اگر فرض کنیم فهرستی که هردوت از تنوع قومی قشون ایران در جنگ ایران و یونان داده، شامل تمام ملل تابعهی ایران آن زمان بوده، 49 گونه مردم از نژادهای گوناگون در ایران و ممالک تابعه آن میزیستهاند.[1]
ایران ازجمله کشورهایی است که سرزمین آن خاستگاه مأوا و مأمن اقوام مختلفی بوده است. درگذر روزگاران طولانی، اقوام این سرزمین، در تعامل با یکدیگر کلیتی واحد به نام ملت و فرهنگ ایران را پدید آورده و در این فرآیند هر یک از اقوام به سهم خود نقشآفرینی کردهاند. از ویژگیهای این کلیت آن است که هر یک از ابعاد آن بهمثابه آینهای، ابعاد دیگرش را نمایان میسازد. فرهنگ ملی ایران آمیزهای از فرهنگ اقوام آن است و فرهنگ هر یک از اقوام نیز دربرگیرندهی عناصر و آموزههایی است که در طول تاریخ و بهصورت تدریجی به فرهنگ ملی ایران شکل داده است.
از سوی دیگر «سرزمینی که امروز آن را خوزستان مینامیم، در روزگاران پیشین جزئی از سرزمین پهناور و دولت مستقلی به نام عیلام بوده است. آثار و شواهد باستانی که در اثر فعالیتهای باستانشناسی در یک قرن اخیر از پهنهی دشت شوش یا دشت خوزستان آشکارشده، حاکی از آن است که دشت شوش از هزارهی هشتم قبل از میلاد، محل سکونت کشاورزان بوده است. طی حفاریهای اخیر در تپهی چغامیش، واقع در چهل کیلومتری شرق شوش، مدارک و شواهدی بهدستآمده که نشان میدهد حتی در هزارهی نهم پیش از میلاد مسیح نیز کشاورزان در این منطقه فعالیت داشتهاند».[2]
قرار گرفتن ایران در کانون جغرافیای جهان و موقعیت تاریخی خوزستان در کشور، همواره باعث ارتباط اقوام و فرهنگهای جهانی در این سرزمین با یکدیگر بوده است؛ بنابراین نظریههایی که تلاقی و ارتباط فرهنگی جهانی در خوزستان را به زمان معاصر یا پس از اکتشاف نفت نسبت میدهند، واقعیت علمی ندارد. دولت عیلام که بر پهنهی رود کارون شکلگرفته دولتی است که از هزارهی چهارم پیش از میلاد وارد ارتباطات بینالمللی شده است.
بهعنوانمثال «جاده شاهی، از شوش آغاز میشد و پس از گذشتن از میانرودان (بینالنهرین)، به آسیای صغیر و شهر سارد میرسید و تا «افسوس» ادامه مییافت که طول آن بالغبر 2682 کیلومتر بود. این مسیر، علاوه بر کارکردهای امنیتی، کارکردهای دیگری مانند بازرگانی و تبادل فرهنگی نیز داشت. میتوان گفت که نخستین ارتباط اقوام متعدد در سطح جهان، از این طریق برقرار گردید و نمونهی بارز آن استفادهی هنرمندان طلاکار ایرانی از طرحهای هنر آشوری، سکایی و اورارتویی میباشد که سنت اقتباس خلاقانه را در هنر آنان بنیان نهاده است».[3]
بنا بر آنچه یاد شد، فرهنگ همواره خصیصهی پویایی را در خویش نهفته دارد و با توجه به قدرت یادگیری انسان، اکتسابی و قابلانتقال است. پژوهشهای مردم شناختی هم نشان میدهد که خلوص فرهنگی امری غیر تاریخی و ناممکن مینماید. بدین معنی که بسیاری از عناصر یک فرهنگ، از فرهنگهای دیگر اخذ و اقتباسشدهاند و اشاعه فرهنگی، به معنی فرآیندی که از طریق آن، عناصر فرهنگی از جامعهای به جامعهی دیگر انتقال مییابد و سبب دگرگونی آن میشود، ناظر بر این برداشت است.
«در سرتاسر تاریخ زندگی فرهنگی انسان و بهخصوص در دورهی معاصر که دورهی شتابان فناوریهای ارتباطی است همیشه سطوح همپوشانی و زمینههای بده و بستان بین این قلمروها بهظاهر قطبی فرهنگ و نافرهنگ وجود داشته است. همین قلمروهای بده و بستان درواقع ترجمهی قلمرو بین فرهنگی است. ترجمه، یعنی زندگی در مرز بین فرهنگی به شگفتیهای دیگری نگریستن، آنها را برگرداندن، از آن خود کردن، خودی کردن، راه دادن و در همان حال راه ندادن، برقراری ارتباط، میل به اشتراک در رمزگان و فهم متقابل و در همان حال متفاوت باقی ماندن و میل به هویتیابی که ناشی از کارکرد ایدئولوژی فرهنگ است».[4]
در این یادداشت رباعی «هنگام سپیدهدم خروس سحري» که منتسب به فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و رباعی سرای ایرانی دورهی سلجوقی؛ حکیم نیشابور عمر خیام را بهعنوان شاهدِ سخن این یادداشت قرار میدهم.
هنگام سپیدهدم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهی صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
آیا هرگز فکر کردهاید که چرا خروس به هنگام سحر میخواند؟ کسی پاسخ واقعی این سؤال را نمیداند. تنها میتوان گفت که این از خصلتها و غرایز طبیعی این حیوان است؛ اما شاعر در مثال اول برای خواندن خروس سحری علتی خیالی میآورد. او میگوید که خروس بدان سبب ناله سر میدهد که در آیینهی صبح حقیقتی را میبیند و آن این است که از عمر ما روزی دیگر گذشته و ما هم چنان در بیخبری ماندهایم. ناله سردادن خروس در غم این بیخبری است. این علت ادعایی که سخت پذیرفتنی مینماید و توان اقناع مخاطب را دارد، عامل اصلی موسیقی معنوی موجود در این بیت و حسن تعلیل آن محسوب میشود.
اما جهان عرب بهره زیادی از رباعیات خیام بردهاند. یوسف حسین بکار در کتاب «الترجمات العربیه لرباعیات الخیام» تا سال 1988، 55 ترجمهی عربی از رباعیات را برشمرده است. در این آمار 52 مترجم به ترجمهی رباعیات پرداختهاند. موضوع شایسته درنگ در این آمار پراکندگی مترجمان در کشورهای عربی است؛ بهگونهای که مصر با 17 مترجم، بیشترین سهم را به خود اختصاص داده است و پسازآن 15 مترجم عراقی، 5 مترجم لبنانی و 3 مترجم اردنی و 2 مترجم سوری دیده میشود و از کشورهای فلسطین، بحرین، عربستان و مغرب هرکدام یک مترجم به این کار پرداختهاند.[5]
بیتردید یکی از بهترین ترجمههای عربی متعلق به شاعر عراقی احمد الصافی النجفی است که توانسته است این رباعی را باذوق عربی به شعر موال عربی برگرداند.
أتدري لماذا يُصبِحُ الدِّيكُ صائحاً
يُرَدِّدُ لحنَ النَّوحِ في غُرَّةِ الفَجْرِ
يُنادي لقد مَرَّتْ من العُمرِ ليلةٌ
وَ ها أنتَ لا تَشْعَر بِـذاكَ وَ لا تدري[6]
این رباعی زبان حال ما انسانها و بهویژه خوزستانیها است. چراکه خوزستان با آن سابقه روشن و تأثیرگذار جهانی امروزه چه سهمی از ارتباطات فرهنگی دارد؟ ظرفیت تأثیرگذاری و تأثیرپذیری فرهنگی ما برجهان معاصر چقدر است؟ نویسندگان قوم پرآوازه و افتخار عرب ایرانی چه نقشی در این فرآیند دارند؟ آیا شایسته نبود از 55 ترجمه عربی رباعیات خیام حداقل یک ترجمه توسط یک مترجم ایرانی عرب انجام میشد. این کمکاری مترجمان و روشنفکران عرب خوزستانی که در مرز «میان فرهنگی» زندگی میکنند و شایستهترین قوم برای نشر آثار ملی خود و اقتباس آثار عربی از جهان هستند، ناشی از چیست؟
حسن ختام این یادداشت «هنگام سپیدهدم خروس سحری» را با صدای جاودان استاد شجریان به اشتراک میگذارم:
و البته برای من خوزستانی به همان اندازه که آواز استاد شجریان لذتبخش است. هنگامیکه «أتدري لماذا يُصبِحُ الدِّيكُ صائحاً» را با صدای یاس خضر گوش میدهم شوقانگیز و دلربا است.
منابع:
[1] - پیرنیا، حسن (1346). ایران باستان ج 6. تهران: انتشارات کتابهای جیبی. ص 1460.
[2] - نگهبان، عزتالله (1375). شوش، کهنترین مرکز شهرنشینی جهان. تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور. ص 13.
[3] - دیاکونوف، ایگور میخائیلویچ (1345). تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز. تهران: بنگاه نشر کتاب. ص 324.
[4] - سجودی، فرزان (1388). ارتباطات بین فرهنگی، تحقیقات فرهنگی، بهار، شمارهی 5، صص 145-143.
[5] - کیانی و حسام پور (1392 ش) به نقل از بکار (1988 م): کیانی، حسین و حسام پور، سعید (1392). بررسی و تحلیل ترجمههای عربی رباعیات خیام. هفتمین همایش پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی. بکار، یوسف حسین (1988). الترجمات العربیة لرباعیات الخیام. الدوحة: منشورات مرکز الوثائق و الدراسات الانسانیة. جامعة قطر.
[6] - الصافي النجفي أحمد (1931). رباعیات عمر الخیام. دمشق. ص 7.
یعنی که نمودند در آیینهی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری