شوشان ـ حسن نسیمی :
خرمشهر
شهر اشک و اراده،
شهر قلبهای شعلهور،
در شبهای روشن مسجد جامع،
شهر، آن روز قامتِ مقاومت بسته بود و نمازِخون میخواند و دعا، از درون خاک میجوشید...
زن
با چادر خاکی،
میان آتش و آوار،
کودکی را نجات میداد
و آینده را...
مادر شهید...
با روسری سیاه و چشمهایی سرخ،
بر پلههای سوخته،
نام جوانش را صدا میکرد
و سکوت،
پاسخش را میگریست.
دختر امدادگر
با دستهای لرزان
اما دل استوار،
مرهم میگذاشت
بر زخمهای بیشمار خاک.
و "دا" مادر خرمشهر،
زنِ تمام سنگرها،
آغوشش را برای تمام داغها گشوده بود.
اروند،
رگ آبیِ مقاومت،
در میان گلولهها
میخروشید و میگریست.
آتش،
زبان دیوارها بود،
و تیر و ترکش،
دستخط دشمن.
در شلمچه،
میعادگاه عاشقی زمین و آسمان،
لبخند شهیدان
با نسیم خاک،
تا آسمان پر میگرفت.
و در آن لحظه،
که بیسیم شکست،
و صدا آمد:
یک سو احمد و آن سوی رشید..
صدا صدای ظفر بود.
صدایی که تاریخ را
با خون،
امضا کرد...
.... «خرمشهر رو خدا آزاد کرد...»
و هنوز
نخلهای سوخته
مثل سرداران بی کلاه،
سربلند ایستاده اند
در آتشِ بیرحمِ فراموشی.
خاکستر و غبار باروت
با هر نسیم،
خاطرهای بلند می کند
از دل هایی که هنوز میتپد.