شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۷۲۲۶۱
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۹:۰۱
31 خرداد هر سال یادآور شهادت سرداری از قهرمانان عاشورایی هشت سال دفاع مقدس است رزمنده عارف و سالگی که به خاطر دلیری و شجاعت بی نظیرش در جبهه های نبرد حق علیه باطل و پارسایی در شب به سردار عرفان جبهه های نبرد مشهور است.

وی تحصیلات خود را در مدرسه « انتصاری»، نزدیک پامنار، آغاز و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ ‏التحصیل شد و یک ‏سال به تدریس در دانشکده‌ فنی پرداخت. 

در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف ‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه«کالیفرنیا» و معتبرترین دانشگاه آمریکا «برکلی» با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید. 

از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏ا... طالقانی، در مسجد هدایت و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏ کرد و از نخستین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. 

مصطفی در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت ‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت ‏ملی ایران در کشمکش‏ های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک ‏ترین مأموریت‏ ها را در سخت ‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید. 

در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای نخستین ‏بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‏ ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالان انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار می‏ رفت که به دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع شد. 

پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام ‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ‏ساز می ‏زند و همه پل‏ ها را پشت ‏سر خود خراب می ‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم ‏فکر، رهسپار مصر می ‏شود و مدت 2 سال ، در زمان عبدالناصر،‌ سخت ‏ترین دوره‏ های چریکی و جنگ‏ های پارتیزانی را می ‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می ‏شود و پس از آن مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذاشته می ‏شود. 

شهید چمران به دلیل برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی ‏گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده می کند که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه بین مسلمین می ‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض می کند و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض می گوید که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی‏ توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می ‏کند که ما هنوز نمی ‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏ دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند. 

بعد از فوت عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می ‏کند و از این رو دکتر چمران رهسپار لبنان می ‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند. 

وی به کمک امام موسی ‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومان و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ‏ریزی می کند که در میان توطئه‏ ها و دشمنی ‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می ‏کند و علی ‏گونه در معرکه ‏های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می ‏رود و در توفان ‏های سهمناک سرنوشت، حسین ‏وار به استقبال شهادت می ‏تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم ‏گران روزگار، صهیونیزم اشغال ‏گر و هم‏ دستان خونخوار آنها، راست ‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز در می‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏ های بلند کوه‏ های جبل ‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار می گذارد؛ در قلب محرومان و مستضعفین شیعه جای می گیرد و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنه کوه ‏های مرزی رژیم جعلی اسرائیل برای ابد ثبت می شود. 

دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می ‏گردد و همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می ‏گذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می ‏پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت نخستین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می ‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می ‏اندازد تا سریع ‏تر و قاطعانه ‏تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت گردد. 

دکتر چمران بعد از پیروزی بی‏ نظیر در پاوه به تهران احضار شد و به وزارت دفاع منصوب می شود. وی در نخستین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب و پس از آن به نمایندگی امام خمینی (ره) در شورایعالی دفاع منصوب می شود. 

در یکی از نیایش‏های خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، خدا را شکر می‏گوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‏اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‏بینم که نمی‏توانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»

در این رهگذر در روزهای آغازین جنگ تحمیلی گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع می شوند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏ های نامنظم را در اهواز تشکیل می دهد که این گروه کم ‏کم قوت گرفته و منسجم می شود و خدمات زیادی انجام می دهند. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،‌ پیروزی‏ها و شکست ‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ایثارگری‏های آنان بودند، به گوشه‏ ای از این خدمات که دکترچمران خود مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند. 

یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرت‏ها پیش از آن فکر آن را نکرده بودند. 

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین‏بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک‏های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند. 

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آیت ‏ا... العظمی خامنه‏ای، ارتش را آماده می سازند که برای نخستین ‏بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه ‏‏آفرین نا برابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی می کند تا با نظمی نو و شیوه‏ای جدید از جانب جاده اهواز به سوسنگرد به دشمن بعثی یورش ببردند. 

** به سوی قربانگاه 

شهید مصطفی چمران برای معرفی و توجیه فرمانده جدید محور دهلاویه سرهنگ ایرج رستمی به این منطقه می رود. ولی قبل از دیدن و معرفی فرمانده با خبر می شود که در سحرگاه 31 خرداد 1360، سرهنگ ایرج رستمی فرمانده دلاور منطقه دهلاویه به شهادت رسیده و شهید دکتر چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت می شود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، به ویژه رزمندگان و دوستان رستمی را فرا می گیرد. دسته‏ ای از دوستان صمیمی او می‏ گریند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می ‏نگرند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می ‏وزد و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه‏ ای بزرگ و زلزله ‏ای وحشتناک هستند. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار می کند و خودش او را به خط مقدم نبرد می برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی می گوید:«همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آماده حرکت به جبهه است.» 

همه‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می ‏کردند و با نگاه‏های اندوه‏ بار تا آنجا که چشم می ‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏ کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می ‏کرد. 

دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه ‏ای نصیحت کرده بود و خدا می‏داند که در پس چهره ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم ‏بر نیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران با وفای او به شهادت رسیده بودند و اینک او خود به قربانگاه می ‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محک می ‏زد و می ‏آزمود، او را هر چه بیشتر می ‏گداخت و روحش را صیقل می ‏داد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می‏دانم که شما نمی ‏دانید.» 

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏ ا... اشراقی و شهید سرلشکر ولی ا... فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش را ملاقات کرد. برای آخرین ‏بار یکدیگر را بوسیدند و باز هم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی مالامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می ‏برد. 
خداوند ثابت کرد که او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند. 

** شهـادت 

سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک ‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئن دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از نخستین ساعت های بامداد آغاز شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏ های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند. 

یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره‏های صدامیان، یکی از نمونه‏ های کامل انسانی که مایة‌ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یکی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست. 

ترکش خمپاره 60 دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینه 2 یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست.

او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه سخن‏ها داشت، ولی به ظاهر دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگاه نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت. 

در بیمارستان سوسنگرد که بعدها به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمک ‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی ‏جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه». 

از شهادت انسان ‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند. 

هنوز هم یاران با وفای مصطفی در غم از دست دادن او عزا دارند و امروز پس از گذشت 36 سال یادش را گرامی می دارند.

برچسب ها: چمران ، 31 خرداد ، شهادت
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار