کارفرمای ما هم خودش ورشکسته شده. از او هم نمیتوانیم توقعی داشته باشیم، خیلی از کارفرماها خودشان آمدهاند برای بیمه بیکاری.
با دفترچههای بیمه منتظرند تا اسمشان را صدا کنند؛ «آقای محمدی.» از بین جمعیت راهی پیدا میکند و میدود سمت اتاقی که کارمند زن، فرمش را گرفته. سالن ٦طبقه اول، اداره تأمین اجتماعی جنوب غرب تهران، شلوغ است، آنقدر شلوغ که جای سوزن انداختن نیست. مردان جوان و میانسال به صف ایستادهاند، برخی هم نشستهاند: «خانهخراب شدیم.» این را یکی از همان مردان جوان میگوید و سری تکان میدهد. موهایش ژولیده است و صورت اصلاحنشدهاش سیاه.
به گزارش عصر ایران، روزنامه شهروند نوشت: آنها کارگران ساختمان ١٥طبقه پلاسکو هستند؛ ساختمانی که تنها ١٠ دقیقه پیاده تا شعبه ٢٤ اداره تأمین اجتماعی فاصله دارد. آنها از شنبهشب که تقی نوربخش، رئیس سازمان تأمین اجتماعی اعلام کرد که کارگران پلاسکو برای پیگیری بیمهشان به این شعبه مراجعه کنند، راه خیابان سی تیر را گرفتند و از صبح زود با دفترچههای بیمه، در راهروی باریک طبقه اول، صف کشیدند: «دو ساعت است اینجا هستم، فرم را دادم، نمیدانم قبول میکنند یا نه.» این را پسر جوانی که کاپشن کوتاهی پوشیده میگوید. ٦سال در پلاسکو کار کرده، اما حتی یک روز هم بیمه نبوده: «یک و دویست حقوق میگرفتم، اما صاحبکارم بیمهام نکرده بود، حالا هم به ما میگویند فقط آنهایی که بیمه هستند میتوانند بیمه بیکاری بگیرند. نمیدانم میخواهند با ما چه کنند. باید منتظر بمانم.» امیدی نداردکه آخر بهمن، پولی دستش را بگیرد: «خیلی از کارگرهای پلاسکو بیمه نبودند. تعدادی هم خودشان را بیمه کرده بودند، اما اگر بیمه اختیاری باشد، مشمول بیمه بیکاری نمیشود.»
هر مغازه پلاسکو، دو تا سه کارگر داشت
مغازههای پلاسکو هر کدام، دو تا سه کارگر داشت، افرادی که بهعنوان توزیعکننده و فروشنده آنجا کار میکردند: «کارفرمای ما هم خودش ورشکسته شده. از او هم نمیتوانیم توقعی داشته باشیم، خیلی از کارفرماها خودشان آمدهاند برای بیمه بیکاری.» اینها را همان جوان میگوید: «کف حقوق کارگران در پلاسکو، یک میلیون و٢٠٠ هزار تومان بود، اما مثل اینکه بیمه فقط ٨٠٠هزار تومان میدهد، آن هم سه ماه.» این را با نگاه پرسشگری از مرد کناریاش میپرسد. او تأیید میکند: «من خودم بیمه هستم. یکمیلیون و ٥٠٠ هزارتومان حقوق میگرفتم اما حالا به ما گفتهاند ٨١٢هزار تومان یعنی کف حقوق کارگر را به ما میدهند. این بیمه هم برای سه ماه است، بعدش را نمیدانیم.» او فروشنده یکی از مغازههای طبقه همکف پلاسکو بود: «بیشتر فروشندگان و توزیعکنندههای پلاسکو که خودشان کارفرما نیستند، متاهل هستند و بچه دارند، اینها چه باید بکنند.» آن دیگری به میان حرفهایشان میآید: «من هنوز حقوق دیماه را نگرفتهام، اوضاع اقتصادی خوب نبود، کارفرما هنوز حقوقمان را نداده بود، خیلیها مثل من هستند، الان هم نمیدانم حقوق دیماه به من تعلق میگیرد یا نه. از کارفرما که انتظاری نیست، یکی باید به خودش پول بدهد.» آقای «غیاثوند»، پنجشنبه یعنی روز حادثه تا نیمساعت قبل از ریزش ساختمان در مغازه بود: «آتشنشانی به ما گفت تخلیه کنید، تا ما به خودمان بجنبیم، آمدند و همه را ریختند بیرون، فکر نمیکنم دیگر کسی در طبقات مانده بود، ما که آمدیم بیرون، یه کم بعدش ساختمان ریخت.» چشمهایش قرمز است. شبهای قبل نخوابیده: «خیلی از خانوادهها با ریزش این ساختمان بدبخت شدند، چه آنها که کسی را از دست دادند و چه آنها که مالشان را. ما هم یکی از آنهاییم.» مغازهای که غیاثوند در آن کار میکرد، بیمه نداشت، هیچ بیمهای: «آنهایی که بیمه آتشسوزی بودند، الان میتوانند پول بگیرند، اما سقف بیمه آتشسوزی ٢٠٠میلیون تومان است، درحالیکه خیلی از مغازهها ٤٠٠، ٥٠٠میلیون تومان جنس داشتند.» او هم مثل خیلیهای دیگر، دو ساعتی است که آنجا سرپا ایستاده و از خستگی، به جلو خم شده.
خیلیها با ریزش ساختمان پلاسکو بیکار شدند و سرمایه و زندگیشان را از دست دادند. دو سه روزی از این حادثه نمیگذشت که کانالهای تلگرامی و اینستاگرام، آگهیهایی را دستبهدست چرخاندند که حکایت از یک فراخوان انساندوستانه داشت؛ فراخوان مزونهایی که از کارگران پلاسکو دعوت به کار کرده بودند. یکی از آنها مزون «آسمانه» است که در آگهیاش از خیاطان پلاسکو خواسته بود تا با شمارهای که در همان آگهی آمده بود، تماس بگیرند. اما به قول «حسینی»، زنی که این مزون را مدیریت میکند، تاکنون تماس زیادی با این مزون گرفته نشده است: «ما آگهی را دادیم اما تماس زیادی نداشتیم، چند نفری فقط زنگ زدند و پیگیر شدند، خودشان کارگر نبودند، معمولا اقوام و دوستان آن کارگران هستند. ما هم گفتیم بیایند، ببینیم که واقعا کارگر پلاسکو بودند یا خیر تا به آنها کار بدهیم، هر چند که تیم ما تکمیل است، اما فقط برای کمک به این افراد تا شب عید، آنها را به کار بگیریم.» کارگران پلاسکو آگهی را میبینند: «ما در پلاسکو چرخکار نداریم، شاید طبقات بالا چرخکار داشت، اما هر چه هست فروشنده و توزیعکننده بیکار است، خیاطان و چرخکاران خیلی زیاد نبودند.» به این آگهیها اعتماد نمیکنند: «از این حرفها زیاد است.» آگهی دیگری را نشانشان میدهم. شرکتی که کارمند در بخشهای اداری و حسابداری و .... به کار میگیرد، آن هم فقط برای کارگران پلاسکو. کنجکاو میشوند: «خیلی نباید اینها را جدی گرفت، احتمالا اینها هم به خاطر آن وام ٣٠٠میلیون تومانی میخواهند کارگر پلاسکو بگیرند، چون گفتهاند برای هر یک کارگر، ٣٠٠میلیون تومان وام میدهند، سه تا استخدام کنند، ٩٠٠میلیون تومان گیرشان میآید، همین هم شده تا برخی سوءاستفاده کنند.» دو ماه مانده به عید، آنقدر ناامیدند که آگهی استخدام هم دلشان را گرم نکرد.
دو سه ماه دیگر سروکله طلبکاران پیدا میشود
کارفرماهای پلاسکو هم وضع بهتری نسبت به کارگرهایشان ندارند. آقای «فرامرزی» دو زانو روی زمین نشسته، چشمانش غم دارد: «روز حادثه بهشت زهرا بودم، سالگرد یکی از اقوام بود، اما دو کارگرم در مغازه بودند، زندهاند.» اتحادیه پوشاک به آنها گفته كه خسارت هر کدام از مغازهها کمتر از ٢٠٠میلیون تومان نیست: «مغازه را سال ٨٩ در زیرزمین پلاسکو خریدم، کارگرهایم هم امروز برای بیمه بیکاری آمدهاند، البته مثل اینکه بیمه بیکاری شامل حال ما که کارفرما هستیم، نمیشود؛ چون حق بیمه ٢٧درصد را پرداخت کرده بودیم و آن ٣درصد برای بیمه بیکاری را طبق قانون نداده بودیم.» فرامرزی مغازهاش را بیمه آتشسوزی نکرده بود: «اینجا تنها منبع درآمدمان بود، خیلیها بیکار شدند. البته من بهطور مستقیم با ٥٠ نفر و غیرمستقیم با ١٥٠ نفر کار میکردم؛ حالا آنها هم به مشکل خوردهاند.» اندوه در صورتش پیداست: «مثل اینکه روز حادثه ٤، ٥ کارگر هنوز در ساختمان بودند که آوار ریخت؛ نمیدانیم چه بر سرشان آمده.» فرامرزی به آینده هم امیدی ندارد. میگوید که از دو سه ماه دیگر سروکله طلبکاران پیدا میشود، آنها هم پولشان را میخواهند: «الان همه با ما احساس همدردی میکنند، سازمانها میآیند و حرف زیاد میزنند، اما وقتی همه چیز تمام میشود، تازه مشکلات شروع میشود، بدهیها خیلی زیاد است، ٣٠٠، ٤٠٠میلیون تومان بیشتر است.» کنارش مردی با صورت درهم رفتهای نشسته، جواب سوالها را نمیدهد: «هر چه این آقا گفت، همین است.»
وضعمان صفر است
جلوی در اداره تأمین اجتماعی آدمها میآیند و میروند: «طبقه دهم پلاسکو مغازه داشتم، مغازه پدریام بود، ٤٠ سالی میشد. کلی سرمایه داشتیم، تمام اجناس شب عیدمان را که سفارش داده بودیم، آنجا جمع بود، نزدیک ٣٠٠میلیون تومانی میشد، دومیلیارد تومان هم سرقفلیاش بود. حالا همهاش سوخته، بیمه آتشسوزی بودیم اما تا ٥٠میلیون تومان. الان بیمه به ما میگوید كه بروید دنبال وام ٣٠٠میلیون تومانی. ما از کجا ماهی ٢٢میلیون تومان بدهی بدهیم، الان نزدیک به ٦٠٠ کارفرمای پلاسکو، وضعشان مثل ماست؛ صفر.» مرادی سه کارگر داشت، آنها هم آمدهاند اداره تأمین اجتماعی تا بیمه بیکاری بگیرند: «آنجا همه کار پخش میکردند، جز چند مغازه در طبقههای بالا؛ تولیدی نداشتیم.» کارگر مرادی، چند قدم آن طرفتر، دود سیگار را فوت میکند: «من ماهی ٨٥٠هزار تومان حقوق میگرفتم، سه تا بچه دارم، آمدم اینجا گفتند تقریبا اندازه حقوقم به من بیمه بیکاری میدهند.» علیرضا ١٠، ١٥ سالی میشود که در کار توزیع این مغازه است: «الان هیچی ندارم، نمیدانم وضعیتمان چه میشود، همه بیکار شدیم.» اینها را با حسرت میگوید و سوار ترک موتور دوستش میشود و میرود.
چند قدم آن طرفتر، گوشی تلفن همراه از دست «مهدی» نمیافتد، مدام در حال پیام فرستادن و حرفزدن است: «من مالک طبقه پانزدهم پلاسکو بودم، هزار متری میشد، نزدیک ١٥ کارگر داشتم که هیچکدامشان بیمه نبودند.» اینها را میگوید و جواب تلفن میدهد: «طبقههای بالای پلاسکو اغلب فروشگاه بود، داخل خود ساختمان تولیدی چندانی نداشتیم، چند برشکار آنجا بودند، بیشتر مغازهداران سفارشهایشان را به شهرستانها میدادند تا ارزان تمام شود. تولیدیها مال قدیم است.» مغازههای «مهدی» تا ٦میلیارد تومان بیمه آتشسوزی بود؛ آمده تا تکلیف این بیمه را مشخص کند.
جلوی در اداره تأمین اجتماعی، فقط بیمهشدگان نیستند که آمدهاند؛ آنهایی هم که گم شدهای در ساختمان فروریخته پلاسکو دارند، آمدهاند: «پسرعمهام داخل ساختمان بود، هیچ خبری از او نیست، از شهرستان آمدم ببینم چه کار میتوانم بکنم.» خسته و درمانده است، با لهجه غلیظی حرف میزند.
ساعت ٢ ظهر، میدان منوچهری
جمعیت دور میدان و پیادهرو زیاد است، آن ساعت از ظهر، با اینکه رفتوآمدها به خاطر بستهبودن خیابان اصلی کم شده، اما هنوز شلوغ است؛ کارگران و کارفرماهای پلاسکو و پاساژ کویتیها و دلارفروشها با هم قاطی شدهاند. آنها هم همان حرفهای مراجعهکنندههای بیمه را میزنند: «من نزدیک ٣١سال در پلاسکو ویزیتور بودم، ٧٠میلیون تومان آنجا جنس داشتم که همهاش سوخت، حالا من باید جوابگوی کارخانهها باشم.» اینها را مرد میانسالی میگوید و عکسهایی که از روز حادثه از ساختمان پلاسکو گرفته را از گوشی تلفن همراهش نشان میدهد: «شب عیدی همه اجناس آماده بود، آنقدر ضرر کردهام که زن و بچهام را فرستادم بروند شهرستان خودم بروم دنبال کارها.» او دنباله حرفهایش را میگیرد و میگوید: «خیلی از کارفرماها کارگران را بیمه نمیکنند؛ چون میترسند از آنها شکایت کنند، همین هم شده تا خیلی از کارگران پلاسکو بیمه نداشته باشند.»
اتحادیه پوشاک وعده داد
کارفرماهای پاساژ کویتیها در فاصله کمی از آنها ایستادهاند، همانها که چند روز پیش، بنر بزرگی روی ساختمانشان زدهاند که در آن از «آسیبدیدههای ساختمان پلاسکو» دعوت به کار در پاساژشان کرده بودند؛ اما پلاسکوییها میگویند پاساژ کویتیها ظرفیت این همه آدم و جنس را ندارد: «ما هم این چیزها را شنیدیم، اما مگر میشود؟ خود کویتیها هم مشکل دارند، مغازههایشان پر است.» کناریاش، مرد جوانی است از او سراغ «جواد» را میگیرد. جواد کارگر یکی از مغازههای پلاسکوست که چهار روز است كه از او خبری نیست، زیر آوار است: «امروز اتحادیه پوشاک در حسینیه فاطمه زهرا برایمان جلسه گذاشته بود، به ما گفتند بهسرعت یک جایی برایمان در نظر میگیرند تا کار کنیم، باید ببینیم چه میشود. خیلیها در این جلسه اعتراض کردند، صداها بالا رفت، تکلیفشان معلوم نیست.»