شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۷۱۰۰
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۴۰۰ - ۲۲:۲۳
شوشان - فاضل خمیسی:

برای اینکه بخوابد کلی با خودش کلنجار داشت ! تمام نگرانی ها یکجا قبل از خواب سراغش میآمدند  !

چراغها همه خاموش بودند گاهی صدای «تیکی»  که احتمالاً از کمدهای چوبی بود سکوتِ شب اتاق را می شکست.

نگران و پُراز دلهره بود. اگر بازهم  امشب  درست و حسابی نخوابد، فردا حتماً به روانپزشک مراجعه میکند . حس میکند هزارپایی در سرش فرو رفته و دارد مغزش را میخورد ، چند روز پیش گوشش بد جوری به خارش افتاده بود .

تاریک، تاریک در بسترش دراز کشیده و منتظر خواب بود! انگار هزارپا از قسمت خوابِ مغز،  شروع به خوردن کرده ، کاش قسمت خاطرات و حافظه را میخورد ! اما انگار حافظه اش برعکس خواب در این چند مدت  فوق العاده فعال شده بود.

یادش آمد وقتی بچه هایش هنوز در سن کودکی بودند شب ها و تا دیر هنگام بازیشان میگرفت و او که میخواست صبح زود سرکار حاضر شود برای اینکه آنها را ساکت کند  اقدام به سرفه های دروغین می کرد ! بعد از سرفه ها عجیب اینکه بچه ها هم ساکت و به خواب میرفتند. 

 قدیما ، سرفه ی پدر برای بعضی از خانواده ها، نشان از  هیبت و حضور مقتدارنه مردِ خانه را داشت .چه بسا یک «تک سرفه» از خیلی داد و بیدادها اثرش بیشتر بود.

حالا کلی سال گذشته ، کارهای تک، تک بچه هایش و حتی تُن صدایشان را هر شب مرور میکند ، گاهی خشم میکند و گاهی لبخندی به گوشه ی لبش می نشیند!

   وقتی دورش شلوغ بود همیشه آرزو داشت روزی تنها و در سکوت زندگی کند، تا بتواند هر چقدر میخواهد بخوابد و هر جا دوست داشته باشد سفر کند.

  نمیدانست «تنهایی» بی خوابی میآورد، حوصله ی سفر که هیچ ، حتی حوصله نداری به وقت تشنگی به خودت آب بدی!

ناخودآگاه سکوتِ اتاق را با فریادش شکست:

 «بچه ها ساکت »! نمیدانست چرا اینبار بجای سرفه کردن «داد» زد.صدای «تیکی» آمد . بچه ها خیلی وقت بود رفته بودند ! 

حالا او بود و هزار پا و شبها....
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار