این نقد صرفا مربوط به فصل اول کتاب: "شوق مردن" از صفحه ۷ تا ۲۲ است.
شوشان ـ لفته منصوری :
در "شوق مردن" اولین فصل رمان "گرگها و گرازها" از محمد کیانوش راد، با شخصیت رمضان روبهرو میشویم که در آستانه مرگ قرار دارد و درگیر مسائل فلسفی و وجودی (existential) درباره زندگی و مرگ است. رمضان، مردی سالخورده و بیمار، در این فصل بهطور پیوسته در جستوجوی معنای مرگ اختیاری و اراده انسانی در برابر تقدیر است. این جستوجو، از یک سو او را به درگیریهای درونی و فلسفی میکشاند، اما از سوی دیگر، داستان با ورود به مسائل اجتماعی و سیاسی، بهطور غیرضروری پیچیده و پراکنده میشود. این تغییرات در خط داستانی، نه تنها در پیوستگی معنایی اثر اختلال ایجاد میکند بلکه باعث ایجاد حس سردرگمی در مخاطب میشود.
پیرنگ و تضادهای درونی شخصیتها
پیرنگ داستان در مرکز زندگی رمضان و پسرش یوسف میچرخد. رمضان که در آستانه مرگ است، سوالات زیادی در مورد مرگ اختیاری و دنیای پس از مرگ در ذهن دارد. این سوالات باعث تعارض درونی او میشود که از یک طرف عاشق زندگی است و از طرف دیگر از این دنیا بیاعتماد شده است. این تضاد در گفتوگوهای او با یوسف بهطور آشکاری مشاهده میشود. رمضان که بهدنبال مرگ اختیاری است، در تلاش برای گسستن از وابستگیها و رهایی از دنیای مادی است، در حالی که یوسف همچنان به زندگی وابسته است و معتقد است که دنیا بدون تغییر خستهکننده است. این تضاد فلسفی میان شخصیتها یکی از محورهای اصلی داستان است که تا پایان فصل اول ادامه دارد.
با این حال، رمان در کنار این بحثهای فلسفی، بهطور ناگهانی به موضوعاتی چون مشکلات کارگری در کارخانه نیشکر هفتتپه، شامل وضعیت تملک زمینها، بحرانهای مدیریتی، و خاطرات رمضان از بمباران و کشتهشدن همکارانش. همچنین بحثهای اجتماعی و تاریخی درباره کولیها، شامل علاقه رمضان به کولیها، خاطرات عاشقانهاش با ریحانه، و گفتگوهای تاریخی درباره مهاجرت کولیها و مقایسه آنها با آوارگان جنگ. و نیز، نقدهای فلسفی پراکنده، شامل نقل قولهایی از فیلسوفان ناشناس و بحثهای کلی درباره بودن و نبودن. این پارههای داستانی بهنظر میرسد ارتباط مستقیمی با موضوع اصلی رمان ندارند. بهعنوان مثال، وضعیت کولیها و مشکلات اجتماعی آنها یا اشاره به جنگ تحمیلی، در ظاهر بیشتر جنبههای حاشیهای دارند و هیچ پیوند واضحی با بحران درونی رمضان ایجاد نمیکنند. این جزئیات، که بهطور مکرر در متن وارد میشوند، در نهایت احساس پراکندگی را در ساختار روایت ایجاد میکنند و باعث میشوند که تمرکز اصلی داستان از مسائل وجودی شخصیت رمضان منحرف شود.
سبک نگارش و تغییرات سریع شخصیتها
سبک نگارش در این فصل، بهویژه در دیالوگها، ساده و محاورهای است و بهطور موفقی بهویژه در برخورد با مسائل فلسفی، امکان ارتباط مستقیم خواننده با شخصیتها را فراهم میآورد. برای مثال، زمانی که رمضان میگوید: "مگه من از زندگی ناامید شدم که به من امید میدی؟! اصلا ناامید نیستم؛ ولی تو چه میدونی که موت اختیاری چیه؟!"، این زبان ساده و صادقانه احساسات پیچیده رمضان را به خوبی منتقل میکند و در عین حال بهطور مؤثری تنشهای درونی او را نمایان میسازد.
اما تغییرات سریع درونی شخصیتها، بهویژه در مورد رمضان، یکی از نقاط ضعف این رمان بهنظر میرسد. رمضان در ابتدا شخصیتی مذهبی و متفکر معرفی میشود، اما بهطور ناگهانی و بدون پیشزمینهی قابل قبولی، به شک و تردید میافتد و به دنبال مرگ اختیاری میرود. این تغییرات شخصیت رمضان، که بدون توضیح و دلایل کافی در داستان رخ میدهند، باعث میشود که شخصیت او بیشتر به ابزاری برای بیان مفاهیم فلسفی تبدیل شود تا اینکه یک شخصیت واقعی و قابل درک برای خواننده باشد. این تغییرات ناگهانی و بدون پشتوانه، باعث میشود که احساس پراکندگی و عدم انسجام در داستان افزایش یابد.
نقد و بررسی ساختار داستانی و پیوستگی آن
در مجموع، این فصل از رمان "گرگها و گرازها" بهعنوان یک اثر فلسفی و اجتماعی بهدنبال پاسخ به پرسشهای مهم زندگی، مرگ، ایمان و اراده انسانی است. اما بهواسطهی جزئیات پراکندهای که بهطور غیرضروری وارد داستان میشوند، انسجام معنایی آن کاهش یافته است. بهویژه، پارههای داستانی که به وضعیت کولیها، جنگ تحمیلی و بریدن سر یک کارگر پرداخته میشود، نه تنها کمکی به عمق فلسفی داستان نمیکنند، بلکه باعث سردرگمی خواننده و دور شدن از محور اصلی روایت میشوند.
همچنین، تغییرات ناگهانی شخصیتها و عدم تطابق آنها با پیشزمینههای قبلی، سبب میشود که شخصیتها از ابعاد انسانی خود فاصله بگیرند و بهجای پیشبرد داستان، صرفاً به ابزاری برای بیان مفاهیم فلسفی تبدیل شوند. این تغییرات سریع، بهویژه در مورد رمضان، باعث میشود که شخصیتها بیشتر به نقالی مفاهیم فلسفی و وجودی بپردازند تا اینکه در درون خود بهطور طبیعی تکامل یابند.
نتیجهگیری
در نهایت، "شوق مردن" در "گرگها و گرازها" با وجود داشتن لایههای عمیق فلسفی و اجتماعی، به دلیل تغییرات سریع شخصیتها و پراکندگیهای غیرضروری در روایت، نتوانسته است پیامی یکپارچه و مؤثر به خواننده منتقل کند.
در عوض، این تغییرات و جزئیات پراکنده، بهطور قابلتوجهی از تمرکز اصلی داستان فاصله گرفته و باعث میشوند که اثر، بهویژه در بخشهای فلسفی آن، انسجام لازم را نداشته باشد. "گرگها و گرازها" با وجود تلاشهای فراوان در بیان مفاهیم وجودی (existential)، به دلیل مشکلات ساختاری و تغییرات شخصیتها، نتواسته است مخاطب را بهطور کامل جذب کند.