امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
از آنجا که این روز ها مسایل اقتصادی یکی از مهمترین دغدغه های خانواده ها به حساب می آید، پدران و مادران که خود دستی بر آتش هزینه های سنگین زندگی دارند مکررا در خصوص نحوه مراعات در هزینه و خودداری فرزندان از اصراف به آنها تاکید می کنند.
در ادامه اندرزهای بی تاثیر پدری را خطاب به فرزندش می خوانید که کمتر در قبال وی کارگر شده است، البته بنا به گفته این پدر در موارد اندکی نیز حرف شنوی وجود داشته که همان سبب ایجاد بارقه هایی از امید در دل وی گشته است!
پدر: پسرم! امروز در بازار قیمت اجناس از جمله پوشاک خیلی بالاست و با حقوقی که افرادی مثل من می گیرند، واقعا سیر کردن شکم خونواده هم کار سختیه چه برسه به اینکه هر کدوم از ما بخواهیم هر هفته یک دست لباس بخریم! ما که سر گنج ننشسته ایم و ارث و میراثی هم نصیبمون نشده، بنابراین سعی کن مقداری بیشتر مواظب البسه خودت باشی تا منم نخوام شرمنده شما بشم!
پسر: بابا جون من منظورتونو متوجه نمیشم، من که از شما واسه البسه پولی نخواستم! تازه دو هفته نیست من پیرهن و شلوار گرفتم، حالا حالا هم نیازی ندارم!
پدر: بابا جون من تو رو میشناسمت، آخه پسر خودمی! می دونم همین تازگیا لباس گرفتی ولی پاره شده دیگه! می دونم اینم که دوباره درخواست نمی کنی بخاطر اینه که نمی خوای من شرمنده ات بشم! هرگاه که تو بگی حاضرم دوباره بهت پول بدم ولی خودتم باید قبول کنی که درست از لباسات نگهداری نمی کنی! یادت میاد هی بهت می گفتم هر وقت رفتی بیرون شبا زود برگرد خونه؟! حداقل زودم برنگشتی کلید رو با خودت ببر تا نصف شبی نخوای از دیوار بالا بری! ببین این دیوار سیمانی چه به روز شلوارت آورده؟!
پسر: بابا...
پدر: هیچی نمیخواد بگی خودم همچی رو میدونم! این وسواس مامانتم که ما رو اساسی کلافه کرده! آخه زن! کی اینقدر سفید کننده رو لباس می ریزه که تو این بلا رو سر لباس بچه آوردی؟! تو که همه رنگشو عوض کردی دیگه، چیزی ازش نمونده! انصاف هم خوب چیزیه بخدا!
مادر: من؟! بخدا...
پدر: خانــــــــــــوم! خواهشا فقط قسم نخور؛ من همه چی رو خودم میدونم دیگه! البته شماها یه خوبی هم دارین که کمتر خونواده ای رو دیدم مثل شما باشه! اینقدر دلسوز و به فکر پدر خونواده بودن رو هیچ جای دیگه ای سراغ ندارم! من نمیخوام با این حرفام یک طرفه قضاوت کنم، کارای درستتون رو هم اگه ببینم می گم! مثلا پسرم ببین! هر وقت شما از لباست خیلی استفاده کردی که دیگه سر زانو یا آرنجت کاملا رفته و نخواستی دیگه فشار به من بیاد به مامانت گفتی اونو رفو کرده یا یه وصله سر آرنجات زدی! من یه جورایی به شما افتخار می کنم!!!