حتی برای خوردن باقی نمانده آبی
از شهرمان نمانده جز بوی فاضلابی
هر جای شهر باشی وطرانه است و درهم
مانند روز پیدا ویرانی و خرابی
از آسفالت تنها نامی به کوچه باقی
پاکیزگی ،تمیزی گردیده چون سرابی
شهری شبیه ده شد این شهر جنگ دیده
پرسیده ایم علّت کو پاسخی جوابی
جایی برای بازی در شهرمان نداریم
یک خاطره است کارون در صفحه کتابی
در کوچه و خیابان زباله ها فراوان
چون حسرتی به دل ها در لوله سالم آبی
این وضع مبلمان شهری و وضع بازار
باقی نمانده دیگر ما را قرار و تابی
پشت چراغ قرمز صدها گدا و معتاد
یارب مباد کس را اینگونه اضطرابی
اینجاست یک جهنم بی آب و گرم و سوزان
یا رب مباد شهری با این چنین عذابی
آباد گشته ایران از نفت و گاز استان
تتها نصیبمان شد ویرانی و خرابی
از پشت کوه آمد هر کس مدیرمان شد
با کوله بار خالی چون حرف بی حسابی
هم قومیت گرایی بر باد داده ما را
هم رانت و هم سفارش ما را زده حسابی
کو صاحبی بسوزد قلبش برای اهواز
کاری کند برای مردم پِیِ صوابی
مسئول با توام من آقا مدیر بشنو
در شهر این چنینی شبها چگونه خوابی
روزی نه دور شاید در یک شب سیاهی
کارون رود ز خاطر چون چشمک شهابی
علیرضا نجفی