر کانال آب فعال یا متروکه.
عکس آتشکده زرتشتیان اهواز
عکس آرامستان زرتشتیان اهواز
و اما ادامه روایت چندوچون روند مهاجرت هموطنان زرتشتی و مسلمان یزدی به اهواز و خوزستان.
تقریبا، در دهه های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ گروه دیگری از هموطنان زرتشتی یزد نیز راهی منطقه هویزه خوزستان می شوند تا با توجه به خاک نسبتا مناسب و وفور نسبی منابع آبی آن دیار(در مقایسه با خشکسالی های یزد) شاید بتوانند زندگانی خود را در آن دیار بهبود بخشند. این روستاییان زحمت کش، در هویزه روستایی ویژه خود برپا می کنند و نام آن را به افتخار زادگاه اصلی خویش”یزدنو” می گذارند؛روستایی در نوار مرزی با کشور عراق که همچنان هم به همان نام در نقشه ها و تقسیمات کشوری وجود دارد و جزیی است از دهستان بنی صالح هویزه. تعداد خانوارهای یزدی ساکن در "یزدنو” در منابع آماری معتبر پیش از انقلاب و پیش از جنگ عراق- ایران به این شرح ذکر شده است: مکینه یزدنو ۱ (سه نفر،یک خانوار)؛ مکینه یزدنو ۲ (سه نفر، یک خانوار)، یزدنو(۱۸۳ نفر، ۳۶ خانوار)، که بر این اساس می توان حدس زد تا آستانه جنگ حدود ۵۰ خانوار یا به تعبیری ۲۰۰ تن از خانواده های یزدی زرتشتی و مسلمان در یزدنو در مجاورت مرز هویزه با عراق زندگی می کرده اند(فرهنگ آبادی های کشور(جلد بیست و ششم/ استان خوزستان: آبادی های شهرستان های آبادان، اهواز،خرمشهر،دزفول،دشت میشان،شوشتر)( دی ماه ۱۳۴۹ ، بر اساس سرشماری عمومی آبان ماه ۱۳۴۵). تهران: انتشارات مرکز آمار ایران). بی مناسبت نیست تا نام دوتن از بزرگان زرتشتی صاحب نام خوزستانی در اینجا ذکر شوند؛ دکتر خسرو مزدیسنان و دیگری مهندس بهمن سروشی.دکترخسرو مزدیسنان(زاده ۲/۵/۱۳۰۵ یزد) متخصص گوش و حلق و بینی بودند و به مدت بیش از ۳۰ سال رییس بیمارستان ودرمانگاه راه آهن اندیمشک؛ از حدود دهه ۱۳۳۰ تا کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی . دکتر مزدیسنان، که به دکتر راه آهن نیز معروف بودند و در شهرستان دزفول نیز مطب داشتند،بیش از ۳۰ سال به اهالی شهرهای اندیمشک،دزفول، شوش و روستاهای پرشمار این سه شهر خدمات زیادی کردند.مهندس بهمن سروشی نیز که از دوران کودکی در اهواز زندگی می کرد، بعدها جزء مدیران ارشد مناطق نفت خیز جنوب شد و با توجه به کارآمدی فنی و خوشنامی خود چنددهه مدیریت های کلان شرکت نفت در مناطق نفت خیز و بعد وزارت نفت به وی سپرده شد. بویژه،نقش مهم و ماندگار مهندس سروشی در مدیریت امور فنی و تدارکاتی مناطق نفت خیز در زمان جنگ عراق علیه ایران بسیار زبانزد کارکنان و مدیران این شرکت است. مهندس سروشی، بعد از دریافت چندین جایزه در اوایل دهه ۱۳۹۰ بازنشسته شدند.
یکی از همکاران دانشگاهی متولد و اهل هویزه(استاد برجسته و ملی رشته شیمی)درتماس بنده با ایشان درباره اهالی زرتشتی( و بعدها زرتشتی و مسلمان) یزدنو نوشتند” این کشاورزان تلاشگر و زحمتکش، در برخی مناطق هویزه که زمین مناسب داشتند، از طریق نصب موتورهای آب برای کشت خربزه،هندوانه، خیار و گوجه و دیگر صیفی جات اقدام می کردند. این کار، در آن زمان در نوع خود بی نظیر بود چرا که اهالی بومی تا آن زمان به ندرت اقدام به کاشت صیفی جات و سبزی جات در آن اراضی می کردند. اهالی محل، از این بابت رضایت کامل داشتند و با این کشاورزان غیرخوزستانی روابط بسیار دوستانه ای داشتند و پذیرای آن ها بودند” ( برای روایتی داستانی- تاریخی از این موضوع ، همچنین ، نگاه کنید به کیانوش راد ۱۴۰۲، صص. ۱۲۱- ۱۲۶). با تجاوز بعثی ها به خاک ایران که اتفاقا یکی از نقاط ورود تجاوزکارانه آن ها به خاک ایران از منطقه مرزی هویزه بود، و همچنین دیگر تحولات نظامی ، اجتماعی و فرهنگی صورت گرفته که تا حدود ۱۰-۱۵ سال همه ابعاد زندگی باشندگان کل منطقه هویزه را تحت تاثیر قرار داد، به تدریج سازندگان اصلی یزدی یزدنو نیز یزدنو را ترک کرده، یا به سوسنگرد، اهواز و شهرهای دیگر خوزستان می کوچند، و یا راهی سرزمین نیاکانی خود یزد می شوند، به گونه ای که امروزه روستای یزدنو همچنان برپا و برجاست(در نزدیکی شهرستان هویزه و در حوالی دو روستای”بگعان” و "ابوعکفا”) ، اما دیگر از ساکنان یزدی آن خبری نیست.
موقعیت روستای یزدنو در منطقه رفیع هویزه
حدودا ، از اوایل دهه ۱۳۴۰ به بعد با گسترش فعالیت های شرکت نفت در اهواز و مناطق نفت خیز، پیدایش تدریجی و گسترده سازمان آب و برق خوزستان و واحدهای تابعه آن ، راه اندازی چند شرکت مرتبط با صنایع فولاد ، شکل گیری دانشگاه جندی شاپور(شهید چمران فعلی و نیز دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور فعلی)، گسترش فعالیت های شعبه های بانک های گوناگون، رشد تجارت، بازار و بخش خصوصی و در مجموع تشدید گسترش فرآیند شهر نشینی و صنعتی شدن اهواز و حومه،به تدریج فضای منطقه کشاورزی محدوده کیانپارس حالت کشاورزی خود را از دست داد. کشاورزان عمدتا زرتشتی و مسلمان یزدی شرکت مزدیسنان در این فرآیند حدودا ۳۰ ساله مانند سایر اقشار اجتماعی-اقتصادی دستخوش تغییر و تحولاتی در شیوه معیشت و سبک زندگی خود و افراد خانواده های خود شدند. برخی خود و یا فرزندان شان ، کشاورزی را رها کرده و در ادارات و شرکت های خدماتی گوناگون استخدام شدند، بویژه که با گسترش مسکونی شدن غرب کارون در منطقه کیانپارس، شرکت مزدیسنان نیز اقدام به فروش قطعات مختلف زمین می کرد و زمین های کشاورزی جای خود را به مناطق مسکونی و تجاری می داد.درواقع، می توان گفت در اواسط دهه ۱۳۵۰ (پس از حدود ۴۰ سال فعالیت های کشاورزی – محور شرکت مزدیسنان و هموطنان زرتشتی و مسلمان در اختیار آن شرکت) دیگر کمتر نشانی از انجام کشاورزی در منطقه عمومی کیانپارس یا کیان آباد به چشم می خورد، بجز چند مورد معدود مزرعه های کوچک همجوار رودخانه که همچنان با پمپ های آب روی کارون به کشاورزی اشتغال داشتند. به نظر می رسد در این دوران، شمار اندکی از این خانواده های یزدی نیز به استان یزد بازگشته اند(نقل قول از برخی خانواده های یزدی تبار فعلی ساکن اهواز)، اما بیشتر آن ها به دلیل گسترش فضای کار و کارآفرینی در آن دهه ها در خوزستان، در این دیار باقی ماندند، به وصلت های خانوادگی خویش با دیگر باشندگان و خانواده های اهوازی و خوزستانی ادامه دادند، و در کل در جامعه متکثر اهواز و خوزستان ادغام شدند.
با این همه ، از یک سو به دلیل افزایش شدید جمعیت شهر اهواز، گسترش ساخت و سازها(ی گاه بی رویه) در شهر و بویژه منطقه عمومی مورد نظر این نوشتار، و از سوی دیگرکاسته شدن از حجم و گستره امور کشاورزی شرکت مزدیسنان به دلایل پیشگفته ،از جمله شوری و قلیایی شدن اراضی کشاورزی، به نظر می رسد شرکت نیز با توجه به نیاز و تقاضای روز افزون بازار زمین و مسکن در این مکان نوساز و نوپا ، به تدریج برای کسب درآمد هرچه سریع تر وارد افراز قطعات مختلف زمین های تحت مالکیت خود شده، و از نظر منتقدین گاه وارد معاملات شبهه ناک و غیرقابل دفاع یا غیرقابل توجیه می شود؛ هرچند اثبات منصفانه این ادعاها نیازمند تحقیقات حقوقی مستند و سند-محور است.
ازدیگر تحولات اقتصادی-اجتماعی مرتبط با حضور هموطنان زرتشتی در خوزستان، راه اندازی شرکت صنعتی "سپنتا” مخصوص ساخت مقاطع فولادی به نام پروفیل در اهواز بود. این شرکت به همت و سرمایه یکی از هموطنان زرتشتی اهل تهران به نام "فلفلی” در سال ۱۳۳۹ تاسیس و کارخانه تولیدی آن دراهواز(کیلومتر ۵ جاده اهواز-خرمشهر) در جایگاه بزرگ ترین تولیدکننده لوله و پروفیل در کشور قرار داشت، و باعث اشتغال و درآمد زایی هزاران کارگر و کارمند خوزستانی و غیر خوزستانی گردید. اگرچه این شرکت پس از انقلاب اسلامی مصادره و از مالکیت صاحب اصلی و اولیه آن خارج گردید، ولی هنوز هم همچنان به عنوان یکی از واحدهای صنعتی مهم تولید لوله و خط گالوانیزه ورق در خوزستان به نقش آفرینی اقتصادی-اجتماعی خود ادامه می دهد.
اما، بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تجاوزکارانه بعثی های عراقی صدام اوضاع زرتشتی های ساکن اهواز و استان شاهد یک تغییر کیفی شد، و شمار جمعیتی یزدی های زرتشتی- عمدتا ساکن کیانپارس و کیان آباد- به تدریج و به شدت کاهش یافت؛ به دلایلی مانند نا امنی حاصل از ماشین جنگی عراق صدام و بمباران های پیاپی،پاره ای محدودیت ها و تنگ نظری های فرهنگی و مذهبی ایجاد شده برای پیروان این دین رسمی کشور، و مشکلات زیست محیطی مانند ریزگردهای مداوم دهه های ۱۳۷۰، ۱۳۸۰، و ۱۳۹۰ که باعث شدند تا اصولا کل استان خوزستان که دردوران پیشا-انقلاب”مهاجرپذیرترین” استان کشور بود،به سرعت به "مهاجرفرست ترین” استان کشور تبدیل شود. به نظر می رسد آنچه باعث تشدید قضایا شد،درگیر ساختن شرکت مزدیسنان در مجموعه ای پرونده های حقوقی ملکی بود که از سوی گروه های مدعی ذینفوذ محلی در شهرداری و شورای شهر، قوه قضاییه در خوزستان، و دیگر عوامل پیدا و پنهان صورت گرفت. روندهای حقوقی-قضایی پیچ درپیچ، وقت گیر، و نه چندان شفاف باعث گردید تا این گونه پرونده ها گاه تا حدود ۲۰- ۲۵ سال به درازا بیانجامد. به هرحال، گمان می رودشرکت مزدیسنان در سال های پایانی دهه ۱۳۸۰ قطعات مختلفی از اراضی مورد تملک خود در نواحی مورد نظر را یا فروخته و یا با نوعی مصالحه واگذارکرده، و یا شاید هم پذیرفته که از دست بدهد. درسال های آغازین دهه ۱۴۰۰، به نظر می رسد که با تخریب ساختمان دفتر قدیمی شرکت مزدیسنان(واقع در کنار فلکه سوم کیانپارس) عملا دیگری اثری از حضور آن شرکت در این شهر باقی نمانده باشد، هرچند مدعیانی نیز وجود دارند که اعتقاددارند در این اواخر همچنان رگه هایی از فساد در عوامل اجرایی پیگیری امور شرکت وجودداشته و دارد.
بی مناسبت نیست یک منبع ذیربط نیز معرفی شود که به همین موضوع پرداخته ، اما به طور کلی و به صورت بنیادین آشکارا با هردو موضوع (فرآیند مهاجرت یزدی های زرتشتی و مسلمان، و نیز شرکت مزدیسنان)مخالف است:”تاریخ شفاهی خوزستان”(سیادت،۱۳۷۴). سیادت، در این اثر خویش در چندین بخش این دو موضوع را دستمایه پژوهش خویش قرار داده است. پژوهش سیادت، از دیدگاه ارتباط موضوعی با این دو قضیه، ازدیدگاه جامعیت پرداختن به ابعاد هر دو قضیه، و از دیدگاه گردآوری داده های ذیربط و ضروری ارزیابی هردو ماجرا بسیار مثبت ارزیابی می شود. اما، شوربختانه از لحاظ رعایت اصول پژوهشگری عالمانه و منصفانه بسیار ضعیف و فاقد اعتبار و حجیت علمی است . نخستین کاستی کار سیادت این است که وی کتاب خود را تاریخ "شفاهی” خوزستان نامیده است، و خواننده کارآشنا انتظار دارد که کار سیادت متناسب با عنوان "شفاهی” در عنوان، کتابی "گفتگو –محور” باشد ، در صورتی که در سرتاسر اثر نشانی از گفتگو و مصاحبه با افراد،جریانات ، و یا نهادهای ذیربط نمی بینیم. همچنین، سیادت در پرداختن به اصل اساسی موضوع بحث و طرح نقد و انتقادها و اعتراضات خویش، با بی دقتی بسیار غیرقابل توجیهی مساحت کل دو منطقه اولیه مورد سکونت زرتشتیان زیرنظر شرکت مزدیسنان، یعنی سه منطقه فعلی کیانپارس و کیان آباد و روستای سید خلف- که فقط و فقط هفت(۷)کیلومتر مربع مساحت دارد – را دارای مساحتی برابر با ۷۹۶۰ (هفت هزار و نهصد و شصت)کیلومتر مربع!!! قلمداد می کند؛
…. با وساطت شاپور جی ریپورتر، فرزند اردشیرجی ریپورتر سابق الذکر، و همکاری نزدیک او با یعقوب نیمرودی جاسوس یهودی برجسته سرویس اطلاعاتی اسراییل، منطقه ای به وسعت ۷۹۶۰ کیلومتر مربع در حومه شهر اهواز معروف به چم اسخیل- سید خلف(کیانپارس- کیان آباد)، و روستای کریشان واقع در غرب رود کارون "سپنتا” در پوشش شرکت( Go-imino)به انحصار الیگارشی پارسی هند درآمد(سیادت،۱۳۷۴، ص. ۵۱).
پژوهش سیادت که یک سره برمبنای تفسیر توطئه انگارانه مهاجرت یزدی های زرتشتی و مسلمان به استان خوزستان نگاشته شده است، کوشیده تا به شکلی غیرمستند،منفی بافانه، و شعاری کوچ جمعی کشاورز نگون بخت فلج شده از خشکسالی و کم آبی منطقه یزد آن زمان را نتیجه توطئه ها و دسیسه های عرب ستیزانه میرزا آقاخان کرمانی، پارسیان هند، فراماسونری، رضاشاه، یهودیان و اسراییل و صهیونیست ها، انگلیس، آمریکا، اردشیر جی ریپورتر،شاپور جی ریپورتر، ساواک و … قلمداد کند!! در عین حال، ناگفته نماند که سیادت در مواردی نیز به نقل از دکتر کریمی، وکیل شرکت مزدیسنان، فهرست پاره ای از خدمات خیرخواهانه شرکت را به شرح زیر نقل کرده است:
در هرحال، روند های تضعیف ارادی و غیر ارادی حضور هموطنان زرتشتی استان خوزستان به گونه ای نتیجه داده که جمعیت زرتشتیان اهواز و خوزستان -که در دوران اوج خود در دهه ۱۳۵۰ به رقمی در حدود احتمالی ۳۰۰ تا ۴۰۰ خانواده می رسید(اهواز،آبادان،خرمشهر،اندیمشک، ماهشهر، آغاجاری، یزدنو، و غیره)- اکنون در سال ۱۴۰۳ به فقط ۳ تا ۴ خانواده کاهش یافته است. جمعیت یزدی های مسلمان خوزستان اما طبعا با مشکلات خاصی روبرو نشده اند و با ادغام و همزیستی با دیگر باشندگان خوزستانی به زندگی خود ادامه می دهند،مگر اینکه همچون دیگر خوزستانی های بومی و غیربومی به دلایل متعددی برخی خود داوطلبانه از خوزستان خارج شده باشند و در استان های برخوردارتر و دارای آب و هوا و شرایط زیستی-فرهنگی-اجتماعی مساعدتر ساکن شده باشند. به عنوان مثال، ازخاندان گسترده کربلایی محمدحسین جعفری یزدی و همسرش حاجیه خدیجه بگم سجادی حسینی(با ۶ فرزندی که سال هاست همگی اکثرا در سنین بالا درگذشته اند)، ده ها نوه و نتیجه و نبیره و ندیده حاصل از پیوندهای خانوادگی رنگارنگ قومی برجای مانده است که نشانه های فضای تکثر مثبت قومی -فرهنگی استان خوزستان است و یادآور تلاش های حضور پویای قومی که همگان آنها را به صفات شریف،سختکوش، و باصداقت کم نظیر می شناسند. اکنون، می توان با قاطعیت اعلام کرد که پس از مهاجرت یزدی های زرتشتی و مسلمان به منطقه نامبرده در اهواز دهه ۱۳۰۰ ، اینک ۶۰ سال است آباد ترین محله مسکونی- تجاری- اداری اهواز به نام کیانپارس(ظاهرا،برگرفته از نام یکی از نخستین ملاکان زرتشتی محل به نام فریدون کیانی)شناخته می شود که بی تردید یادگاری است از حضور سازنده و آبادگرانه هموطنان خوزستانی شده یزدی زرتشتی و مسلمان در بازه زمانی تشریح شده در این نوشتار. امید است پژوهشگران دیگری درآینده به صورتی علمی،سامانمند، و روشنگرانه جنبه های دیگری از این حضور مردمی را مورد بررسی قرار دهندچراکه یقینا بررسی ابعاد و زوایای گوناگون زندگی چند هزار نفر در یک بازه زمانی ۹۰ ساله به هیچ وجه در صفحات یک مقاله مختصر نمی گنجد.
منابع
آدمیت، فریدون(۱۳۵۷). اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی. تهران: انتشارات پیام.
آزما، غلامحسین (۱۴۰۳). گفتگوی شخصی . شغل آزاد( فروشنده سابق مصالح ساختمانی).(۸۳ ساله). متولد و ساکن اهواز.
امینی،تورج(به کوشش)(۱۳۸۰). اسنادی از زرتشتیان معاصر ایران(۱۲۵۸- ۱۳۳۸ ش). تهران: سازمان اسناد ملی ایران.
جعفری یزدی،جلیل(۱۴۰۳الف) .گفتگوی شخصی. متولد و مقیم اهواز(۵۵ ساله). نوه مرحوم محمدحسین جعفری یزدی. مترجم و کارمند خبرگزاری ایسنا خوزستان.
جعفری یزدی،نسرین(۱۴۰۳ب).گفتگوی شخصی. متولد اهواز و در حال حاضر مقیم تهران(۴۴ساله). نوه مرحوم محمدحسین جعفری یزدی، و رسانه کار.
سیادت،موسی(۱۳۷۴) . تاریخ شفاهی خوزستان. تهران: انتشارات سهند.
فرهنگ آبادی های کشور(جلد بیست و ششم/ استان خوزستان: آبادی های شهرستان های آبادان، اهواز،خرمشهر،دزفول،دشت میشان،شوشتر)( دی ماه ۱۳۴۹ ، بر اساس سرشماری عمومی آبان ماه ۱۳۴۵). تهران: انتشارات مرکز آمار ایران.
کردونی، رحیم(۱۴۰۳). گفتگوی شخصی. متولد و مقیم اهواز(۶۵ ساله). کارمند بازنشسته شرکت نفت، و کارشناس تاریخ اهواز.
کیانوش راد، محمد(۱۴۰۲). مجموعه مستند داستانی "بهترین وقت مردن” (چاپ دوم). تهران: انتشارات نسل روشن.
مجتهد زاده، روح الله(۱۴۰۳). گفتگوی شخصی. مقیم اهواز(۴۶ ساله). استادیار رشته معماری در دانشگاه شهید چمران اهواز، و مولف مقالات و کتاب هایی در باره تاریخ اهواز.
محمودی بختیاری، سیاوش(۱۴۰۳).گفتگوی شخصی. مقیم اهواز(۶۷ ساله). از ملاکان منطقه و کارآفرین آشنا با مناطق کیانپارس، کیان آباد، و روستای سید خلف.
مختاری اصفهانی،رضا(به کوشش)(۱۳۹۲). اسنادی از انجمن ها و موسسه های فرهنگی- اجتماعی دوره رضا شاه(تهیه و تنظیم معاون ارتباطات و اطلاع رسانی دفتر رییس جمهور / مرکز پژوهش و اسناد). تهران: خانه کتاب.
نبهان، محمد(۱۴۰۳). گفتگوی شخصی. اهواز(۳۶ ساله). دانشجوی دکترای جامعه شناسی اقتصادی توسعه(مطلع تاریخ محلی ذیربط).
نجم الملک،حاج عبدالغفار(۱۳۴۱). سفرنامه خوزستان. تهران: موسسه مطبوعاتی علمی.
Wells, Mark (1881). Military report on southwest Persia, including the provinces of Khuzistan (Arabistan) , Luristan , and part of Fars. Journal of Royal Geographical Society.
Thompson, John(1891). A collection of photographs taken in Persia, Turkey, and Caucasus. London.