پسر معتاد وقتي مشاهده كرد كه مادر پيرش براي خرج زندگياش چگونه براي ديگران كار ميكند، شرمنده شد و اعتيادش را ترك كرد.
شوشان: چندي قبل زن سالمندي به شوراي امربه معروف و نهي از منكر يكي از شهرستانهاي خوزستان رفت و درخواست كمك كرد.
وي با چشماني گريان گفت: 19 سال پيش شوهرم فوت شد. او من و پسرم فرهاد را كه آن زمان طفلي بيش نبود، تنها گذاشت. بعد از اين با مشقت زياد پسرم را بزرگ كردم و به مدرسه فرستادم. انتظار داشتم فرهاد در پيري عصاي دستم باشد اما او الان نه تنها دستگيرم نيست، بلكه سربار من است.
وي ادامه داد: مدتي قبل پسرم از طريق دوستان ناباب معتاد شد. خيلي تلاش كردم تا ترك كند و به زندگي برگردد اما او نه تنها اعتيادش را ترك نكرد بلكه ترك تحصيل كرد. من در اين ايام پيري براي خرجي زندگيمان مجبورم در خانههاي مردم كلفتي كنم اما پسرم دسترنج مرا صرف كشيدن مواد ميكند.
يكي از اعضاي شورا به خبرنگار ما گفت: بعد از طرح اين درخواست، من قبول كردم تا او را ارشاد و به زندگي برگردانم. در بررسي بعدي دريافتم كه پاتوق او و دوستانش در پاركي نزديك خانهشان است. به خاطر همين به پارك رفتم تا از نزديك با او آشنا شوم.
وقتي به پارك رسيدم، فرهاد مشغول مصرف مواد بود. به او نزديك شدم و سلام كردم. سلامم را جواب داد و بعد از اين با او شروع به حرف زدن كردم. وقتي از او درباره اعتيادش سؤال كردم، چيزي نگفت اما احساس كردم بغض گلويش را گرفته است.
به او گفتم كه با پدرم مشاجره و از خانه قهر كردهام اما دوست ندارم سرنوشت تو را داشته باشم. جالب اينجا بود كه فرهاد مرا نصيحت كرد و از من خواست دوباره به آغوش خانوادهام برگردم، وگرنه دوستان ناباب مرا به روزگار او دچار ميكنند.
ارتباط ما چند روزي ادامه داشت تا اينكه درباره خانوادهاش بيشتر با من حرف زد. وقتي از مادرش سؤال كردم، چيزي نگفت و فقط سرش را پايين انداخت. او غرق در اعتياد بود و فرصت نميكرد تا بفهمد مادرش در چه وضعيتي زندگي ميكند و پول درميآورد. به او گفتم كه مادرش چه زحمتها براي او كشيده است و در پيري چه انتظاري از او دارد.
سرانجام بعد از چند روز دوستي تصميم خودم را گرفتم و او را به مكاني كه مادرش كار ميكرد، بردم. وقتي قد خميده مادرش را ديد كه در پيري چگونه براي مردم كار ميكند، اشك در چشمانش جاري شد.
احساس كردم فرهاد در آن لحظه شكست و به خودش آمد. وي ادامه داد: بعد از اين فرهاد به سرعت از آنجا خارج شد. من او را تنها نگذاشتم و به دنبالش رفتم. به او اميد دادم كه ميتواند گذشتهاش را جبران كند. آن روز فرهاد را به مسجد بردم و از طريق پايگاه بسيج فرهاد را در يك كمپ ترك اعتياد بستري كرديم. مدتي بعد فرهاد كاملاً پاك شد. وقتي از كمپ برگشت، همگي با او به خانهشان رفتيم. زن سالمند وقتي پسرش را سالم ديد، اشك از چشمانش جاري شد و او را در آغوش گرفت. فرهاد همان لحظه به مادرش قول داد كه تا گذشته را جبران كند . اكنون فرهاد از طريق بسيج كاري آبرومندانه دارد و شبانه هم ادامه تحصيل ميدهد.