شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۸۷۶۹
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۸ - ۱۹:۳۹
شوشان - دکتر فاضل خمیسی :
می خواست بین سطور کلمات برای خود پناهگاهی بسازد ، اما فاصله ی سطور و بین خطوط آنقدر تنگ و باریک بود که آرزو کرد هیچ حرفی نقطه نداشته باشد  چون که نقطه ها بیشتر جا را تنگ میکنند، اصولاً نمیدانست چرا اینقدر در حروف عربی و فارسی نقطه وجود دارد . همیشه از نقطه ها میترسید . خیلی مواقع در مفهوم نقطه پایان بود ، بله ! پایان ، با پنج حرف و پنج نقطه.
حتی وقتی بهش گفته بودند در پرونده اش نقطه ای وجود دارد ، باز هم فهمید به جای خدا این نقطه ها هستند که سرنوشت بشر را رقم میزنند...
 وقتی از  حرف و حروف و سخن به ستوه میآمد ، غرق خاطره ی مادر می شد ؛ 
  حضور مادرش آنقدر گنگ و مبهم بود که زمان مرگ او را بیاد نمیآورد ، اما می دانست ، نبودنش باعث کسالت و سکوت پدر شد ، پدری که در زمان حیات مادر آنقدر بر سر این و اون فریاد می زد که همسایه ها می فهمیدند باز هم دعوا شده ، یادش آمد یکی از دعواها بخاطر این بود که وقتی مادرش لباس هایش را با میخک (گرنفل) و اسطوخودوس دود میداد تا به قول خودش بوی ناخوش و زفر آنها از بین برود ، این کارش موجب دعوا و حتی کتک کاری شد.
 از دست فریاد و بهانه های پدر و بخاطر آرامش بچه ها مادر گنگ شد و یک سایه ! که گاهگاهی با پشت دست ، خیسی چشمانش را پاک می کرد ، یادش آمد که مادرش اوایل لالایی های زیبایی را کنار گهواره زمزمه می کرد اما این اواخر فقط فقط موهایشان را نوازش می کرد و منتظر می شد ، دستوری از طرف پدر یا حتی فرزندان صادر شود  تا که مثل یک سرباز که نه ! مثل یک برده خدمت کند، واقعاً چرا اینچنین شد.
 عصرها بیشتر دلتنگ مادرش میشد ، یاد استکان های کمر باریک لبه طلایی افتاد ، که مادر خدا بیامرزش در آنها چای می ریخت ، هیچ روزی ندیده بود او قبل از آنها چای بخورد ، یهویی از خودش خجالت کشید ! راستی چرا حتی یکبار نشد که کسی برای مادر چای بریزد ! چه آدم‌های مزخرفی ، احساس کرد حفره ای عمیق در قلبش ایجاد شده ، حالا فهمید که مادرش سکوت و ندیده شدن را انتخاب کرده بود ، بین انتخاب مادر و تحمیل مُردد شد ، یک جای کار می لنگید !؟
 صدای گوینده اخبار ساعت ۲۰ او را از دنیای خاطرات مُردگان بیرون کشید ، حس کرد ، کلماتی که میشنود آنقدر با دروغ بزرگ و پرورش یافته اند که جایی حتی برای نفس کشیدنش نمی گذارند ،  اکثر مواقع پشت کفشش خوابیده بود اما این بار آنها را کامل به پا کرد ، درب خانه را بست، قدم هایش را محکم تر بر می داشت می خواست  تا  دیر نشده در خاطره ای دیگر غرق شود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار