شوشان : میگویند دو دوست در کنار رودخانهای میرفتند.
ناگاه فردی را دیدند که در آب افتاده و کمک میطلبد.
یکی از دو دوست خود را به آب زد و نجاتش داد.
هنوز نفس تازه نکرده بود که دومین فرد را دید که آب میبردش.
باز به داخل رودخانه پرید و او را هم نجات داد.
دقایقی نگذشت که سومین شخص را دید که درون رودخانه فریادکشان کمک میخواهد هر چند خسته بود، اما نتوانست بیتفاوت باشد و باز هم خود را به آب زد و نجاتش داد.
دوستش که تا آن زمان کاری نکرده بود با دیدن این صحنهها
به بالا دست رودخانه دوید و وقتی برگشت دوست دیگرش به او گفت که چندین نفر دیگر را هم نجات داده، ولی ساعتی است که دیگر رودخانه آدم نمیآورد.
دوستی که به بالای رودخانه رفته بود گفت:
وقتی دیدم رود این همه آدم میآورد با خود گفتم حتماً علتی در بالا دست هست.
چون بدانجا رفتم ، پلی دیدم که دیوانهای در میانش ایستاده و هر که از آن میگذرد را درون آب میاندازد.
دیوانه را گرفتم و به خانوادهاش در روستای مجاور سپردم.
علت این که ساعتی است رودخانه آدم نمیآورد همین است.
حکایت آشنای این روزهای ما... خیّرین و نیک خواهان با دل و جان در پایین دست در تلاشند و خسته از افزایش روز افزون نیازمندان.
اما ای کاش دوستی پیدا میشد و یه سری به آن بالادستها میزد، مشکل اصلی آنجاست!
در انتخابات ۱۴۰۰ بالادستِ رودخانه را به دست اهلش بسپارید که دوباره .....