شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۸۳۹۲۶
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۶ - ۱۹:۰۴

شوشان - سید نشعان آلبوشوکه : 

در واقع این‌اولین‌سفر خارجی یا بقولی برون مرزی اینجانب بود ، ساعت ۴و نیم‌به مرز شلمچه رسیدیم ، امیر چندمین بار بود که به عراق وجهت زیارت عتبات مشرف میشد و بقولی راه بلد بود و عند الله هم‌ همینطور بود .

به محل ثبت خروجی رسیدیم ،متصدی که یک افسر نیروی انتظامی بود بعد از اینکه پاسپورتم‌ را ورق زد و درسیستم‌ثبت کرد پرسید ؟ برگ‌عوارض؟ 

علی الظاهر منطقه ازاد اروند مبلغی را بابت عوارض خروج از مرز شلمچه به جیب میزند گفتم‌ حالا پاسپورت خدمتتان باشد تا برویم‌ (از عابر بانک) عوارض بگیرم اما قبول نکرد ،نمیدانم ولی فکر میکردم اگر تعلل کنم اتفاقی می افتد ومن دیگر قادر به خروج نخواهم بود ، خلاصه رفتم عابر بانک و پس از تعارف بسیار بالاخره امیر اجاز داد که من‌عوارض را پرداخت کنم ،فورا پرداخت کردم و به اتفاق دوباره نزد متصدی ثبت خروج رفتیم سالن خیلی خلوت بود ،با اینکه جشنواره مناطق ازاده اروند بوده وکلی تبلیغات کرده بودند که عراقیها باخودروی شخصی خود وبدون ویزا میتوانند به منطقه ازاد اروند بیایند اما قسمت ورودی نیز خلوت بود و گهگاهی سه چهار نفری از ان‌سمت وارد میشدند .بعد دلیلش را متوجه شدم .

افسر ثبت خروجی گفت : پاسپورت ،

جیبهای کت وشلوارم گشتم‌اما خبری از پاسپورت نبود خداییش بدجوری اعصابم‌خورد شده بود الان که فکر می کنم‌ خنده ام‌ میگیره اخه بدجوری به این‌طرف وان طرف سالن می دویدم ،ازخانمی که پشت میزی در وسط سالن‌ نشسته بود پرسیدم خبری از پاسپورت نبود صدای یکی از مسافران متوجه من بود،به زبان عربی و لهجه ی عراقی به من گفت :  فد سیده کان بیده جواز وتدور علی صاحب الجواز،

امیدوار شدم حالا باید دنبال خانم‌ می گشتم‌ حالا نکته جالب اینجاست که توی این سالن خلوت من‌این‌خانم را پیدا نمی کردم علی الظاهر ایشان‌که از پیدا کردن من ناامید شده بود پاسپورتم‌را به متصدی خروجی داده بودوافسر ثبت خروجی که قیافه ام را بخوبی بخاطر داشت از دور مراصدا زد به طرف ایشان‌رفتم ....

مهر خروج را برای اولین بار در پاسپورتم‌ثبت کرد وبه انسوی مرز حرکت کردیم امیر از من‌پرسید میگم اگر گفتی به این قسمت چه میگویند. منظورش فاصله ی میان دو ورودی من هم بشوخی گفتم‌برزخ...ساکت شد انگار جواب خودش را گرفت! به سمت ورودی عراق رسیدیم باید اعتراف کنم که توقع ونظم وانضباط و دیسپلین‌بیشتری را داشتم‌ اما واقعا وضع درهم‌ریخته ای در این سمت مرز (عراق ) قابل مشاهده بود . از زباله های انباشته شده، زمین خاکی محوطه وحتی لباس نامرتب مامورین بخوبی میشد به این نکته (بی نظمی)پی برد.

مامور خروجی بدون اینکه پاسپورت مارا درسیستم ثبت کند فقط به نگاهی اکتفا کرد و مهر ورود را در پاسپورت هایمان زد الان من در خاک عراق هستم‌ سرزمین رافدین...

امیر از قبل با اشناهای خود در بصره هماهنگ‌کرده بود ، تماس گرفت ،انها دقیقا در ورودی مرزعراق منتظر ما بودند ،به اطراف گناهی انداختم‌ بطری های خالی اب معدنی و انواع و اقسام‌ پلاستیک ها و پاکت های خالی چیپس و پفک زمین‌شوره زار را پر کرده بود .

به ماشین هایی که پارک‌کرده بودند نگاه کردم همه خارجی اما بامدلهای متفاوت بعضی از انها اخرین مدل و بعضی هم‌ ماشین های دهه ی نود میلادی بودند فامیل اشنای امیر بایک‌ماشین لندرور کنار ما پارک کرد . پس از سلام واحوال پرسی که خیلی هم‌مفصل بود به اتفاق سوار ماشین‌شدیم فاصله ی بصره تامرز تقربیا ۱۰ ،۱۵ کیلومتری میشد هیچگونه درخت ویا فضای سبزی در این‌مسیر مشاهده نکردم در ذهن خودم تصویر رویایی از بصره داشتم‌وبی صبرانه منتظر دین این بزرگترین شهر شیعی عراق....

از رودخانه بزرگی که پلی قوصی شکل داشت گذشتیم‌ از میزبانمان ابومحمد پرسیدم این همان شط العربه ؟ گفت نه این یکی از شاخه های متعدد جاری در بصره است وتوضیح داد که حدود هفت رود بزرگ‌ در بصره که هر کدام نام‌خاص خودش را دارد وبعضی از انها خیلی مشهور بودند مثل عشار ،الحمدان و سعدون ... شهری که زمانی بزرگترین نخلستانهای جهان را داشت اکنون به لطف جنگهای متوالی و غیاب موسسات نظارتی و خدماتی تقریبا قریب به ۷۰ الی هشتاد درصد نخلستانهای ان‌ یا خشک شده ویا تبدیل به مناطق حاشیه ای ارزان‌قیمت شده . نکته جالب توجه دیگر نبود پیاده روها و سنگفرش در خیابان های این سهر بود من شاید بخش اعظم‌شهر بصره را گشتم‌اما بجز دوسه بلوار خبری از پیاده رو نبود در عوض بجای پیاده رو تا دلت بخواهد خاک و اشغال را میتوان بجای سنگفرش دید ، از میزبانم‌پرسیدم‌گفتم مگر شهرداری نداریدخندید و گفت داریم اما اینجا از شهردار تا سفور همه وابسته به احزاب هستند و کسی جرات هیچ گونه اعتراضی به انها را ندارد...

ونام‌دوسه حزب وتشکل شیعی را نام‌برد من بارها وبارها این گلگی وحس بی اعتمادی را در جای جایه مناطق شیعه نشین‌نسبت به این جریانها و شخصیتها شنیدم .

به منزل ابومحمد رسیدم در منطقه حمیدانیه بود خانه ها بدون نظم و خیابان بندی در این منطقه کلا رعایت نشده بود و هرکسی هرجا که دلش میخاست خانه ای ساخته بود ،نکته جالب توجه این بود که در این شهر به نمای بیرونی ساختمان اهمیت نمیدادند و تک وتوکی خانه هایی را دیدم که نمای انها را با سیمان‌سفید وبعضا رنگی کار کرده بودند ولی اکثرا حتی پلاستر هم‌نشده بودند ،خیابانهای فرعی اکثرا خاکی بود وتقریبا حالا حالاها منتظر اسفالت نبودند خودشان بهتر از مسئولیت به این‌قضیه پی برده بودند.

 با اینکه خانه ابومحمد تقریبا نوساز بود ولی انگار یکی از خانه های قدیمیه عامری خودمان‌را جلوی چشمانم‌میدیدم .

میزبان ما تمام تلاش خود را میکرد که تا به ما خوش بگذرد ،طبیعت این‌ مردم بامهمانوازی عجین شده پس برای من‌ که خود جزءی از انها بودم زیاد عجیب نبود هرچند که باید اعتراف کنم مهمانوازی انها پررنگتر بود ،هرانچه که دارند را در طبق اخلاص جلوی مهمان میگذارند .

معمولا مردم عراق هنوز اینترنت زده نشدند و اکثر مردم حدود ساعت ده یا نهایتا ساعت یازده شب میخوابند به همین‌خاطر بلافاصله بعد از اذان‌مغرب سفره شام‌راپهن‌میکنند . بعد از شام‌ همسایگان ابومحمد نیز به جمع ما اضافه شدند،ظاهرا از امدن دو مسافر عرب ایرانی باخبر شده بودند ،گفتگوها خیلی صمیمی بود و ادم فورا با این‌جمع میتواند ارتباط برقرار کند ،درباره اوضاع شهر و توسعه وتاسیسات زیربنایی و ادارات از انها سوال کردم ، ابوضیاء‌که کارشناس اداره بهداشت بود،وضعیت ادارات را اسفبار خواند ،از ایشان‌خواستم بیشترتوضیح دهد ایشان دستمزدها را بسیار پایین میداندو فساد ورشوه خواری را همچون بیماری سرطان تشیبه میکند که تمام‌کالبد ادارات عراق را فرا گرفته.  از ایشان پرسیدم متوسط حقوق کارمندان در ادارات معمولا چند دینار است ،بعد از مدتی تامل پاسخ داد که حدود پانصد هزار دینار(تقریبا سه میلیون تومان) وگله کرد که این حقوق کفاف زندگی ابرومندانه را نمیکند ،نکته جالب توجه در کلام‌میزبانانم این بود که دستهای خود را از مسئولین و رهبران جریانهای سیاسی شسته اند ،از صدام خوششان‌نمی اید اما اعتراف میکنند که در زمان حکومت ایشان‌ نظم و امنیت وانضباط در سیستم‌ های حکومتی و قضایی حاکم‌بود .

درگیری جریانهای شیعی واختلاف شیعی،شیعی در نهایت می تواند ضربه جبران ناپذیری به فعالان شیعی حوزه سیاسی وارد کند ، کم‌تجربگی این فعالان که میتواند ریشه در درون متقعدات ونگاه سیستم‌حاکمیتی سابق داشته در یکی دو دهه ی اینده میدان را به نفع طیف سنی که سابقه گرانسگی در فعالیت های سیاسی دارند را تغییر دهد .

صبح صبحانه مفصلی خوردیم نهار میهمان یکی دیگر از دوستان بودیم اما ما زمان زیادی تا وقت نهار ومیهمانی داشتیم‌ پس به اتفاق ابومحمد گشتی در اطراف زدیم ،ابومحمد مارا بسمت یکی از شاخه‌های معروف شط العرب بنام‌نهر الحمدانی راهنمایی کرد در بین راه توضیح میداد که این ساختمانها تا یک دهه قبل نخلستان های ابادی بودند ،اما اکنون یا تبدیل به خانه ویا باغ ویلا شده اند ،وقتی به کنار نهرحمدانی رسیدم واقعا اندوه وجودم را فرا گرفت این نهر یا به اصطلاح شاخه که یکی از هفت انشعاب شط العرب بود از کارون پرابتر بود !

محمد پسر ارشد ابومحمد درخت های کنار(سدر) ترکیبی را نشانمان داد میوه ی این درخت که به چهار نوع کنار زیتونی ،کنار گلابی ،کنار سه پستان و کنار سیب شناخته میشوند میوه این درخت که حاصل پیوند گیاهی که طبق توضیح یکی از کشاورزان از هند امده بود با درخت کنار است ،این میوه بسیار شیرین تر و درشت تر و قیمت ان هم گران بود البته همانطور که اشاره کردم در چهارنوع مختلف است .

در خیلی از باغها این دخت کنار(سدر) را میتوان دید وقتی از کشاورزی دلیل این استقبال را پرسیدم جواب داد که هر کیلوی این محصول چهار برابر مرغوب ترین نوع خرما ارزش دارد ....

حال انکه محصول این درخت چندین‌برابر یک نخل است...اولش فکر کردم که مانیز میتوانیم‌با پیوند زدن اینگونه به درختان کنار که اطراف شیبان بسیار است میتوانیم‌اقتصاد منطقه را متحول کنیم اما این به قیمت نابودی نسل درختان کنار (سدر)خواهد بود وممکن‌است در اینده اثری از درخت کنار در منطقه نباشد ،شاید هم‌من‌اشتباه میکنم و همچون خادم النخیل زیادی احساساتی شده باشم.

نهار را میهمان برادر ابومحمد بودیم منزل ایشان نزدیک منزل میزبانمان بود ،مسیر را پیاده رفتیم‌ ،خیابانهای این منطقه تماما خاکی بودند از محمد پرسیدم چرا خیابانهارا اسفالت نمیکنند ؟ در جوابم‌گفت والله نماینده مجلس قبل از انتخابات به ما قول داد، در صورتیکه پیروز شود حتما خیابانها را اسفالت خواهد کرد حتی اقای سید ... شخصا نیز از جانب ایشان وحزب .... قول دادند ،به چهره اش نگاهی انداختم جدی حرف میزد ،خنده ام گرفت ولی بزور خودم‌را کنترل کردم ،گفتم‌انتخابات مجلس چندماه قبل بود ،پاسخ داد یکسال پیش ،دیگه نتوانستم‌ جلوی خنده ام‌را بگیرم ،قیافه کاملا جدی محمد بیشتر مرا میخنداند ....

ابوضیا پسر دایی محمد گفت امروز میریم بیرون گشتی بزنیم می خواهی کجابرویم واقعیتش گفتم‌اگر امکان دارد اثار تاریخی شهر را به مانشان بده ،شنیدم شیخ خزعل اینجا(بصره )کاخ دارد اگر امکان دارد مارا انجا ببر ،جواب داد که شیخ خزعل در بصره چندین کاخ دارد کدامشان مدنظرت است ،واقعیتش ماندم چی بگم‌چون فکر میکردم تنها یک کاخ در بصره دارد ،گفتم‌مشهورترینش را ...نگاهی به چهره ام‌انداخت گفت سید دقیقا میخواهی کجاهای بصره را ببینی گفتم‌همانطوری که گفتم‌جاهای دیدنی ،گفت بسیار خوب .

سوار ماشین ابوضیاء شدیم یک MVM مدل x33 بود این خودرو در عراق جزء‌ماشینهای ارزان قیمت محسوب میشد .

از بازاری گذشتیم‌ ،انچه که توجه مرا جلب کرد بیلبوردها وتابلوهای مغازه ها بود که عکس زنان کاملا بی حجاب و نسخه تبلیغی اروپایی ان‌بود مسواک ،ادوکلن وو...

از ابوضیاء‌پرسیدم میوه های شما عمدتا از کجا تامین میشود در جوابم گفت :از ایران ،ترکیه و سوریه ،باتعجب گفتم‌سوریه ؟گفت بلی سوریه ، گفتم‌ یعنی سوریه با این وضعیت بحرانی وجنگ به شما میوه وتره بار صادر میکند ؟ گفت بلی ،تازه کیفیت ان، هم‌سطح میوه وترباره ترکیه است ،متوجه شدم قیاس ان باترکیه به این‌معنی است‌که کیفیت میوه وتره بار صادراتی ما به عراق زیاد هم‌مرغوب نیست.

جلو در همه ادارات بازرسی بود ومن هیچ اداره ای را ندیدم که ایستگاه بازرسی در ورودی ان نداشته باشد از کنار ساختمانی گذشتیم‌که دیوارهای بتونی بسیار ضخیم ومرتفع داشت ابوضیاء‌با اشاره دست گفت این هم‌کنسول گری کشور شماست. ماشینهایی که جلوی درب ورودی کنسولگری پارک شده بودند همه امریکایی واکثرا فورد بودند.

وارد بلواری شدیم که مغازه های بسیار شیکی داشت مغازهایی بزرگ باتابلوهایی که قطعا در ایران انها را ندیده بودم . نکته ی جالب توجه این بود که اکثر چهار راه ها پلیس راهنمایی ایستاده بود ،بعضی از تقاطع ها چراغ راهنمایی انها کار میکردو بعضی خاموش بود  ولی کسی به پلیس راهنمایی هیچ اهمیتی نمیداد انگار اصلا وجود نداشت در یکی از چهار راهها پلیس با التماس از ما خواست که زود رد شویم  خداییش خنده ام‌گرفت (رحمه الوالدیک تعده )کلا خبری از جریمه نبود! برایم‌عحیب بود چگونه ترافیکی در چهار راه ها بوجود نمی امد حتی در چهار راههایی که چراغ راهنمایی خاموش بود و کسی هم به دستورات پلیس راه اهمیتی نمیداد،این سوال را از ابوضیاء‌پرسیدم در پاسخ گفت خوب معلومه هرکسی منتظر نوبتش می ماند !گفتم‌یعنی چه گفت نگاه کن اول این مسیر میرود (بادست اشاره میکرد)بعد که ماشینها رد شدند نوبت این یکی خیابان ووو ! بیاد این جمله افتادم (نظم در نهایت بی نظمی)

ابوضیاء برای خودرویمان دنبال جای پارک‌میگشت ،پنج شنبه بود وخیابانها شلوغ ،بالاخره جای پارک پیدا کردیم و از ماشین پیاده شدیم ، محمد توضیح داد که این بازار بزرگترین‌مول جنوب بنام تایم اسکویر مول نام‌دارد و از اکثر نقاط عراق برای خرید به این‌مول می ایند ،ابوضیاء‌میان حرف محمد دوید و گفت این مول متعلق به عمار الحکیم است ،من‌گفتم‌ ابوضیاء‌از کجا می دانی؟ جواب داد که همه میداند .

واقعیتش معتقدم اینگونه شایعات فارق از راست یا دروغش ناشی از عدم باور عمومی نسبت به جریانهای سیاسی و رهبران انهاست که من بارها وبارها این باور را از زبان طیفهای مختلف شنیدم.

سیتی سنتر  اسکویر تایم در یکی از بهترین نقاط بصره و قلب تجاری ان ساخته شده و در پنج طبقه ساخته شده نمای ان بر خلاف ساختمانهایی که قبلا ذکر کردم کاملا مدرن ولوکس بود . در ورودی این سیتی سنتر ایستگاه بازرسی بود که هم بازرسی بدنی انجام میدادند وهم از ورود جوانان پسر که به تنهایی ویا در غالب مجموعه امده بودند جلوگیری میکردند ، وارد بازار شدیم تقربیا شلوغ بود باید اعتراف کنم که در بدو ورود کمی جا خوردم چون جمعیت کوکتل عجبی را در این شهر شیعی سنتی تشکیل میدادند عده ای از خانمها با عبا و عده ی دیگری با شلوار و پیراهن ولی روسری بر سر و عده ی دیگری کت و دامن و با موهای برهنه بودند ،البته با ورود خانمهای جوان مجرد ظاهرا هیچ ممانعتی بعمل نمی امد هر چند من در داخل بازار جوانهان مجرد (پسر)بسیاری را دیدم که در حال قدم زدن و سرک کشیدن به مغازه ها بودند و متوجه نشدم‌که از کجا سر در اوردند ! فروشگاهها اکثرا برندهای معروف را عرضه میکردند ،هر چند که عمده کالاهای فروشگاهها ساخت ترکیه بودند ونکته دیگر این بود که قیمتها همه به دولار بود ! وقتی که از فروشنده ای سوال کردم که چرا نرخ کالاها را به دولار میزنید جواب صریحی بمن نداد ،از فروشنده ی دیگری نیز سوالاتی مطرح کردم ولی متاسفانه بد طوری ترسید و فورا با مدیر مربوطه مشورت کرد و ایشان نیز محترمانه از من خواستند که از طرح سوالات خوداری کنم ! نمیدانم که چطور بجای دیدن اثار تاریخی بصره سر از اسکویر تایم‌در اوردیم لابد بنده خدا میزبان‌ما فکر میکرد اینجا بیشتر بما خوش میگذرد ...البته به بعضی ها هم انصافا خیلی خوش میگذشت وخیلی ها بیشتر برای تماشای مانکن های متحرک امده بودند تا برای خرید .

در جای جای بازار عده ای از جوانها را دیدم که به بهانه ی سلفی گرفتن طوری عکس میگرفتند که خانمهای بی حجاب در کادر قرار بگیرند این را گفتم‌چون از خلال صحبتهای انها متوجه شدم مثلا (علاء‌اقتربن یلا صور ابساع ) . درباره پوشش بانوان عراقی باید به این نکته اشاره کنم‌ که بر خلاف بانوان ایرانی خیلی کم از وسایل ولوازم ارایشی استفاده میکنند اما نمیدانم که چه چیزی به موهای خود اضافه میکنند (احتمالا کلیپس باشد ) که در زیر روسری موهای انها بسیار پر حجم بنظر میرسید  .

از محمد سوال کردم من در بازار روز بصره همه زنان را عبا پوش دیدم ولی اینجا اکثرا یا بی حجاب هستن یا با شلوار و پیراهن و روسری هستن دلیلش چیست ؟ محمد جواب داد که در بصره هم‌صائبی داریم و هم مسیحی واین منطقه ( با اشاره دست ان سمت بلوار را نشان داد) البته این سوال در ذهن من باقی ماند که ایا مسیحی ها و صائبین فقط از این سیتی سنتر مایحتاج خود را تهیه میکنند که فقط انها را میتوان در چنین اماکنی دید!

در گوشه ای از این‌بازار بساط کتابفروشی پهن‌بود در میان این مغازهای شیک ولوکس بساط کتاب فروشی بنظرم نامنجانس بود از دوستان اجازه گرفتم‌که بروم سمت کتابفروش ،نگاهی به کتابها انداختم ،کتابهای دکتور علی الوردی را دیدم، البته ترجمه ای از کتابهای دکتر علی شریعتی را نیز دیدم ،کتاب معروف دکتر علی الوردی (وعاظ السلاطین را برداشت ،وامدم کنار فروشنده که روی یک نیمکت نشسته بود ، سلام کردم از ایشان پرسیدم ایا میتوانم‌۵ دقیقه از وقتشان‌را بگیرم وایشان هم با رویی گشاده پذیرفتن. درباره وضعیت کتابخوانی و فروش کتاب از ایشان پرسیدم که جواب داد خوبه واعلام‌رضایت کرد ، پرسیدم معمولا چه کتابهای اینجا پر فروش هستند که جواب داد معمولا کتابهای رمان و تاریخ . پرسیدم کتابهای علی الوردی فروش خوبی دارد که فورا وبدون مکث جواب داد اره خیلی ،گفتم‌کدام کتابش بیشتر خریدار دارد گفت همین کتابی که در دست داری ،از ایشان پرسیدم که میتوانی رنج سنی خریداران کتاب را برای من مشخص کنی ؟ با کمی تامل جواب داد جوانان .

از ایشان درباره وضعیت چاپ کتاب در عراق سوال کردم ،جواب داد صنعت چاپ هم مانند بخش های دیگر صنایع در این کشور لنگ‌میزند و عمده کتابهای ما یا چاپ‌بیروت (لبنان) یا مصر و قم هستند . از کتابفروش که ابوحیدر نام‌داشت تشکر کردم و پس از خداحافظی به دوستانم پیوستم واقعیتش دیگه کم کم‌حوصله ام داشت سر میرفت نیم‌ساعت بعد ،از این مول بیرون زدیم ابوضیا اصرار داشت که شام‌در یکی از رستورانها میهمانش باشیم‌، چیزی که در رستورانهای عراق توجهم را جلب کرد دو مورد بود اول اینکه اکثر کبابی ها گوشت گرم ارائه میدادند که لاشه های گوشت گوساله وگوسفند در یخچالهایی در معرض دید بود و مشتری باچشم‌خود شاهد تیکه ویا چرخ کردن گوشت سفارشی خود بود دوم پیش غدا یا بقول ما دسر در رستوران های عراق جایگاه ویژه ای داشت، من این مورد را نه تنها در بصره بلکه در اکثر شهرهای دیگر عراق نیز دیدم ، رستورانها تقریبا دوازده نوع سالاد ارائه میدادند که مشتری معمولا در یک ظرف یکپارچه چهار خانه چهار نوع سالاد را انتخاب میکرد باید اعتراف کنم که سالاد هایی که در این رستورانها سرو میشد بسیار خوشمزه بود وتنوع بسیار زیبا وخوش طعمی داشتند ، واز طحینه گرفته که مواد ان تنها ارد نخود و ارده است گرفته تا معجونه الباذنجان که سالادی مخلوط حاوی بادنجان‌کبابی وخیار وکلم و گوجه و زیتون وووادویه های معطر .

در این کشور مردم زیاد به رستوران میروند در قیاس با ایران که روز به روز بر تعداد فست فودها اضافه میشود اینجا رستورانهایی که غداهای سنتی ارائه میدهند مشتری خوبی دارند و اکثر این رستورانها را شلوغ دیدم،نرخ غذا ها نیز مناسب بود و شما با دوازده هزار تومان میتوانستید یک‌پرس کباب (باگوشت گرم وتازه )همراه باسالادهای منتوع ونوشیدنی را بخرید ونوش جان‌کنید ...

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار