شوشان - مهری کیانوش راد:
حال من بد است .
حال زنان بد است .
حال هر کس که انسان است ، بد است .
حال تو خوب است ؟
بی پناه تر از زن در عالم ، موجودی پیدا می شود ؟
متناقض تر از زن ، موجودی در جهان پیدا می شود ؟
معادله ای سخت تر از زن ، در جهان پیدا می شود ؟
زنی که در غزل ها معشوق است ،
زنی که در عرفان جلوه ی حُسن محبوب است ،
زنی که مادر همه ی فرزندان خاک است ، به خاک و خون کشیده می شود ، حرمتش به یغما می رود ، کتک می خورد ، حق تحصیل را از دست می دهد ، ابزار می شود ، عروسک می شود ، از وحشت محبوب همسر نبودن ، کابوس می بیند ، زیر تیغ جراحی می رود و ...
وای از شگفتی موجودی در این عالم ، که نامش زن است .
در حضور تماشاگران سر بریده ی زن ، زنی ۱۷ ساله به نمایش گذاشته می شود ، با لبخند پیروزمندانه ی شوهر در بین مردم چرخانده می شود .
شاید مردان غیور فریاد شادمانه سر داده بودند که : اینک این غیرت ، اینک این قهرمان مردانگی ،
اینک این زمانی است تا زنان برده بودن را به یاد بیاورند .
سربریده ی همسر را به دست گرفته و می چرخانَد.
و تماشاگران همیشه ی جامعه نگاه می کنند.
وقتی جامعه ای تماشاگر شد ، امید نجاتی نیست ، یک روز رومینا ، یک روز بابک خرمدین ، یک روز شکیبا بختیار ، یک روز ..
میدان کسایی خشایار اهواز در حافظه ی تاریخی مردم ایران و جهان باید بماند ، نه فقط به خاطر کشته شدن و چرخاندن سر بریده ی یک زن ، که عادتی دیرینه است ، بلکه به دلیل تماشاگرانی که دیدند و عکس العملی نشان ندادند، به دلیل رشد خشونت و قساوتی که در این مرز و بوم هر روز بیشتر رشد می کند .
باید باور کنیم:
جامعه بیمار است .
خاک بیمار است .
نبظش را بگیر ،
ببین چه تند می زند .
مردم خاک بیمار هستند .
تا دیر نشده ، درمانش کنید .
قتلی چنین ، سکوتی چنین !
اگر علم و آگاهی رشد می کرد ،
اگر قوانین محکم تری از زنان حمایت می کرد.
قانون مهم ترین پناهگاه و دژ محکمی است که می تواند از زن حمایت کند .
شاید و هزار شاید دیگر ، که اگر تحقق می یافتند ، شاید روزگار بهتری داشتیم .
اگر مشکلات جامعه جدی گرفته می شدند ، برای شناسایی و درمان مشکلات وقت مفید و برنامه ریزی عالمانه داشتیم .
بدبختی ما یکی دوتا نیست .
یک روز پدر و مادر سر پسر را می برُند و او را با قساوت مثله می کنند و زنده می مانند،
یک روز پدر با قساوت رومینا ، ریحانه ، فاطمه و مبینا را سربُرد ، می کشد ، و زنده می ماند .
یک روز شوهر سر همسر را می بُرد
یک روز ...
تعفن در جامعه هر روز بیشتر می شود ، ریشه را که پیدا می کنی ، تعصب است ، نااگاهی است ،
جهل است .
جهلی که هر روز قد می کشید ، بزرگ تر می شود و خشک کردن آن دشوار تر می شود و انسان هر روز ، از انسانیت خود فاصله می گیرد .
اگر روزی بیاید که خشونت و قساوت وقتل آسان و آسان تر بشود ، شاید دیگر راه بازگشتی نباشد .
طبیبان !
تا دیر نشده است ، بر سر بیمار محتضر بیایید و درمانش کنید .
داروی قانون را به حلقومش بریزید ، شاید جانی دوباره بر جسم نحیفش بدمد و زنده اش کند .