شوشان ـ لهراسب زنگنه :
حفیظ ا.. ممبینی
زیرا که مردگان این سال
زیباترین،
زندگان بودند.....
امروز ۱۲ آبان روزشنبه صبح حیات
فرخ خبرداد، حفیظ هم آسمانی شد.
گفت برو منژل حفیظ، بابک اونجاست، ببین چه خبره،! گفت
فردین گوراوند درجریانه، گفت رفتی مرا درجریان بذار....
مسعود یامین پور هم زنگ زد، رضا
بختیاری اصل هم زنگ زد.باکوراوند
تماس گرفتم، مجوز برای قطعه ی
هنرمندان هم گرفته بود تا حفیظ در
آنجا آرام گیرد، به بابک عزیز،فرزند
زنده نام حفیظ گفتم فردین مجوز را گرفته وبابک ازپدر گفت ووصیت
او که باید درکنار مادر آرام گیرد.
ودریغ و حیف برای حفیظ، وبرای آن «مرد» ی که آنهمه شاملو از تولد
داستان نویسی نوشته بود در دهه ی۴٠ که داستان «مرد» رانوشته بود.
دریغ برای حغیظ که یادداشت ها و
دست نوشته هایش بر کاغذ وتکه های مقوا و پاکت های سیگار بدون
پاکنویس وبی سرنجام باقی ماند.
حفیظ و رنج تراژیک او که به بابک
گفته بود به مرگ بگو بیاید ومرا از
این زندگی نجات دهد... ـودریغ.!
حفیظ، خودسروده بود:
برمن وزیده ای، کوتاه وسرد
همانگاه:
عمری هزارساله
بر من
دمیده بود:
«ازتو» روئینه تن شدم
«با تو به آسمان رفتم وافسوس
که بی تو هیچ گشته ام
هزارساله ی رویینه تن:
ازتوفان بزرگی که:
پرنیان تورا باخود
به طوف سپرده بود......
بر زمینه ی این واگویه، تاریخی نوشته نشده اما توگویی شاعر، آن را برای معشوق، همسرش سروده بود.
اما رنج شکوهمندی را که حفیظ در
زندگی خصوصی و ادبی اش تحمل
کرده بود و درپای عشقی زیبا سوخت و قطره قطره آب شد ولی دم برنیاورد. رنجی تراژیک و یگانه،
که تنها، خودش لذت آن را چشیده بود وبتعبیر زنده نام یارمحمد اسدپور، لذتی همچون خاراندن یک
زخم کهنه. ازدوستان دیرو دورش هم ازاین محنت ورنج باشکوه،برای
او نوشته اند، ازشهرام گراوندی و
خداکرمی تا اسد اسدی وبراتی عزیز
حیات فرخ درقطعه ای کوتاه گفته:
پریده رخسار
ازبرابر اختران می گریزد
زالویی....
تا بمکد
خون ازتن شاهنامه!