شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۲۶۵۰
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۸
شوشان ـ شریف ال سیدعرب :

شبی تنها نشستم و دفتر خاطراتم را در ذهن آشفته ام ورق میزدم .هر از گاهی نفسی عمیق می کشیدم درست همانند جان کندن محتضری در لحظات اخر جداشدن روح ازبدن ،این چنین عذابی برمن مستولی شد . در کوچه پس کوچه های حویزه  قدم می زدم .نقشه شهر راچون فرمانده ای در محاصره بر روی میز نهاده و روزنه به روزنه و ورودی و خروجی ها و ساختمانها و خیابانها رابررسی  می کند . هرچه از شب می گذشت گویی فاصله ان روزها و این روزها کوتاهتر می شد و از خود می پرسیدم    چرا امشب مثل بقیه شبها نیست ؟ چرا می خواهم شهری که در زیر خروارها خاک  مدفون و خاطراتش  در گذر زمان رو به فراموشی است بار دیگر بازیابی کنم ؟ در شگفتم از موج عشقی که سال ها در میان عقل و دلم و پوستم خفته است بار دیگر به جریان افتاده و بوی ان مستانه وبی اختیار مرا به دهه پنجاه و اولین سالش و مهر ماه ان، زمان ورود به مدرسه بهمراه خویش می کشاند . حالم دگرگون شد و تصویر سازی را بمانند فیلم برداری که دستگاه فیلمش را آماده فیلم برداری می کرد و درحال انتخاب جایی مناسب برای نصب با ذهنی جستجو گر به ان طرف و این طرف می رفتم . یک دفعه خودرا در بازار و نزدیک مغازه نوشابه فروشی حسین العمه با یک شیشه نوشابه پپسی کولای خنک به یک دست ودر دستی دیگر پاکت بیسکویت گرجی می دیدم و دفعه ای دیگر خودرا در کتابخانه حویزه می یافتم  در کنار خانم حسینی  و از او کتاب قصه  های پیرزن قصه گو مقتبس از کلیله و دمنه را می گرفتم سلسله کتابهای  کودکانه  با تصاویر حیوانات که برروی جلدش پیرزنی با یک سماور و قوری چای و در اطرافش چند کودک نقش بسته در حال روایت قصه های زیبایی از زبان حیوانات است  . قصه هایی با قهرمان سازی شیر یا خروس یا مرغی فداکار و حیله گری روباه و خوی درندگی گرگ و...  در ذهن کودک ترسیم می کرد . وقت ظهر است و باید به مسجد حاج عریبی می رفتم تا هم نمازم را بخوانم هم در درس قران محمد جرفی بهمراه تعدادی از دوستان شرکت کنم . در آن مسجد کتابخانه نسبتا خوبی وجود دارد که محل تجمع جوانان متدین از جمله حامد و احمد و محمد جرفی و عبدالامیر و عبدالامام حویزاوی و عبدالامیر جرفی و ... بود . روزانه جلسات دینی و عقایدی در ظهر و غروب تشکیل می شد . شاید از معدودترین خاطرات زیبای دوران کودکیم حضور در کتابخانه حویزه و مسجد حاج عریبی و مدرسه رضاپهلوی ابتدایی و بازی در پارک شهر و دوچرخه سواری می باشد و همیشه این خاطرات را چون ستاره های اسمان در ذهنم درخشان باقی مانده اند .  عجیب است در این عشق بی پایان چون عاشقی دل باخته هرگز عهد شکنی  در کارمن نیست چگونه عهدی را بشکنم و من هنوز انگار کتاب فارسی اول دبستانم با ان جلد زمینه خاکستری و تصویر ابی رنگش،که در سمت چپ جلدش جمله "بابا نان داد"و نام "سارا" چاپ شده را در دستان خود احساس می کنم و هر از گاهی تصاویر صفحات اولین درسش را در ذهن کودکانه ام به تصویر می کشم را فراموش کنم  هنوز فرار گربه ازسگ  و یا نردبانی را که بر روی درختی تکیه داده را بیاد دارم  و انگار همین دیروز آقای شمسیان دفترهای چهل برگی و شصت برگی  با مارک "دولوکس یا نور" که از مغازه علی الشرهان یا حاج چولان یا اقای نیسی برادر حمید شرفی ابو رسول میخریدم  در حال بررسی کردن مشق هایم می باشد را از یاد ببرم . چگونه کتاب فارسی پنچم و عکس شیر روی جلد ان و دوتا پرنده ای که بان چسبیده با یالی ستاره ای را از ذهنم پاک کنم یا کتاب ریاضی و علامت ضرب وتقسیم و جمع منقوش بر جلد آن  . شبی بیاد ماندنی  بی حرکت بر روی بالشی خیس شده از اشک ها در کلاس های مدرسه در تردد بودم  کلاس دوم  و سوم و چهارم   پنجم دبستان  زنگ دوم تغذیه را می آوردند و زنگ تفریح شلوغ کاری دانش آموزان  همه و همه چون فیلمی در حال نمایش است . 
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار