امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان – سید نشعان آلبوشوکه :
ی ضرب المثلی هست که میگه اگه
میخای کسی را نفرین کنی بگو :انشاالله ساختمان بسازی!!! نمیدونم این ضرب المثل کی واز
کجا سر در اورده، یکمی باعقل ومنطق جور در نمیاد، اخه اگه صحت داشته باشه الان باید
انبوه سازان محترم، منقورترین و بدبخت ترین خلایق روی زمین باشند، حالا شاید مورد اول
تاحدودی صدق کند اما مورد دوم قطعا درست نیست، چون حداقل تو این مملکت انبوه سازان
جزء مرفه ترین وبانفوذ ترین قشر جامعه هستند، ولی نمیدانم چرا این ضرب المثل موبه مو
در مورد اینجانب صدق میکند، فکر کنم شخص معلوم الحالی از روی عمد این ضرب المثل را
دربست برای من ساخته، اگه اینطوره که خدا براش خوش نخاد.
از وقتی که خودمو شناختم یعنی
تقریبا از سه یا چهار سالگی بنده با بنایی و ساختمان سروکار داشتم! خرمشهر که بودیم
حیات خانه ی ما خاکی بود نه خبری از موزاییک بود ونه از سیمان، در نتیجه نشعان کوچولو
تقریبا در یک کارگاه بنایی زندگی میکرد، خاک واب، این دو مواد، مصالح بروز ان زمان
بودند و من روزانه اب را با خاک قاطی میکردم وگل درست میکردم و با ان خانه های گلی
میساختم، البته یادم نمیاد که حتی یکبار ساخت یکی از ان خانه ها را به پایان برسانم،
زیرا که مادرم سر میرسید و با داد وفریاد، چند عدد کشیده ابدار، نصار گونه های اینجانب
مینمود و با پاهای مبارکش، خانه نوساز مرا با خاک یکسان میکرد و مرا عین کسی که کیسه
ای را پشت سر خود میکشد، از یقه ام میگرفت وکشان کشان روی زمین پشت سرخود میبرد، مقصد
هم معلوم بود، شکنجه گاه!!!یعنی حمام!!! ان خدا بیامرز در حالیکه غر میزد(مرتب وپشت
سرهم میگفت؛ المصیوب السلیمه، من کون اصواب الله الی ایصیبک ووو) یکبار به تنم کیسه میکشید وبلافاصله با همان دستی
که کیسه حمام دران بود تو سرم میزد، بعبارتی من درپایان مراسم حمام کشون، علاوه بر
اینکه تمام بدنم از کیسه ی زبر، سرخ شده بود، حدود بیست، سی تا، تو سری هم خورده بودم،خوب
بعدش، کمی گریه میکردم و از بس که این قضیه تکرار شده بود، بیعار شده بودم و کل قضیه
رو فراموش میکردم و صبح روز بعد، دوباره روز از نو روزی از نو...
نکته:
اگر مرتب تو سر ملت (الشعب) بزنید بعد از مدتی این امر برای آنها عادی و روتین خواهد
شد!
قسمت دوم
طبیعت جنگ ویرانگری است وجنگ
هشت ساله تحمیلی نیز از این قاعده مستثنی نبود، خانه وکاشنه مان را در خرمشهر رها کرده
به سمت خلف اباد امدیم، الان من یک کودک 9 ساله بودم، توصیف ان دوران برای اوارگان
جنگ بسیار سخت و ناراحت کننده است، چند ماهی مهمان یکی از بستگان بودیم پس از ان، پارک
نیمه کاره ای که شهرداری انرا به امان خدا سپرده بود، خدا نیز ان پارک را به ما سپرد!!!
خانواده ها به پارک هجوم اوردند تا هرکسی زودتر قطعه زمینی بیشتری نصیبش شود، الان
وقتی صحنه هجوم مردم برای تصرف زمین پارک را در ذهنم مرور میکنم باخودم میگم، خدایا
قبلا در دوران نخستین انسانها وحیوانات برای بقا نزاع میکردند واین تنازع بقا امری
غریزی بود اما الان معلوم نیست برای چه به جان هم میافتیم،فورا پاسخ را پیدا میکنم
تنازع برای بقاء!!!.
حدود 500 متر زمین از پارک مذکور
نصیب خانواده ماشد، با اینکه مصالح ساختمانی به نسبت دوران کودکی ام تغییر قابل ملاحظه
ای کرده بود واب وخاک، جایش را به بلوک و سیمان داده بود، اما باتوجه به اینکه ما جنگزده
بودیم و اه در بساط نداشتیم بازهم به سراغ مصالح مورد علاقه خودم رفتیم، این با این
توضیح که اینبار مادر خدا بیامرزم معمار مابود، برادرم اوستا ومن با دو پله سقوط، کارگر
ساده بودم، شاید باورش سخت باشد ولی حتی توانایی خرید خاک را نداشتیم لذا از همان زمین
قسمتی را انتخاب کرده انرا میکندیم و کاه واب به ان اضافه میکردیم ماحصل تبدیل به چانه
یا چونه میشد و این چونه ها روی هم قرار میگرفت و به ی چهار دیواری تبدیل میشد، در
طول یکسال، سه اتاق و یک اشپزخانه و ی اتاقک کوچولو که اسمش را حمام گذاشتیم، ساختیم،
درب حیات هم عبارت بود از یک بشکه دویست لیتری که انرا شکافته و تخت کرده بودیم، فکر
کنم اگر انموقع حسین فرج الله (ابوعرفان) از کنار خانه های ما میگذشت قطعا پایش را
تو ی کفش میگذاشت که این اثار متعلق به تمدن عیلامی میباشد غافل از اینکه این شاهکار
معماری را من وبرادرم، با نظارت والده مرحومه ساختیم!!!.
نکته
با اینکه ویرانی و اوارگی از نکات بارز جنگ می باشد اما هستند افرادی که از قبل همین جنگ. سودهای ملیاردی بجیب زدند! چطور و چگونه اش را شما حدس بزنید.