شوشان ـ روزبه کردونی : هنوز هم وقتی تقویم به دوم خرداد میرسد، نمیتوانی از آن عبور کنی؛ نه آنقدر دور است که فراموشش کنی، و نه آنقدر نزدیک که در آغوشش بگیری. به عنوان کسی که دوم خرداد ۷۶ را نه فقط تجربه، که زندگی کردهام ـ با همهی ابعادش، بهمثابهی یک کنشگر و فعال دانشجویی ـ هرگز از تماشای آن زیست پُرشور بازنایستادهام.
اما بهتعبیر رومن رولان:
«شگفت آن نیست که زندگیهایم دگرگون شدهاند، بلکه آن است که چشمانم ـ این شاهدان چهلساله ـ نیز دگرگون شدهاند.»
آن روزها، هرگز گمان نمیبردم که فعالیت سیاسی و اجتماعی ما در انتخابات ۷۶، به چیزی فراتر از یک کنش انتخاباتی بدل شود؛ به هویتی مشترک، به یک روایتِ ناتمام، به بخشی از زیستِ ما.
امروز اما دیگر دوم خرداد فقط یک مشارکت سیاسی نبود؛ بلکه یک تجربهی زیسته بود.
ما آن را با قلب و خیال، با امید و آرمان، با جسارت و شور زندگی کردیم.
و آنچه از دوم خرداد برای ما ماند، فقط خاطره نبود؛دوستیهایی بود که در دل آن روزها شکل گرفت، رفاقتهایی که از دل رؤیا و نقد و جسارت جوانی زاده شدند.