شوشان / شاهین یوسفی
دیربازی است که زمین سوخته ی خوزستان ،هم استانی، همشهری، همدرد و همسایه ی خود را از دست داده. احمد محمود در زیر درختی که شاید یاد آور درخت انجیر معابد باشد با آن خسته قلم شگفت انگیزش قصه ی آشنا می نوشت ؛ قصه هایی ازرنج وامید، که به مشام می کشاند شرجی و گرما را، اوزایری بود زیر باران، او مرد خاکستری بود، ملول و دلتنگ از بیهودگی، سرخورده و نالان از غریبه ها ، این وارسته مرد به برگ های کاغذ مرده، با مجموعه داستان مول، زندگی بخشید و با همسایه ها به اوج قله ی قصه نویسی ریالیسم رسید و برگهای زرین تاریخ ادبیات و هنراین مرز پرگهر را با نام و نوشته های خویش گهربارتر کرد.
داستان یک شهر را او خلق و به رشته تحریر در آورد و همیشه توفانی از نظرات و انتقادات به راه می انداخت و آن زمان که اهواز و کوچه هایش از گام های او محروم مانداین توفان ادبی هم فروکش کرد و دریای هنرتوگویی آرام و بی هیاهو شد، برای همین است که دریا هنوز آرام است.
محمود با آن درجات بالای ادبی هماره همگام ، همدل ، صبور و بی مدعا بر مدار صفر درجه جنوب مدارا می کرد و اهالی قلم همه می دانند که محمود خود یک تنه داستان یک شهر بود .
کاش بجای آن پسرک بومی بودم که خانه ای برآب داشت ودرزیرآسمان آبی دز، نان خالی می خوردوچشم اندازش شهر کوچک مابود، وخلاصه اینگونه درقصه های آشنایش می خزیدم ودردنیایش، باقهرمانان قصه هایش شریک می شدم.
باری، این افکاروقتی تنها هستم، نه دراین مکان بلکه جای جای این زمین سوخته وتف دیده هر از گاهی برمخیله ی من چنگ می زند و مراغریب ترازغریبه هاحتا باهمسایه ها، هم خانه هاواجاره نشینان، غریب ترمی کند.
داستان سرای خسته ی خطه ی جنوب درواپسین ایام که برف پیری برسرش نشسته بودوعصای پیری بدست داشت ، در حالی که هر چند ثانیه به سیگار نیمه گیرانده شده اش پکی می زد و سرفه ای می کرد و گلوی گره خورده اش را یکهورها می کرد و وقتی گلو صاف، و نفسی تازه می شد، دستی دراز می کرد و قلم سحر انگیزش را بر می داشت و می غلتاند روی سفیدی بی جان کاغذ و به خط های بی معنی کاغذ، معنی و آبرومی داد وآن دودغلیظ سیگارش بود که جابه جا اینطرف و آنطرف بالای سرش پرا کنده می شد .
محمود در آن اواخر عمر با آن سبیل مردانه و موهای جو گندمی و عینکی که به چهره اش خوش می نشست و انگشتری زیبا، که زیبا یش بین قلم قدرتمندش و انگشتان خالقش، کمتر مجال خود نمایی پیدا می کرد، بیمارو رنجورمی نشست و می نوشت ومی نگاشت و می آفرید شخصیت هایش را، و آنان را چونان نهالی در دل داستان هامی کاشت، وجامی دادآنها رادرموقعیت ریالسیمی خودشان، وقهرمانان داستان ها یش در مکان ها، محیط هاو فضاهایی که به زیبایی تمام در قصه توصیف شده بودند تا ابد می ماندند و در دامان خوانندگان بزرگ می شد ند، و رشد می کردند .
بین ادب آموختگان وهنردوستان، تصویرسازی های داستان های حیرت انگیز او همواره زبانزد بود، اوواقعیت های ملموس زندگی راروایت می کرد، احمدمحمود رمان نویس معاصروخالق آثاردرخشان، پنج دهه ازعمرش رادرمسیرانسانیت به نگارش پرداخت وگام های بلندی دراین راه پرپیچ خم برداشت.
محمود محیط واشیا را چنان توصیف می کرد و شخصیت ها راآنگونه در فضای قصه ادغام می نمود و به تصویر می کشید که هر خواننده ای را به طرف خود جذب می کرد و محمود را نزد مردم بزرگ و بزرگ تر می ساخت، ولی افسوس که آنطور که شایسته است شناخته نشد و هنر ایران وامدار دو سرپنج انگشتان او بود که می تراوید معنای آزادگی وشرافت انسانی را، که همانا این ادبا و هنرمندان متعهد به مردمند که اصول و مفاهیم انسانی را در جامعه حفظ و به نسل های دیگر منتقل می کنند.
حالا که او نیست ،زمین خاکی نویسندگی مدت مدیدی است از آدم زنده تهی شده و کمتر کسی پیدا می شود که از رنج هاوناملایمات زندگی اقشار مردم پایین دست که میل به آزادی و آزادگی ورهایی ازاسارت دارند چیزی بنویسد و دفاعی بکند ، یادش گرامی، روانش شاد.
سیامک اعطا (سیامک محمود) فرزند ارشد احمد محمود در گفتگویی ضمن گرامیداشت سالمرگ پدر، هنر و ادبیات این مرز و بوم را گرانمایه و پر بار توصیف کرد و اظهار داشت که انسان هایی وارسته و فرهیخته همچون ایشان نشانه ی بلوغ و ظهور ادبیات یک سرزمین هستند که این مهم در بند بند نوشته ها و آثار وی متبلور می باشد، در اینجا شایسته است که بدینوسیله از همه ی کسانی که به هر نحوی سالروز پرواز او به دیار باقی را گرامی داشتند تشکر و قد ر دانی کنم.