«هاشمی» نیز از میانمان رفت. با قلبی آزرده از حرفها و قضاوتهایی که نمی باید می شنید.
محمدسعید بهوندی
بدجوری خلقم تنگ شده است و دست و دلم به هیچ کاری بند نیست و حوصله ی پرداختن به هیچ کاری را ندارم. بدجوری احساس شرمندگی و گناه می کنم. شرمندگی از این بابت که من نیز جزء همین جامعه ای هستم که افرادی هر چند معدود در آن بجای قدردانی و سپاس از یکی خدمتگزارنشان، قلب او را آزرده و اشکش را جاری و وسیله ی ناراحتی او را فراهم ساختند. خدمتگزاری که برای خدمات صادقانه اش، دلسوزی هایش، تلاشهایش، مبارزات و حبس کشیدنهایش هیچگاه بر کسی منت نگذاشت و هرگز خود را طلبکار قلمداد ننمود. بلکه هر چه گفت؛ از خدمات و زحمات دیگر دوستان و یارانش گفت.
مردی که نزدیک به ۶۰ سال سنگ زیرین غمها و محرومیت های مردم جامعه ی خویش بود و همواره این سختی و درد را جزء افتخارات خود می دانست و خدای خویش را از این بابت شاکر بود. ابر مردی که تنها با امیرکبیر می توان مثالش زد. فرماندهی آگاه، شجاع و با بصیرت بود که در هر مقطعی که ایران محتاج سپر کردن سینه ای ستبر بود، او اولین کسی بود که آماده ی خطر شده و بی باکانه به میدان آمده است. برای بزرگی و عظمت عملکردش آنقدر میشود مثال زد و نمونه ی روشن و مستند آورد که مخاطب خسته شود. اما چه نمونه ای گفته شود که ملت آگاه و دلیر پرور، خود آنرا از نزدیک ندیده و بارها و بارها از شکوه آن لذت نبرده باشد.
قصدم اینجا بیان اقدامات عظیمش نیست. بلکه هدفم یادآوری و گوشزد نمودن این نکته است که؛ «چرا باید عده ای هر چند اندک با خادمین ملت خود چنین روا بدارند؟ این عبرتی را که گفته اند مایه رشد می شود کی و کجا باید گرفته شود؟ مگر ما چند نفر از این مردان بزرگ را در بین خود داریم؟ تاکنون با چند نفر از بزرگان و سابقون اینگونه برخورد نموده ایم؟ چرا عبرت نمی گیریم؟ گیر کارمان کجاست؟».
«هاشمی» نیز از میانمان رفت. با قلبی آزرده از حرفها و قضاوتهایی که نمی باید می شنید. همچون بزرگان دیگری که قبل از ایشان شنیدند، غصه خوردند و رفتند. تا کی باید عده ای همواره در جایگاه قاضی نشسته و از نادیده های خویش و ناکرده های دیگران بگویند و حکم صادر نموده و آلوده سازند و نفله کنند؟ آیا کافی نیست؟.
در حالیکه همه مدعی اند که دشمن در کمین است و از این اختلاف و دشمنی سود می برد، ولی باز شبانه روز به آسیاب ظاهرا آباد و فعال دشمن شبانه آب ریخته می شود. آیا قوی ترین دشمن ما بی تقوایی و چرب و شیرین دنیا و منصب های متزلزل آن نیست؟ کی می خواهیم به این دشمن درونمان بپردازیم؟ کی...؟
آری حالم بدجوری گرفته است و دست و دلم به کاری بند نمی شود...!!!