شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۸۶۶۲۲
تاریخ انتشار: ۰۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۳
حبیب باوی ساجد

خواسته شد که بهاریه ای بنویسم. درذهنم مرورکردم چه باشد؟ ازچه چیزی بنویسم؟ ناگهان برخی خواندن ها ونوشتن های سال نودوشش رامرورکردم. چشمم خورد به این یادداشت : درخلوتِ خود، سردررمانِ «همسایه ها» ی «احمدمحمود» داشتم که چهارم دی ماه، سالروزِ تولدش هست، و خواسته شد ازمن دربابِ «اهواز دررمانِ همسایه ها» نوشتاری جان به کلمه بدهم تاجان به چاپ بگیرد درزادروزِ این داستان نویسِ برجسته. 

دراهوازِ دهه ی سی غوطه وربوده ام، رسیده ام به نخستین جرقه های عاشقانه ی «خالد» و»سیه چشم». رسیده ام به خروشِ کارونِ سیل آسا که حالا مرده ای ست روبه احتضار. غرقِ دوباره خوانی رمانِ همسایه ها بودم که ناگهان یادداشتی از یک دوست به من رسید. نگاه از همسایه ها دزدیدم و بابی رغبتی نیم نگاهی دوختم به یادداشتِ وات ساپی!! تیترِ یادداشت : «زمانی برای گریستنِ گلها» بود. 

جمله ی نخست را خواندم وبعد دل درگروِ یادداشت دادم تا انتها که بُغض امانم نداد و کم مانده بود خفه شوم تاکه گونه ام سوخت وراه نفس درسینه باز شد. یادداشت چه بود که مرا این گونه جلوه داد تاحدِ منقلب شدن؟ واژه ها همانی ست که هست، همانی ست که بود؛ نه ابداعی در کلمه بود ونه درکلام نوآوری. 

اثرِ ادبی نبود که برخیزی وبانگ سربدهی : «وای از از تخیلِ شاعر ونویسنده». نه، هیچ کدام نبود، جز یک یادداشتِ کوتاه به قلمِ انسانی که من اورانه بنام می شناسم نه به چهره؛ «فاضل خمیسی». 

باری، یاددشت کوتاه بود، گزارشی بود کوتاه از دیدارِ جنابِ خمیسی با کودکِ بیمارِ مبتلا به سرطان، بنام :»عبدالحسن». اما گاهی یک کلمه توراآتش می زند وخاکستر می شوی درخاک، چندان که پیش از این توگویی نبوده ای هرگز، که اگر بوده ای چنین ذره ذره درهوا پراکنده نمی شدی ویا درخاک وباخاک یکسان نمی شدی. حالا کلمه جایش رابه یک یادداشت داده بود، یادداشت، گزارشِ بی واسطه ای بود از کودکانِ سرطانی اهواز. 

دردنامه ای بود از خانواده های دردمندشان که باماهی هشتادهزارتومان (تعجب نکنید،عینأ هشتادهزارتومان) بهزیستی، باید درمانِ بی امانِ پاره های تن شان را به جان بخرند که جانی نیست دیگر در توان، جز مشتی پوست واستخوان. 

حضراتِ نشسته برکُرسی های تصمیم گیری کافی ست کودکانِ سرطانی اهواز راکودکانِ خود بدانند، آن وقت می فهمند درمانِ یک سرماخوردگی ساده بیش ازهشتادهزارتومان است، چه برسد به داروهای کم یاب ونایاب ودرمانِ بیماری های خاص!؟ 

وقتی فلان حضرت برای درمانِ برود ینگه ی دنیا، چراکودکانِ سرطانی ی همجوارباثروتِ مهمِ خاورمیانه، نروند آنسوی آب برای درمان!؟ اگر پزشکانِ ایرانی عالی هستند، چرابسیاری ازتصمیم گیرندگان این مُلک خم به ابروی شان بیاید رهسپارِ بلادِ کُفر می شوند؟ یادداشت، رنج نامه ای بود که تکانه بر کوه می راند، (انسان که جای خود). وقتی که می خواندی مادرِ دختر بچه ی بیمار (مرضیه) می گوید معلم نفرستید بیمارستان، چراکه دکترها گفته اند تادوهفته ی دیگر مرضیه رفتنی ست!! 

وای برمن! این چیست؟ این گفتارِ مادری ست دربابِ پاره ی تن؟ این مادر قصی القلب است؟ آیا این مادر نظاره می کند پرپر شدن دخترش را؟ کاری از کسی برنمی آید؟ دکترها جوابش کرده اند؟ خرجِ دواودرمانش چه؟ چگونه بودتااین لحظه؟ برسرِ مادرش چه رفته است که این گونه چنین جمله ای دربابِ مرگ وزندگی دخترش می گوید که من حتی درداستان هم توانِ آن راندارم دردهانِ کسی بگذارم؟ وعبدالحسن که اوهم مادرش می گوید رفتنی ست؟ وسرهای تراشیده ی دخترانِ تادیروز گیسوکمند؟ پسرانِ تادیروززُلف افشان؟ باید پدرباشی تابفهمی معنای این گزارش چیست. باید انسان باشی تابفهمی، انسان که جای خود، گُلی اگرلگدمال شود، مامسولیم دربرابرِاو. 

بگذارید همین جاتمامش کنم. بُغض امانم رابریده است. خفه ام کرده است این یادداشت. اما ابدأ از نشسته گان برکُرسی های تصمیم گیری گله ای ندارم. آن ها به کارِ خود مشغول اند. 

چیزهایی هست که آن ها می دانند ومانادانیم!! گله ی من از خودم هست. بیزارِم از ناآگاهی از چنین مصیبت هایی که بی خبرم از آن ها. چندان که نمی دانم «بیمارستان شفا» ی اهواز که مختصِ کوکانِ سرطانی ست کجاست!! برای یک دوست نوشتم : «بیمارستان شفا» کجاست!؟
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار