شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۳۵۳
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۴
شوشان - دکتر فاضل خمیسی:

( داستان کوتاه)

  وقتی بیدار شد، باز هم ، همه جا تاریک و معجزه «دیدن» رُخ نداده بود. دوباره خواب دیده بود، خوابی بی تصویر، بی رنگ و نگاه! فقط صدا و هیاهو و سردرگمی..

  مادرش یه روز صبح بهش گفته بود، شب ها با خودش حرف میزند و با لحن بدی پرسیده بود مگه کورها هم خواب می بینند ، اما بلافاصله میفهمد، نباید اینطور سوال میکرد، زیرا بدون اینکه پاسخی بشنود شروع کرد به مهربانی بی ربط..

  صداهایی که در خوابش میآمدند یا از جنس معجزه بودند یا مرگ!

 اما شب پیش و در خواب، آن  صدا  را بر دیدن هر بهاری ترجیح میداد ، اصلاً میخواست تمام وجودش گوش شود و فقط بشنود، انگار در  کلماتی که می شنید گنجی پیدا میشد ، از آن گنج هایی که دیده نمیشوند ، فقط باید آنها را بفهمی.

 از زمانی که یادش میآمد،  جهان اطرافش تاریک بود، رنگ ها در لمس و حرارت انگشتانش معنایی حقیقی و میشد از آنها به خدا رسید، اما نمیتوانست به «چشم دارها» بفهماند چگونه میشود از طریق رنگ ها دوست خدا شد.

 صدای زمخت پدرش که اوّل صبح نفرین میکرد، او را از شیرینی خوابش جدا کرد...
 نفرین های صبح مثل سرودصبحگاهی مدارس مختص خانواده های بدبختی مثل خانواده ی آنها بود، پدر و مادری فقیر با سه فرزند کور!

 اتفاقاً همین دیشب از آن «صدا» شنیده بود که تنها انسانها قادر به نفرین هستند و وقتی پرسید چرا؟ 

 پاسخ شنید :بخاطر آنست که، باز هم فقط آدمیان هستند که ناسپاسند!!

جعبه ی جوراب و لیف هایی  که میفروخت را به بغل گرفت، اما وقتی پایش را از خانه بیرون گذاشت ، حس کرد دیگر دوست ندارد به این خانه برگردد!

 انگار دندان‌هایش در جانش فرو رفته و در نوعی لذت نومیدی غوطه ور شده است، اگر قرار بر نفرین و ناسزا گفتن به سرنوشت است ، او در این زمینه از همه مستحق تر است.

 سرجای همیشگی اش ایستاد و فقط به صداها گوش میداد، انگار «صدا ی شب گذشته» برای خرید آمده بود:

جوراب زنانه دارید
نه ، فقط مردانه
پس یک لیف برمیدارم..
 مثل بقیه چونه نزد، انگار فقط میخواست چیزی بخرد..
 اسکناسی را که گرفت از بقیه جدا کرد.

حس کرد رنگ آن اسکناس با اسکناس‌های مشابه اش فرق میکند، گرمای دست دختر هنوز روی آن ورق کاغذی مانده بود ، آنرا در جیب پیراهنش گذاشت ، نزدیک قلبش!
  دلش برای پدرش سوخت! 

میدانست دوباره همان صدا  امشب به خوابش میآید و فردا به دیدارش...
   خدا را برای آن صدا شُکر کرد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار