امید حلالی
1) می گوید آقای مهندس بعد از شش سال که خانه نوساز خالی مانده بود رفتم و در او ساکن شدم اما خانه نوساز درب و داغان شده و هر روز یک گوشه اش را باید تعمیر کنم. می گویم سکونت آدمی و نفس او در هر کجا مثل ضد زنگ زدن بر آهن خام است. صرف نظر از مستاجران بد اخلاق انسان خانه را خراب نمی کند بلکه خانه ای را که در آن سکونت می کند می سازد. که یک روز جلوی اتصالی را می گیرد و روز دیگر برای رفع چکه و نشت آب چاره می سازد. قدری در تامل می رود راننده آژانس.
2) مجموعه افسانه جومونگ را دو سه ماهی هر شب می دیدیم. در یکی از قسمت ها کاروان تجاری به کشور همسایه رسید و رییس کاروان به ملتزمان رکاب گفت که سراغ «مهمانخانه» را بگیرند. تامل کردم. پرسید چه شده؟ گفتم : در دوره ای که این سریال متعلق به آن است یعنی قبل از قرون میانه چین سرآمد تمدن ها بوده طوری که شهرهای اروپایی نیز تا قرن هفده عقب افتاده و تراخمی بودند. وقتی تمدن شرق دور «مهمانخانه» داشتند اما ما سازه ای تطبیقی داشتیم به نام «کاروانسرا» که سطحی پایین تر از بدیل شرقی اش داشت. چرا که در «مهمانخانه» ساحت ها مجزایند اما در «کاروانسرا» فضاها عمومی اند و کافی است اسب و استر یا آدمی مریض باشد آن وقت پس از یک روز اقامت و بر اثر حرکت کاروان های بیتوته کرده، بیماری به جهات اربعه پراکنده می شد و کشتار آدمی و دام را در پی داشت.
3) اگر می بینید که جمعیت چین حتا خورده و ریزه اش چند برابر جمعیت ایران ماست بر می گردد به اصولی که نظام سلامت و بهداشت و مدیریت بخش لاینفک آن است. قاجار (۱۱۷۴ تا ۱۳۰۴) فلات ایران را با 10 میلیون جمعیت تحویل می گیرند و در شهریور 1320 جمعیت 21 میلیون است و پس از رفع اشغال کشور در 4 سال بعد هولوکاست واقعی نه در آلمان و علیه یهودی ها که در ایران شکل می گیرد و جمعیت مردمان از فرط کشتار و بیماری های واگیر و قحطی و مهاجرت به 10 میلیون کاهش می یابد یعنی بیش از نیمی از جمعیت کشور می میرند. چرا که نه ارتش مقاوم داشتیم نه نظام بهداشت و درمان و نه حتا سیلو و انبار غله و راه ارتباطی به میزان کافی تا بشود و بتوان جلوی قحطی را گرفت.
چه رساست این بند شعر منوچهر آتشی : - و قحط می تراود از بذاق پلیدش پس اگر چین که همپای تمدن ما یا حتا قدری قدیم تر است می تواند چنین جمعیتی داشته باشد بخاطر سلسله ای از مدیریت و بهداشت و تغذیه و کشت و کار و دفاع است، نعمتی که ما طی تاریخ از آن کم بهره بوده ایم و در هر تهدیدی قدری از جمعیت خود را از دست داده ایم. نیز در بین اطرافیان خود و از بین معمرین فراوان می توان سراغ گرفت زنانی که فرزندان زیادی را به دنیا آورده اند و مرارت بارداری و شیردهی را تحمل کرده اند اما از نزدیک 10 زایمان برای یک زن سالم که از اوان دوره جوانی تا 40 سالگی را شامل می شده 3-4 فرزند فقط باقی مانده اند که یکی را تراخم برده و دیگری را سیل و دیگری را ابله و دیگری را تب و آن یکی را حادثه و ...
4) صاحب این قلم جزو کسانی است که در فروردین 88 بر ضرورت افزایش جمعیت در همین ستون یادداشت «كاهش جمعيت؛ محوري اساسي در جنگ نرم» را نوشته بود. یادداشتی که در ابتدا با واکنش و نفی و چه بسا استهزا روبرو می شد اما امروز به انگاره ای مسلط تبدیل شده و انگار نه انگار ما نبوده ایم که روزی بر دیوار خانه های بهداشت مان می نوشتیم : «فرزند کمتر زندگی بهتر»! و وقتی 3 سال قبل به استاد دانشگاه در سر کلاس درس «تنظیم خانواده» گفتم اعتقادی به مباحث شما در تنظیم و کاهش جمعیت ندارم و تنظیم جمعیت برای کشور ما یعنی افزایش آن نه کاهشش، استاد مرا به مبحثی طولانی کشاند که تا بیرون از کلاس نیز ادامه داشت و در آخر به او گفتم از ترم بعد بحق این واحد از دروس عمومی حذف می شود که بر ایشان گران آمد. امروز هر چند خوشحالم که گفتمان افزایش جمعیت در کشور فراگیر شده اما نمی توان از تبدیل شدن یک گفتمان به مبحثی مد روز ابراز نگرانی نکرد چرا که بیم آن می رود تا به شکلی روزمره و سطحی و چه بسا سیاسی و جناحی با این ضرورت برخورد شود.
به نظر می رسد کماکان پزشکان محترم که 5 دهه است اسم رمز عملیات کاهش جمعیت یعنی «فرزند کمتر زندگی بهتر»! توسط مراکز آموزشی به آنان القا شده اصلی ترین مخالفان چنین طرحی هستند که می بایست طی دوره های آموزشی و اقناعی از ذهن آنان افسون زدایی شود.