شوشان ـ عبدالرحیم سوارنژاد :
شب که می شد تا برایم شعر نمی خواندند ،خواب به چشمانم نمی آمد، لالایی ها موسیقی حیات بودند و چه زیبا ابیات اشعارش كنار هم قرار می گرفت و از آنها لذت می بردیم ، مصرعهایش چنان موزون سروده می شدند كه فاعلاتن و فعیلات در نگاه به وزنشان كم می آورد و شرمنده می شدند لاجرم بردل می نشستند! كودك بودم و دوره كودكی با بازی گذشت و شبهای کودکی ام با شعرهای لالایی مادر که پر از امید بودند سپری شد و از درون زمزمه های آرام بخش یاد گرفتم که به فردا اندیشه کنم و در انتظار فردا نه اینکه لحظه شماری کنم بلکه لحظه ها را بسازم . پلک هایم که سنگین می شد و صدای مادر قطع می گردید دوباره از او می خواستم تا تکرار کند و ادامه می داد :
لالالالا لالایی
شوُ شنبه خیالِت یادُم اوُمه
دوشنبه قاصد دلدارُم اُومه
سه شنبه که کشیدُم انتظارِت
که چهار شنبه گلِ بی خارُم اُومه
لا لا لا لا لالایی
بیُو بالا بلند تِیرمه پوشم
کجا رفتی که بُردی عقل و هوشم
کجا رفتی که هم صُحبت گرُفتی
صدای صُحبَتِت اُومد بِه گوشُم
و به خواب عمیق می رفتم و در رویاهایم فردایی زیبا می دیدم . حالا سالها از آن روزها می گذرد ولی برای زمزمه های لالایی دلم تنگ می شود و زنانی كه لالایی نمی دانند و گاه بیگاه از بچه ها دلخور می شوند بیشتر آزارم می دهد و از خود می پرسم که بچه های این زنان چگونه به خواب می روند و کاش رویاهایشان را می دانستم و با آن روزها کنار هم قرار می دادم !
بدون لالایی هنوز خواب به چشمهایم نمی آید و در انتظار دستی که شاسی زنگ را بفشرد و با صدایش از جا برخیزم و درب را برای آمدنش بگشایم ،پاشنه درب وقتی می چرخد و جلوه جمالش !! و سلامی گرم که نثار می کند و لبخند می زنم از شوق دیدار ، همان است که در رویاهای کودکی دیده ام !
ازترانه های لالایی آموختیم كه هیچ پدیده ای بی دلیل خلق نشده است ، باید به سوی آنجایی كه دوستش داریم عاشقانه حرکت کنیم و در جایگاهی که لایق ماست قرار گیریم که مشکل همین است که آدمها در جایگاه خویش قرار ندارند! من این را در لالایی های مادر یافتم :
لالا لالا لالا یی
خداوندا شوُِ تار افریدی
برا پایِ پَتی خار افریدی
برا دولتمندون نازو نعمت
برا بیچارِگان کار افریدی
هرکس نزد خدا یک رزق و روزی دارد باید این مقوله را باور داشت و با این باور زندگی کرد و کوشید با دلی پر از امید و نگاه به صبح بعد از لالایی ها و لبخند مادرانه ای که روز و سر زدن سپیده را زیبا می سازدکه فردای خوابهای بدون لالایی مبهم و سرشار از نگرانی است .