حسن نسیمی/ طنزی در باب جلسات روز تعطیل مدیران استان
پرده اول ( مدیران دوربینی)
اقای مدیر صدای زنگ تلفن همراهش را که روی ساعت 5:30 بامداد تنظیم بود دستپاچه و کورمال کورمال قطع کرد.نیم نگاهی به همسر خود که ارام کنارش خواب بود کرد . کش و قوسی به بدن خود داد و بلند شد . سلانه سلانه خود را به شیر آب رساند و با بی حوصلگی آبی به صورت خود زد. از بیرون صدای خودرویی شنید که کنار خانه منوقف شد. از پنجره نگاهی به بیرون انداخت. هوا هنوز تاریک بود . غبار؛ سیاهی بد رنگی به اسمان داده بود. مخلوط غبار و نم بجای مانده از سرما روی پنجره رگ قهوه ای رنگی روی شیشه انداخته بود. به اتاق برگشت. دوباره نگاهی به همسرش کرد . وسوسه تشک گرم امانش را بریده بود. نگاهش را از رختخواب دزدید و غرولند کنان درب کمد لباس هارا باز کرد. با بی حوصلگی از بین کت و شلوارها یکی را انتخاب کرد. در تاریک و روشن نوراتاق نگاهی به پیراهن سفید یقه دیپلمات انداخت. چرک و چروک بود حرصش گرفت. نگاهی به همسرش انداخت . جنس غرولند را عوض کرد و به سمت زنش نشانه گرفت. نمی خواست بیدارش کند. حوصله بحث و جدل نداشت. از گوشه اتاق اتو را برداشت تا گوشه ای از منزل لباسش را اتو کند. هنوز به در اتاق نرسیده بود که صدای خش دار همسرش را از پشت سرشنید .
- کجا ؟
- اقای مدیر: سلام بیدار شدی ؟
- زن: بیدار نشدم سروصدای جنابعالی بیدارم کرد. نگفتی کجا شال و کلاه کردی؟
- اقای مدیر: دارم اماده میشم برم جلسه.
- زن که تا آن موقع با یک چشم نیمه باز به آقای مدیر نگاه میکرد براق شد و با تعجب پرسید : جلسه؟ الان؟
- اقای مدیرکه برق گرد شدن چشمان زنش را در سایه روشن نور ضعیف اتاق دید ملوسانه و کش دار جواب داد : آره عزیزم جلسه. باید سریع خودمو برسونم هندیجان . ساعت 9 صبح باید اونجا باشم.
- زن: این چه جلسه ایه که روز جمعه صبح به این زودی اونم توی ی شهردیگه برگزار میشه؟
- مرد که خواب از سرش کاملا پریده بود دوشاخه اتو را به پریز برق زد و کلافه جواب داد: جلسه کارگروه اشتغاله با فرماندار.اکثرمدیران هستن این استاندار جدید هم خیلی اهل جلسه و سفره . تو طول هفته از صب تا شب تو جلسس . خیلی هم حساسه
- زن جویده جویده پرسید: آخه این چه کاریه خب . بجای اینکه شما بلن کنین این همه راه برین تا شهرستان به اونا بگین بیان اینجا. تازه این استاندارمگه خودش خونه و زندگی نداره که شب و نصف شب تو جلسس؟
- اقای مدیر اتوی داغ را به یقه چرک مرده پیراهنش کشید. جواب نداد. لبانش تکان می خورد. احساس می کرد پشت گوشش داغ شده.
- زن با پوزخند: مگه مدیر قحطی اومده که تو رو دعوت کردن ؟ یعنی حالا اگه تو نری جلسه , وضعیت اشتغال درست نمیشه ؟ تو اگه بیل زن بودی باغچه خودتو بیل میزدی . برادرای بیکار خودت دارن توخونه و خیابون ول میگردن بعد میخوای بری برا بقیه شغل درست کنی؟
- اقای مدیر تنبان رنگ و رو رفته راه راهش را از پا در اورد . متلک نیش دار زن بد جور کلافه اش کرد. یک قطره درشت عرق لا به لای چین های پیشانی مرد دنبال راهی بود تا به پایین بغلطد. رو به زن گفت: حالا وقت این حرفا نیست.اول صبح جمعه هم اوقات خودت رو تلخ میکنی هم من. به جای این حرفا بلند شو برو یه لقمه نون و پنیر بیار با هم بخوریم.
- زن درحالیکه نگاهش را از اندام بدقواره شوهر می دزدید همان طور دراز کش با صدای کش دار گفت: برو پیش همون استاندار جونت صبحونه بخور. یه هفته تموم از صبح تا شب یا ماموریتی یا جلسه. یه روز تعطیل هم که باید کنار زن و بچه ات باشی اسبت رو زین کردی بری پی یللی تللی.
- اقای مدیر درحالی که سعی میکرد غبغب گلویش را برای بستن دکمه آخر یقه دیپلماتش جمع و جور کند فشاری به گلو آورد و گفت: یللی تللی کدومه؟
- زن: هنوز عکسای اون ماموریت خارجت تو گوشیمه . دیدی چه آبروریزی شد؟ تمام فضای مجازی پرشد ازعکسای آقا کنار دریا با شلوارک. اما دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.
- آقای مدیر: عیال به جان عزیزت دارم میرم جلسه. اگه باور نمیکنی رانندم پشت در منتظرمه برو ازش سوال کن.
- زن: باشه برو اما به جان بابام اگه شب اخبارنشونت نداد این پستی رو که به سفارش بابام گرفتی باید بدی به یکی دیگه. خودتم دیگه جات اینجا نیست. باید بری همون پیمانکاری و دلار فروشی کنار خیابون.
آن شب اخبار استان بیننده های ویژه ای داشت. در اخبار هنگام مصاحبه استانداربا خبرنگار,آقای مدیر لابه لای شلوغی مدیران دیگر که تقلا میکردند لحظه ای خود را در قاب تلویزیون نشان دهند فاتحانه و با لبخند نگاهش را به لنز دوربین دوخت.
پ ن اول: این یک داستان طنزخیالی است و تمام تشابهات تصادفی است.
پ ن دوم: قطعا و بلا شک تیم مدیران تصمیم ساز و تصمیم گیر استان خوزستان از مدیران متعهد ,کاربلد و متخصصی هستند که تمام هم و غم خود را برای رفع غبار محرومیت گذاشته و تلاش خود را برای رفع مشکلات بی شمار استان خوزستان به کاربسته اند. و در این راه همسران و خانواده های این عزیزان ایثارگرانه فضای امن و راحت را برای ادامه تلاش این عزیزان فراهم کرده اند که صمیمانه جای تقدیر و تشکر دارد.
• پرده دوم / مصوباتی با جوهرهای خاکی
• (یادداشتی در باب عزم سفر استاندار و اعضای کارگروه اشتغال استان به شهرستان هندیجان )
روز جمعه29 دی ماه 96 در حالی که از قبل پیش بینی آلودگی هوا می شد مدیران عضو کارگروه اشتغال استان در حالی عازم سفر به شهرستان هندیجان شدند که هنوز سیاهی غبار اندود بامداد بر سر اهواز چتر انداخته بود . جمعه یک روز سرد زمستانی با چاشنی خاک و غبار . در حالی که انتظار می رفت شدت بالای غبار و پیش بینی یک روز فوق بحرانی جوی خبر از کنسل شدن جلسه بدهد اما اراده و تصمیم غیر از این بود. جلسه کارگروه اشتغال شهرستان هندیجان در حالی برگزار شد که استاندار خوزستان به دلیل میزبانی از یک هیات تهرانی از پیش عدم حضورش را اعلام نموده و ریاست جلسه را به معاون اقتصادی خویش سپرده بود اما نکته جالب اینجاست که در اواسط جلسه و در حالی که شدت غبار به بالاترین میزان خود رسیده بود شریعتی میان سال بی سرو صدا وارد سالن جلسات فرمانداری هندیجان شد و ریاست جلسه را به عهده گرفت .
در همین جلسه بود که دکترشریعتی از عدم حضور برخی از مدیران استان در جلسه به شدت انتقاد کرد . گلایه تندی که برخی رسانه ها از آن به عنوان اولتیماتوم یاد کردند. طبق برنامه ریزی قبلی اعضای کارگروه اشتغال استان می بایست ظهر همان روز در نشست کارگروه اشتغال شهزستان ماهشهر نیز حاضر می شدند . ظهر آن روز آسمان خوزستان شاهد بی سابقه ترین هجوم ریزگردها شد. مدیران ارشد استان در حالی مسیر 70 کیلومتری هندیجان تا ماهشهر را طی می کردند که عمق دید کمتر از 10 متر بود تا جایی که در طول مسیر رانندگان بار ها مجبور به توقف در کنار جاده می شدند .
نشست کارگروه ماهشهر نیز در گرگ و میش هوای غبار آلود استان تمام شد و به مانند صبح تاریک غبار آلود همان روز در حالی که سیاهی شب چتر خود را بر سر این دیار نکبت گرفته انداخته بود مدیران با چهره ها و لباس های آلوده به غبار راهی منازل خود شدند.
پ ن: نگارنده بر خود وظیفه دانسته علیرغم برخی انتقادات از شرایط موجود , به عنوان یک شهروند خوزستانی از زحمات مسئولین دلسوز استان که در هر شرایطی خدمت به مردم را بر خود واجب می دانندتقدیر و تشکر نماید.
حسن نسیمی
بهمن ماه 96