شوشان - محمد شریفی :
مرحوم خان عمو در مجالس و مجامع مختلف وقتی پایِ آدم های کم ظرفیت و تازه به دوران رسیده به میان می آمد. اول شعر خلیل خان،( ایلخان بزرگ بختیاری معاصر با شاه عباس صفوی) را با سوز و گداز زمزمه می کرد.بعد حکایت همولایتی اش علنقی میرزا که در اواخر عهد قجر به ریاست اداره صنایع مستظرفه رسیده بود، را بازگو می کرد. خان عمو می گفت :تغاری شکست و ماستی ریخت و شاهین بخت راه را گم کرد و یکراست نشست روی شانه های کج و معوج علنقی میرزای چلقوز ،و الکی الکی این تحفه بی مقدار شد رئیس اداره صنایع مستظرفه ، اوایلش فکر می کردیم خواب می بینیم ،آخه آدمی کوتوله و مارموز با آن قیافه هچل هف که توی تمام عمرش نتوانست پنج خط انشاء و یک نامه دعا و سلام بنویسد و یا دو کلام حرف و حساب بزند،چطور می توانست گُلی به سر اداره صنایع مستظرفه بزند، توش مانده بودم ، شاید اینهم از حوادث عجیب روزگار باشد که هر احتمال محالی را برای مردم ایران ممکن الوجود و قریرب الوقوع می کند . خان عمو می گفت : وقتی حکایت این انتصاب شوم را به اطلاع خانلر بیگ رسانیدم گفت : علنقی دستش کج است و سینه اش مملو است از کینه و حقد و حسد و عقده های حقارت اما اهل حساب است و کتاب و طماع است و دندان گِرد، سهم دربار و اکابر را بیشتر از حد معمول می پردازد و دستمال باز خوبی هم هست، به شرطی که روزی به سرش نزند که بلند پروازی ها و زیاده خواهی نموده و هوس جلوس بر جای اکابر و درباریان نماید . آداب تملق و ریا و تزویر را خوب بلد است اما چون بی ظرفیت است به خودش و به همه چیز گَند می زند .القصه علنقی بر میز ریاست جلوس نمود و هیچ خدایی را بنده نبود،سگرمه هایش مثل یزید خر مُرده دائما در هم و برهم بالا و پایین می زدند.
این آدم دائم الیُبس،اخمو و ترشرو و از خود راضی چنان دچار توهم خود بزرگ بینی شده بود که انگار از دّم فیل به زمین افتاده بود، علنقی بعد از چند سال ریاست بر صنایع مستظرفه دست به بلند پروازهای خارج از عقول زد و پایش را توی کفش اکابر و وکلا می کرد و حتی با تملق و چاپلوسی ، خوش خدمتی و بله قربانگویی و در آخر با زیر آب زنی آن ها قصد جلوس بجای آنان نموده و اسب مراد را زین کرده و چهار نعل می تاخت . عاقبت همین بلندپروازی ها باعث برانگیختن خشم و کنجکاوی کُمیسر احمدی جهان دیده و با تجربه شد و در اداره تأمینات، زد و بندها و اختلاس هایش را روی میز گذاشته شدند و پته اش را روی آب انداختند و هر چه خورد و نخورد از حلقومش بیرون کشیدند و در نهایت عدلیه برایش حکم حبس صادر کرد و آوازه و نامی که با جهل کذایی کسب کرده بود را یکباره در فراموشخانه تاریخ بر باد داد و به قول حافظ خوش درخشید اما دولت مستعجل بود.
مرحوم خان عمو صفحه ی علنقی میرزا را که به آخر می رسانید از ابوالعباس و باغملک گریزی می زد و سر از ازنا و درود و الیگودرز و خلیل آباد در می آورد و طوایف چهارلنگ بختیاری ممیوند و زلکی و خصوصا طایفه هیودی و کارهای خلاقانه و عمران و آبادانی های مرحوم خلیل خان را در عهد شاه عباس به تأویل و تفسیر می کشانید و طوری شرح جزئیات را می داد که انگار خودش مباشر خلیل خان بوده است .
خان عمو وقتی به آخر شاهنامه ی خلیل خانی می رسید. صدایش بم می شد و اشک در چشمانش حلقه می زد بعد این شعر را زمزمه می کرد
"خليل خان ويدم ور عنبر نئ نهام بو
سويلام شه و بلند رهدن وِ جؤ دو"
ترجمه :
خليل خان بودم و آنچنان مقام و مرتبه ای داشتم [ایلخان کل بختیاری و منصوب از طرف شاه عباس صفوی]كه سبيلم را به كمتر از عطر و عنبر آغشته نمي كردم.
اما گردش روزگار و سقوط از قدرت كاري كرد كه سبيل هاي بلند و سياه و شاهانه ی من به قُوت بي ارزشي مانند جو دو(آش دوغ با آرد جو) برود.
من معمولا پایِ خطابه های خان عمو یک پامنبری فعال بودم و گاهی برای خلیل خان هم اشکی می ریختم و دو تا تُف و لعنت هم به علنقی میرزا ی کوتوله و بی مقدار حواله می کردم . خان عمو هم روز به روز پیرتر می شد و بسیار کم طاقت، وقتی آخرین نفس را می کشید بازهم شعر خلیل خان را زمزمه کرد اما این بار ناتمام و بدون هیچ توضیح و تفسیری ....
نتیجه گیری ꞉
وقتی بی هنران لاف هنر زنند
خاک عالم به سَر عالِم صاحب هنر است.
در نتیجه ، اگر علنقی میرزا ها را بی جهت بزرگ کنیم و جایگاه دهیم ، هم به خود ضرر می رسانند هم به مردم و جامعه ،
با این که چندین و چند سال از ریاست علنقی میرزایِ بی مقدار بر صنایع مستظرفه می گذرد اما پیامدهای شوم این دوران همچنان باقی است و شاید قرن ها هم آثار آن پاک نشود .
البته خانلر بیگ خوب تشخیص داده بود ، امثال علنقی میرزا به خاطر کوتوله بودن ظرفیت بزرگ شدن ، بزرگ بودن و بزرگ ماندن را نداشته و ندارند ، وجود منحوس شان تمام ارزش های انسانی و اخلاقی را به باد می دهد و آن چیزی می شود که نباید می شد .